.::التماس دعا::.

پنجشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۱:۲۳ ب.ظ پوریا قلعه
زندگى را نبازیم

زندگى را نبازیم

زندگی یک بازی درد آور است

زندگی یک اول بی آخر است

 

زندگی کردیم اما باختیم...

کاخ خود را روی دریا ساختیم

 

لمس باید کرد این اندوه را...

بر کمر باید کشید این کوه را....

 

 

پ.ن: خیلی قبل یک مطلب فرستادم که در اون توضیح داده بود متوسط عمر مفید یک شخص چند سال هست (خواب و... رو کم کرده بود) واقعا این عمر محدود ١٠-٢٠ سال رو داریم واسه چی خرج میکنیم؟! واسه دنیایه فانی یا سراى دیگر و ابدیت؟

تابحال دقت کردید واقعا نوزاد در رحم مادر هیچ نیازی به خوردن و نفس کشیدن نداره ولی در زمان باردارى دستگاه گوارش و دستگاه تنفسی هم واسش ایجاد میشه، چرا؟ بله براى دنیایه خارج از رحم مادر... حالا واقعاً در مورد مغز انسان که یکی از پیچیده ترین اجزاء بدن انسانه فکر کردید؟ میدونید تمام اطلاعات شبکه هاى اجتماعی از روز آغاز کار تا به امروز از فیسبوک و یوتیوب و اینساگرام و... فقط میتونن توى چند گرم DNA مغز انسان جاسازی بشه؟ میدونید این اطلاعات معادل میلیون ها میلیون ساعت ویدئو هست (شاید بیشتر یا کمتر!). بنظرتون انسان ها از چند درصد مغزشون استفاده میکنن؟ و چرا این حجم عظیم مغز بلا استفاده هستش؟ آیا واسه دنیایی خارج از دنیایه زمینی هست؟...

۱۳ آذر ۹۹ ، ۱۳:۲۳ ۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
پوریا قلعه
پنجشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۱:۰۲ ب.ظ پوریا قلعه
اعتماد قلب

اعتماد قلب

اﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ..

ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﯾﻮﻧﺲ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺁﺏ،

ﻧﻮﺡ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﺏ،

ﻭ ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻌﺮ ﭼﺎﻩ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﺏ ﺣﻔﻆ ﮐﺮﺩ...

 

ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ...

ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺿﺮﺑﻪ ﻋﺼﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺩ ﻧﯿﻞ ﻧﻮﺍﺧﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺧﺸﮑﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﮐﻨﺪ،

ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﻋﺼﺎ ﺩﺭ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺳﻨﮓ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﭼﺸﻤﻪ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﻮﺩ ...

 

ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ...

ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻓﺮﻋﻮﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺏ ﻭ ﻗﺎﺭﻭﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﺎﮎ ﻏﺮﻕ ﮐﻨﺪ،

ﺍﻣﺎ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﺗﺶ ﺳﺎﻟﻢ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ..

 

اﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ..

ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺎ ﺑﺮﺳﯽ .

۱۳ آذر ۹۹ ، ۱۳:۰۲ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
پنجشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۷:۵۸ ق.ظ پوریا قلعه
باز پادشاه و پیره زن

باز پادشاه و پیره زن

روزی باز پادشاهی از قصر شاهانه فرار کرد و به خانه پیرزن فرتوتی که مشغول پختن نان بود روی آورد.

پیرزن که آن باز زیبا را دید فورا پاهای حیوان را بست، بال هایش را کوتاه کرد، ناخن هایش را برید و کاه را به عنوان غذا جلوی او گذاشت.

سپس شروع کرد به دلسوزی برای حیوان و گفت: ای حیوان بیچاره!  

تو در دست مردم ناشایست گرفتار بودی که ناخن های تو را رها کردند که تا این اندازه دراز شده است؟

مهر جاهل را چنین دان ای رفیق
کژ رود جاهل همیشه در طریق

پادشاه تا آخر روز در جستجوی باز خویش می گشت...

تا گذارش به خانه محقر پیرزن افتاد و باز زیبا را در میان گرد و غبار و دود مشاهده کرد.

با دیدن این منظره شروع به ناله و گریستن کرد و گفت: این است سزای مثل تو حیوانی که از قصر پادشاهی به خانه محقر پیرزنی فرار کند.

هست دنیا جاهل و جاهل پرست
عاقل آن باشد که زین جاهل بِرَست

۱۳ آذر ۹۹ ، ۰۷:۵۸ ۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پوریا قلعه

اعترافات مرد به کشیش

مردی برای اعتراف نزد کشیش رفت.
«پدر مقدس، مرا ببخش. در زمان جنگ جهانی دوم من به یک یهودی پناه دادم»

«مسلماً تو گناه نکرده ای پسرم»

«اما من ازش خواستم برای ماندن در انباری من هفته ای بیست شیلینگ بپردازد»

«خوب البته این یکی زیاد خوب نبوده. اما بالاخره تو جون اون آدم رو نجات دادی، بنابر این بخشیده می شوی»

«اوه پدر این خیلی عالیه. خیالم راحت شد. حالا میتونم یه سئوال دیگه هم بپرسم؟»

«چی می خوای بپرسی پسرم؟»

«به نظر شما باید بهش بگم که جنگ تموم شده؟»

 

 

 

 

پ.ن : دوستان خارج از شوخی این مورد که پیش کشیش اعتراف میکنن و حتی مورد بخشش قرار میگیرن کاملا از نظر عقلی و دینی اشتباه هست... چون اولا انسان باید فقط به خدای خودش اعتراف به گناه کنه و طلب بخشش کنه دوما این خدا هستش که گناهان رو باید ببخشه نه کشیش! laugh

۱۳ آذر ۹۹ ، ۰۷:۵۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
پنجشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۷:۴۲ ق.ظ پوریا قلعه
بقال و دختربچه

بقال و دختربچه

دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: «مامانم گفته چیزایی که در این لیست نوشته بهم بدی، اینم پولش.»

بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد. بعد

ادامه مطلب...
۱۳ آذر ۹۹ ، ۰۷:۴۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه

علی گونه باشیم

ای کاش علی شویم و عالی باشیم

همسفر کاسه سفالی باشیم

چون سکه به دست کودکی برق بزنیم

نان آور سفره های خالی باشیم

 

 

 

  • علی گونه باشیم
  • نزاریم کسی سر گرسنه زمین بزاره

 

 

۱۲ آذر ۹۹ ، ۱۴:۴۸ ۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۰۸ ب.ظ پوریا قلعه
افکار منفی

افکار منفی

افرادی که بیش از حد فکر میکنند
تمایل زیادی به ایجاد مشکل برای خودشان دارند
مشکلاتی که از ابتدا اصلاً وجود نداشته است...

۱۲ آذر ۹۹ ، ۱۴:۰۸ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۹، ۰۱:۵۲ ب.ظ پوریا قلعه
پیشگویی برای پادشاه

پیشگویی برای پادشاه

روزی پیش گوی "پادشاهی" به او گفت که در روز و ساعت مشخصی بلای عظیمی برای پادشاه اتفاق خواهد افتاد.

پادشاه از شنیدن این پیش گویی خوشحال شد، چرا که می توانست پیش از وقوع حادثه کاری بکند، پادشاه به سرعت به بهترین معماران کشورش دستور داد هر چه زودتر محکم ترین قلعه را برایش بسازند.

معماران بی درنگ بی آن که

ادامه مطلب...
۱۲ آذر ۹۹ ، ۱۳:۵۲ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۹، ۰۱:۰۳ ق.ظ پوریا قلعه
همه ى ما میمیریم

همه ى ما میمیریم

همه ی ما میمیریم.

همه ی ما.

 

بدون استثنا،

کمی دیرتر. 

کمی زودتر. یک دفعه ناگهانی.

 

تمام می شویم...

یک روز همین خانه ای که سقف دارد خانه عنکبوت ها و لانه ی خفاش ها می شود، 

همین ماشینی که دوستش داریم زیر باران در یک

ادامه مطلب...
۱۲ آذر ۹۹ ، ۰۱:۰۳ ۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۹، ۱۲:۴۱ ق.ظ پوریا قلعه
پیره زن

پیره زن

توی قصابی بودم که یه خانم پیر اومد تو مغازه و یه گوشه ایستاد. یه آقای جوان خوش تیپی هم اومد تو گفت: «آقا ابراهیم، قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم.»

آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش. همینجور که داشت کارشو انجام میداد رو به پیرزن کرد گفت: «شما چی میخواین مادر جان؟»

پیرزن اومد جلو یک پنج هزار تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: «لطفاً به اندازه همین پول گوشت بدین آقا.»

قصاب یه نگاهی به

ادامه مطلب...
۱۲ آذر ۹۹ ، ۰۰:۴۱ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه