شخصیت هسته ی مرکزی وجود شماست برای ساختن آن تلاش کنید، نه داشتن نقابی خوب.
با نقابها زندگی می کنیم تا بپوشانیم مشکلات درونیمان را .
ولی نهایتا این ساختار شخصیت ماست که زندگی ما را می سازد و دیده می شود .
شخصیت هسته ی مرکزی وجود شماست برای ساختن آن تلاش کنید، نه داشتن نقابی خوب.
با نقابها زندگی می کنیم تا بپوشانیم مشکلات درونیمان را .
ولی نهایتا این ساختار شخصیت ماست که زندگی ما را می سازد و دیده می شود .
مردی 30ساله، نزد پزشکی به نام "ریچارد کراولی" رفت و شکایت کرد که:
نمی توانم عادت مکیدن شصتم را ترک کنم.
کراولی گفت: زیاد در موردش نگران نباش؛ فقط سعی کن هرروز انگشتی غیر از انگشت دیروزی را بمکی.
مرد کوشید تا آنگونه که به او دستور داده شده بود عمل کند.
اما هربار که انگشتش را به سمت دهانش میبرد، میبایست آگاهانه تصمیم میگرفت که امروز کدام انگشت را باید هدف عادتش قرار دهد!
قبل از آنکه هفته به آخر برسد عادت او رفع شده بود.
ریچارد میگوید: وقتی عمل ناپسندی عادت میشود، کنار آمدن با آن مشکل میشود.
اما وقتی بخواهیم رفتارهای جدیدی به این عادت اضافه کنیم، آگاه میشویم که به زحمتش نمی ارزد!
هر چیزی که میشنویم ،
یک عقیده است ،
نه «واقعیت»
هر چیزی که میبینیم ،
یک دیدگاه است ،
نه «حقیقت» !
پنج دلیل که چرا در مسیر هدفتان، نباید به حرف هرکسی توجه کنید:
1. شما تنها کسی هستید که به خوبی میدانید تواناییهایتان چه هست، نه مردم.
2. شما به خوبی میدانید که این خودتان هستید که مسبب شادی خود میشوید، نه مردم.
3. شما از هدف و منظور خود باخبر هستید، نه مردم.
4. شما تمایل شدیدی دارید که به هدف خود برسید، نه مردم.
5. شما تنها کسی هستید که میتوانید خواستهی خودتان را عملی کنید، نه مردم
ریموند بیچ مى گوید:
دختر جوانى را مى شناسم که اکنون یک دروغگوى درمان ناپذیر است.
او هنگامى که هفت سال داشت هر روز به کلاس درس مى رفت...
پرستارى هر روز او را به مدرسه مى برد و در پایان درس نیز خودش عقب او مى رفت.
خلاصه این زن مسئول تربیت این کودک بود.
در آن زمان، شاگردان کلاس هر روز بر حسب نمره هاى امتحانات کتبى طبقه بندى مى شدند و شاگرد اول و دوم و... معین مى شد.
دخترک هر روز همین که کیف به دست از کلاس خارج مى شد، با پرسش یکنواخت و حریصانه پرستارش که مى گفت:
(چند شدى؟) رو به رو مى شد.
هرگاه او مى توانست بگوید؛ ( اول یا دوم ) کار درست بود.
اما یکبار اتفاق افتاد که سه نوبت پى در پى، این بچه، شاگرد سوم شد و باید گفت که رتبه سوم میان بیست و پنج نوآموز به راستى جاى تحسین دارد.
پرستارِ او، دو بار اول بردبارى کرد، اما بار سوم دیگر نتوانست خوددارى کند.
در حالیکه بچه از وحشت دچار بهت شده بود، فریاد زد:
(پس این شاگرد سومى تو پایان ندارد؟ فردا باید اول شوى! مى شنوى؟! اول! باید شاگرد اول بشوى!)
این امر سخت و جدى در تمام آن روز فکر دخترک را به خود مشغول کرد و فردا هم در مدرسه دچار همین غم و وحشت بود.
