دل که رنجید از کسی
خرسند کردن مشکل است،
شیشه بشکسته را پیوندکردن
مشکل است،
کوه را با آن بزرگی
می توان هموار کرد،
حرف ناهموار را هموار کردن
مشکل است...
دل که رنجید از کسی
خرسند کردن مشکل است،
شیشه بشکسته را پیوندکردن
مشکل است،
کوه را با آن بزرگی
می توان هموار کرد،
حرف ناهموار را هموار کردن
مشکل است...
زندگیمون تو همین یه بیت شعر فروغی بسطامی خلاصه شده:
"یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند"
دلیل تمام استرس،
اضطراب و افسردگى هایمان
این است که:
"وجود خودمان" را نادیده میگیریم
و براى راضی کردن
دیگران زندگى میکنیم...
اگر شما سنگی به طرف یک درخت پر از میوه پرتاب کنید، جوابش فقط میوه است ! چیز دیگری آن درخت نمیتواند به شما بدهد، یا اگر سطلی را در یک رودخانهء پر از آب بیندازیم.چه این سطل کثیف باشد یا تمیز، از طلا باشد یا از آهن، رودخانه هیچ انتظاری ندارد جز اینکه به شما آب بدهد. در حقیقت رودخانه کار بزرگی انجام نمی دهد چون قادر نیست تا کار دیگری انجام دهد...
بنابر این زمانی که عشق جزیی از
وجودتان باشد نوعی بی اختیاری به
شما می دهد، دیگر فقط باید ببخشید
هیچ راه دیگری ندارید...
ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺻﺪﺍﯾﻤﺎﻥ،
ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺻﻮﺗﯽ ﻗﻠﺒﯽ ﺭﺍ نشکند
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﺮﮎ دلها را،
ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺑﺎنها ﻣﯽﺷﻨﻮﺩ...
🔻هر چیزی رو زیادش کنی سر میره
محبت زیاد، سر رفتن توجه
توجه زیاد، سر رفتن محبت
ارزش زیاد، سر رفتن احترام
احترام زیاد، سر رفتن ارزش
سردی زیاد، سر رفتن عشق
عشق زیاد، سر رفتن گرمی
بی انگیزگی زیاد، سر رفتن حوصله
🔹خلاصه که به اندازه زیادش کنید
رشد درد داره!
تغییر هم درد داره!
اما هیچی به اندازه ی درجا زدن در جایی که بهش تعلق نداری دردناک نیست!
نترس از اینکه کُند رشد کنی
ولی از این بترس که فقط درجا بزنی...
ﺍﺧﺘﻼﻑ ﻳﻌﻨﻲ
ﺩﺧﺘﺮﻱ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﻳﺖ ﻫﺎﻱ ﻧﻔﺮﻭﺧﺘﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻣﻲﺧﻮﺭﺩ
ﻣﺮﺩﻱ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺧﺮﺩ ﺗﺎ ﺳﻴﮕﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦﮐﻨد
ﺍﺧﺘﻼﻑ ﻳﻌﻨﻲ
ﻣﺮﺩﻱ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺟﺎﺭﻩ ﺧﺎﻧﻪ ، ﮐﻠﻴﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻣﻲ ﻓﺮﻭﺷﺪ
ﺯﻧﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺯﻳﺒﺎﻳﻲ ، ﮐﻠﻴﻪ ﻱ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﻋﻤﻞ میﮐﻨﺪ
ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻋﺠﻴﺒﻲ ﺷﺪﻩ
ﻳﮑﻲ ﭘﻮﻝ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻭ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ
ﻳﮑﻲ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ،،،
چ روزگار تاریکى شده 😔
کسی که شنا کردن بلد است
میداند که آب او را پایین نمیکشد.
اما کسی که با شنا آشنا نیست، فکر میکند آب او را پایین میکشد و غرق میکند ، برای همین بیهوده دست و پا میزند و غرق میشود.
بهتر است بدانیم این افکار ماست که ما را غرق میکند و گرنه زندگی عمق زیادی ندارد....
کودک شیشه پاک کن میان ماشینها میچرخید، با دستمالی چرکی. به بهانهی پاک کردن شیشهها، اما هیچ کس او را نمی دید. هیچ کس سکهای به کاسهاش نمی انداخت...
یک روز راننده اتوبوس بی حواسی جانش را گرفت و خیابان به ناگهان کفاره باران شد از اسکناسهای بی حاصل!
اما دیگر خیلی دیر بود، خیلی...
"چه تلخ است فقر "