بازیگر زندگی باشیم
نه بازیچه آن
یادت باشد
قبل ازپرواز در بیرون،در درون خودت پرواز کن!
از یاد مبر
وقتی«چلچله ها»برایت آواز می خوانند
فرصتی به«کلاغ »نده تا برایت قار قارکند...
بازیگر زندگی باشیم
نه بازیچه آن
یادت باشد
قبل ازپرواز در بیرون،در درون خودت پرواز کن!
از یاد مبر
وقتی«چلچله ها»برایت آواز می خوانند
فرصتی به«کلاغ »نده تا برایت قار قارکند...
گویند مرا چو زاد مادر
پستان به دهن گرفتن آموخت
شبها بر گاهوارهی من
بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا بپا برد
تا شیوه راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من
بر غنچهی گل شکفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست
تا هستم و هست دارمش دوست
زندگی ما بازتاب باورهای ماست
هنگامی که عمیقترین باورهای خود را، دربارۂ زندگی تغییر میدهید، زندگی هم به همان اندازه تغییر میکند...
شاه باشی یا گدا ؛ از دست ساقی فلک
باید این ته جُرعۂ جام اجل نوشید و رفت
گر کنیز پادشاهی یا زن بقال کوی
در تغار صبر باید کشک خود سابید و رفت
سنگ باشی یا گهر ؛ از تختۂ تابوتها
در سیه چال لَحِد خواهی بِسَر غلتید و رفت
حلقۂ طاعت بگوش آویز و در آتش نرو!
اهرمن بود آنکه فرمان خدا نشنید و رفت
زین جهان تا آن جهان ظلمات پُر پیچ و خمیست
باید از اختر شناسان راه خود پرسید و رفت
شهریار از ذوق رفتن در وداع آخری
دوستان با وعده گاه بوستان بوسید و رفت
شهریار
سنش را نپرسید،
او خودش را در اوج جوانی اش جا گذاشته،
جایی که دخترانگی هایش هنوز نفس می کشید...
جایی که هنوز به رسم ایثار و نجابت، "مادر" نشده بود...
آنجا که هنوز خودش را به خاطر داشت...
شما را جانِ تمامِ پاکی ها
از یک مادر، سنش را نپرسید...
او فداکارترین موجود این جهان خاکیست...
باورکنید.... از روزی که مادر شد
دیگر خودش را زندگی نکرد...
او نمی داند چند بهار از دخترانگی اش گذشته...
او را همان دخترکی بدانید
که دارد.. برای عروسکش؛
مادری می کند!
به کسی اعتماد کن که اندوه پنهان شده در لبخندت، عشق پنهان شده در خشمت و معنای حقیقیِ سکوتت را بفهمد...
هیچکس چیزی به آدمی نمیدهد مگر خود او.
و هیچکس چیزی از آدمی دریغ نمیدارد مگر خود او.
«بازی زندگی» یک بازی انفرادی است.
اگر خودتان عوض شوید، همه اوضاع و شرایط عوض خواهدشد .
فرق چوب و عود را آتش معلوم میکند!
هر دو دود میکنند؛
اما یکی راه نفس را میبندد...
دیگری فضا را معطّر میکند...
خشم همان آتش است!
چوب یا عود بودن آدمی به وقت
خشم آشکار می شود
جملگی در حکم سه پروانه ایم
در جهان عاشقان، افسانه ایم
اولی خود را به شمع نزدیک کرد
گفت: آری من یافتم معنای عشق
دومی نزدیک شعله بال زد
گفت: حال، من سوختم در سوز عشق
سومی خود داخل آتش فکند
آری آری این بود معنای عشق
عطار
نمیدونم قد ما کوتاه بود یا
قدیما برف بیشتر میومد!
نمیدونم دل ما خوش بود یا
قدیما بیشتر خوش میگذشت!
نمیدونم سلامتی بیشتر بود یا
ما مریض نبودیم!
نمیدونم ما بی نیاز بودیم یا
توقع ها پایین بود!!
نمیدونم همه چی داشتیم یا
چشم و هم چشمی نداشتیم !
نمیدونم اون موقع ها حوصله داشتیم
یا الان وقت نداریم !
نمیدونم چی داشتیم ؛
چی نداشتیم
ولی روزای خوبی داشتیم ...👌🏻