باب باتلر در سال ١٩۶۵ در "انفجار مین" زمینی در ویتنام "پاهایش" را از دست داد؛ "قهرمان جنگ" شد و با استقبال رسمی به وطن بازگشت.
بیست سال بعد او ثابت کرد که قهرمانی از "قلب انسان" نشأت میگیرد.
یک روز گرم تابستانی، باتلر در تعمیرگاهش، در شهر کوچکی در "آریزونای آمریکا،" کار میکرد که ناگهان صدای فریادهای "ملتمسانۀ" زنی را از منزلی نزدیک کارگاهش شنید.
صندلی چرخدارش را به آن سو هدایت کرد امّا بوتههای درهم و انبوه "مانع" از حرکت صندلی چرخدار و رسیدن او به منزل مزبور می شد.
از صندلیاش پایین آمد و "روی سینه" در میان خاک و خاشاک و بوتهها خزید؛ اگرچه سخت دردناک بود، امّا توانست راه خود را باز کرده پیش برود.
خودش تعریف میکند که؛
"باید به آنجا میرسیدم، هر قدر که