تمام دقت و توجهش را آن روز در انجام تکالیف و دروسش به کار برد.
اما او آن روز، بار دیگر شاگرد سوم شناخته شد و امروز دیگر این مصیبت و بلاى عظیمى بود!
هنگامى که زنگ آخر را زدند، پرستار دم در کلاس در کمین این طفلک ایستاده بود. همین که چشمش به او افتاد فریاد زد: (چه خبر؟) دخترک که دل گفتن حقیقت را در خودش ندید، پاسخ داد:
(اول شدم !)
و به این گونه "دروغگویى او" آغاز شد!
"" چقدر از پدرها و مادرها که به همین گونه رفتار مى کنند و به این ترتیب بار سنگین گناهکارى و مسئولیت دروغگویى فرزندان را به دوش مى گیرند!!!""
فصل ها برای درختان هر سال تکرار میشوند! بهار - تابستان - پاییز - زمستان
اما
فصل های زندگی انسان تکرار شدنی نیست! تولد - کودکی - جوانی - پیری
قدر لحظات را بدانیم...
آدمی به مرور آرام میگیرد بزرگ میشود بالغ میشود و پای اشتباهاتش می ایستد آنها را به گردن دیگران نمیاندازد و دنبال مقصر نمیگردد گذشتهاش را قبول میکند نادیدهاش نمیگیرد و اجازه میدهد هر چیزی که بوده در همان گذشته بماند .
آدمی از یک جایی به بعد می فهمد که از حالا باید آینده اش را از نـو بسازد اما به نوعی دیگر میفهمد که زندگی یک موهبت است ، یک غنیمت است ، یک نعمت است و نباید آن را فدای آدمهای بی مقدار کرد!
نبخشیدن باعث
کوچک شدن افق نگاهت
و پرشدن فضای ذهنت
از چیزهایی میشود که هیچ نیازی به آنها نداری
می بخشی چون
به اندازه کافی قوی هستی
که درک کنی همه آدم ها ممکن است خطا کنند…
بخشیدن
هدیه ای است که تو به خودت میدهی…
به خاطر بسپار که آدم های ضعیف هرگز نمی توانند ببخشند…
بخشیدن خصلت آدم های قوی است …
بخشیدن یک اتفاق لحظه ای هم نیست …
فقط قدرتمندان می بخشند...
تبلیغات تلویزیونی از شما می خواهند باور کنید کلید رسیدن به یک زندگی شاد، داشتن شغلی بهتر، ماشینی مجهزتر، دلبری زیباتر یا ویلایی با وان و استخر برای بچه هاست.
همه به شما می گویند؛ راه رسیدن به یک زندگی بهتر در بیشتر و بیشتر و بیشتر خواستن و داشتن است.
همیشه در بمباران پیام هایی هستید که به شما می گویند به داشتن بیشتر اهمیت بدهید به خرید تلویزیون جدید، تعطیلاتی بهتر در جایی بهتر، به خرید مونو پاد بهتر برای سلفی گرفتن اهمیت بدهید.
این اهمیت بیش از حد دادن برای سلامتی شما مضر است.
باعث می شود بیش از اندازه به چیزهای سطحی و تصنعی وابسته شوید و زندگی تان را در تعقیب سرابی از شادکامی و رضایت تلف کنید.
"کلید رسیدن به یک زندگی خوب،" نه در اهمیت دادن به چیزهای بیشتر، بلکه در اهمیت دادن به آن چیزی است که در دسترس است.
"مهم لذت بردن از آن چیزیست که در دسترس ماست."
ما آدمها دو سبد باخودمون داریم:
یکی جلومون آویزونه
یکی هم پشتمون..
نکات مثبت وخوبی هامونو میندازیم تو سبد جلویی،
عیبهامونو تو سبدپشتی.
وقتی تومسیر زندگی داریم راه میریم
فقط دو چیزو می بینیم
خوبیهای خودمون و عیبهای نفرجلویی...