.::التماس دعا::.

سه شنبه, ۲۷ دی ۱۴۰۱، ۱۱:۰۱ ق.ظ پوریا قلعه
غنی برویم!

غنی برویم!

خوب است آدم جوری زندگی کند که آمدنش چیزی به این دنیا اضافه کند..

و رفتنش چیزی از آن کم!
حضور آدمی باید وزنی در این دنیا داشته باشد...
باید که جای پایش در این دنیا بماند
آدم خوب است که آدم بماند و آدم تر از دنیا برود..
نیامده ایم تا جمع کنیم
آمده ایم تا ببخشیم،
آمده ایم تا عشق را،
ایمان را،
دوستی را...
با دیگران قسمت کنیم و غنی برویم!
آمده ایم تا یک جای خالی را پر کنیم
که فقط و فقط با وجود ما پر میشود و بس!

بی حضور ما نمایش زندگی چیزی کم داشت،
آمده ایم تا بازیگر خوب صحنه ی زندگی خود باشیم.

۲۷ دی ۰۱ ، ۱۱:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۲۶ دی ۱۴۰۱، ۱۱:۱۸ ب.ظ پوریا قلعه
تقدیر هر انتخاب!

تقدیر هر انتخاب!

شمس گفت:تقدیر به آن معنا نیست
که مسیر زندگیمان از پیش تعیین شده.
به همین سبب اینکه انسان گردن خم کند
و بگوید" چه کنم! تقدیرم این بوده،"
نشانهٔ جهالت است.
تقدیر همهٔ راه نیست،
فقط تا سر دو راهی هاست .
گذرگاه مشخص است
اما انتخاب در دست مسافر است.

پس:
نه بر زندگی ات حاکمی و نه محکوم آنی
این را بیست و نهمین قاعده میگوید...

 
📓ملت عشق
👤الیف شافاک

۲۶ دی ۰۱ ، ۲۳:۱۸ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۲۶ دی ۱۴۰۱، ۱۱:۱۲ ب.ظ پوریا قلعه
سکوت

سکوت

یک وقت هایی هم هست که
در خودت حبس میکنی کلماتت را...
مچاله میشوی در لابلایِ وجودت و
بی کلامی است که چمبره میزند روی حرف هایت!
گاهی "سکوت" بهتر است وقتی میدانی
هیچ گوشی برای حرف هایت نیست...

 

👤محیا کاربخش

۲۶ دی ۰۱ ، ۲۳:۱۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۲۶ دی ۱۴۰۱، ۰۵:۰۴ ب.ظ پوریا قلعه
ایمان

ایمان

ایمان
باور چیزی است که دیده نمی‌شود
و پاداش این ایمان، دیدن چیزی است که باور کرده‌اید...


کلیپ استوری

۲۶ دی ۰۱ ، ۱۷:۰۴ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
يكشنبه, ۲۵ دی ۱۴۰۱، ۰۲:۳۱ ب.ظ پوریا قلعه
گذر زمان برای پدر و پسر

گذر زمان برای پدر و پسر

وقتی پدر ۵۰ ساله‌ای از پسر پانزده ساله‌اش می‌خواهد که دو سال دیگر صبر کند تا صاحب اتومبیلی برای خودش شود،
این فاصله ی ۷۳۰ روزه، فقط ۴ درصد عمر پدر را تشکیل می‌دهد اما این دو سال، ۱۳ درصد از عمر پسر را در بر می‌گیرد پس عجیب نیست اگر برای پسر،
این مدت، سه یا چهار بار طولانی‌تر باشد.

به همین صورت، دو ساعت از زندگی یک کودک ۴ ساله، مساوی است با دوازده ساعت از زندگی مادر ۲۴ ساله‌اش یعنی
اگر از کودک بخواهیم که برای گرفتن یک آب نبات، دو ساعت صبر کند، مثل این است که از مادرش بخواهیم برای خوردن یک فنجان قهوه، دوازده ساعت انتظار بکشد...

👤 الوین تافلر

۲۵ دی ۰۱ ، ۱۴:۳۱ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
يكشنبه, ۲۵ دی ۱۴۰۱، ۱۱:۱۹ ق.ظ پوریا قلعه
سطح آب...

سطح آب...

اولین قدم برای یاد گرفتن شنا، نترسیدن از آب و رها شدن است.
مربی همیشه می‌گوید: بپر، خودتو رها کن، زیر آب چشماتو باز کن، بعد خودت آروم آروم برمی‌گردی به سطح آب.
شرط اول، همان دست و پا نزدن است.
گاهی باید واقعاً بی‌خیال شد و رفت گوشه‌ای نشست.
باید بی‌خیالِ دست و پا زدن شد.

گاهی باید بگذاریم زندگی کارش را بکند.
شاید بعدش آرام آرام برگشتیم به
سطح آب...
به زندگی..
به بی خفگی...

۲۵ دی ۰۱ ، ۱۱:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پوریا قلعه
يكشنبه, ۲۵ دی ۱۴۰۱، ۰۹:۲۳ ق.ظ پوریا قلعه
چند جمله کوتاه

چند جمله کوتاه

یاد گرفتم این بار که دستانم یخ کرد، دستان کسی را نگیرم!
جیب هایم مطمئن ترند.!!

دنیا رو می بینی؟ حرف حرف میاره،
پول پول میاره، خواب خواب میاره.
ولی 'محبت'، "خیانت" میاره!

کاش همه میدانستن دل بستن به
"کلاغی که "دل" دارد، بهتر است
از "طاوسی که زیبایی" دارد!!

کاش میشد انگشت را تا ته حلق
فرو کرد و بعضی دلبستگی ها را
یکجا بالا آورد!!!!

وفاداری آدم ها رو "زمان"
اثبات می کنه نه "زبان"!!!

زندگى به من آموخت : که"هیچ چیز
از هیچ کس بعید نیست"!!!!

این جمله رو هرگز فراموش نکن :
"برای دوستت دارم بعضی ها؛
"مرسی" هم زیاد است!

۲۵ دی ۰۱ ، ۰۹:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پوریا قلعه
شنبه, ۲۴ دی ۱۴۰۱، ۰۸:۰۴ ب.ظ پوریا قلعه
کوره رنج

کوره رنج

آهنگری بود که با وجود رنج های متعدد و بیماری اش عمیقا" به خدا عشق می ورزید. روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت از او پرسید:
تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیب می کند دوست داشته باشی؟
آهنگر، سر به زیر آورد و گفت:
وقتی می خواهم وسیله ای آهنی بسازم یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم. سپس آن را روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواهم درآید. اگر به صورت دلخواهم درآمد، می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود. اگر نه، آن را کنار می گذارم. همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خداوند دعا کنم که خدایا! مرا در کوره های رنج قرار ده، اما کنار نگذار!

۲۴ دی ۰۱ ، ۲۰:۰۴ ۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۲۱ دی ۱۴۰۱، ۰۷:۲۶ ب.ظ پوریا قلعه
جماعت فضول

جماعت فضول

تا وقتی کوچکی و نمی‌توانند به خودت حرفی بزنند، به پر و پای پدر و مادرت می‌پیچند که چرا لباس بچه‌تون اینطوره؟
چرا مدرسه‌‌ش نگذاشتید؟ چرا دستشو به یه کاری بند نکردید؟
بعد که خودت بزرگ شدی، قدم به قدم تعقیبت می‌کنند، هی بیخ گوشِت ... می‌زنند:
 آقا جون زن بگیر، آدم که بی‌زن نمی‌شه، این شتریه که ...

بعد از تو می‌خواهند که بچه‌دار بشوی.
خب، تو از زور پیسی ناچار می‌شی تخم و ترکه پس بیندازی.

 میگی با یکی در دهنشونو می‌بندم، اما اونا که راضی نمی‌شوند. اگه دختره، یه برادر یا خواهر می‌خواد.

باز اگه دختر شد دست بردار که نیستند، باید یکی رو درست کنی که توی عزات، جلوی مردم بلند شه و بنشینه.
تازه اگه همشون پسر شدن، هان؟ یکی رو می‌خواهند که دنبال تابوتت شیون کنه، به سر و سینه‌اش بزنه، موهاشو بکنه.

 بعد میروند سر وقت شوهر دادن دخترهات یا زن دادن پسرت.
 روزی دو سه نفر پیدا می‌کنند.
بعد نوه ازت می‌خواهند و وقتی تا اینجا تعقیبت کردند، چشم به راه هستند که حلوات رو بخورند و تو باید خیلی احمق باشی که به حرف این جماعت فضول زندگی کنی!

۲۱ دی ۰۱ ، ۱۹:۲۶ ۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۲۱ دی ۱۴۰۱، ۰۱:۲۸ ب.ظ پوریا قلعه
حکایت گوسفند مفت خور

حکایت گوسفند مفت خور

کره خری از مادرش پرسید: این کجای انصاف است که ما با کلی سختی و مشقت ، یونجه را از مزرعه به خانه حمل می کنیم، در حالی که گل های یونجه را گوسفند میخورد و ته مانده آن را به ما می دهند...؟!
گوسفند آنچنان به حرص و ولع گلهای یونجه را می خورد که صدای خرت خرت آن و حسرت یکبار خوردن گل یونجه، ما را می کشد

خر به فرزندش گفت: صبر داشته باش و عاقبت این کار را ببین. بعد از مدتی سر گوسفند را بریدند. گوسفند در حالیکه جان می داد، صدای غرغرش همه حا پیچیده بود.

خر به فرزندش گفت: کسی که یونجه های مفت را با صدای خرت خرت می خورد، عاقبت همینطور هم غر غر می کند!

۲۱ دی ۰۱ ، ۱۳:۲۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه