.::التماس دعا::.

۳۰۸ مطلب با موضوع «دلنوشته و سخن بزرگان» ثبت شده است

شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۱۵ ق.ظ پوریا قلعه
شهوت پرستی و پیامد ها

شهوت پرستی و پیامد ها

پیامدهای شهوت پرستی در کلام امیر مؤمنان علی علیه السلام

 

درباره پیامدهای شهوت پرستی و پیروی از هوای نفس، تعبیرات دقیق، حساب شده و تکان دهنده ای در احادیث اسلامی دیده می شود که در این بحث تنها به کلام پیشوای متقیان حضرت علی علیه السلام اشاره می شود:

 

1- امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرمایند: «اهجروا الشهوات فانها تقودکم الی رکوب الذنوب و التهجم علی السیئات، از شهوات سرکش بپرهیزید که شما را به ارتکاب انواع گناهان و هجوم بر معاصی می کشاند. » (25)

 

2- این مساله گاهی به قدری شدید می شود که به کلی دین انسان را بر باد می دهد، چنان که در حدیث دیگری می فرمایند: «طاعة الشهوة تفسد الدین، فرمانبرداری ازشهوات نفسانی، دین انسان را فاسد می کند. » (26)

 

3- آن حضرت در تعبیر دیگری می فرمایند:

ادامه مطلب...
۱۰ اسفند ۹۸ ، ۰۹:۱۵ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه

از زندگی فاصله بگیر

گاهی لازم است از زندگی
فاصله بگیری!
 و از خودت بپرسی
در بین این همه هیاهوی روزانه
 قرار است آخر به چه چیزی برسم؟

🔹یک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت است.

 

۱۰ اسفند ۹۸ ، ۰۸:۳۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
سه شنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۸، ۱۱:۳۵ ق.ظ پوریا قلعه
صداقت

صداقت

پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد. اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد.

شاه به یکی از وزرای خود گفت: او چه می گوید؟ وزیر گفت: به
جان شما دعا می کند. شاه اسیر را بخشید.

وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت: ای پادشاه آن اسیر به شما دشنام داد.
پادشاه گفت: تو راست می گویی اما دروغ آن وزیر که جان انسانی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می شود.
«گلستان سعدی»

 

👈جز راست نباید گفت
هر راست نشاید گفت

۰۶ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۳۵ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۸، ۰۸:۵۲ ق.ظ پوریا قلعه
سی.پی.آر

سی.پی.آر

"سی.پی.آر " بیمارستان جای جالبی ست،

آدم هایی که بیرون از آن تند و تند قدم میزنند، گریه میکنند،
دعا میکنند، حالشان بهتر از بیماری که برای زنده ماندن با دستگاه شوک دست و پنجه نرم میکند نیست.

آدم های بیرون از اتاق از یک چیز میترسند؛ از "نبودن" !
از نزدن ضربان قلب عزیزترین شخص دنیایشان، از جای خالیه یک آدم.

اتاق شوک جای بد و جالبیست، تمام قول های عالم پشت دَرش داده میشود، تمام خاطرات مرور میشود! تمام خوبی هایش یادآوری میشود!

حالا چشمتان را ببندید. بدترین آدم زندگیتان را درون این اتاق تصور کنید.
فرض کنید تنها کسی هستید که او دارد، به خوبی هایی که قبلا به شما کرده فکر کنید، به جای خالیش .

نبود آدم ها را هیچ کینه ای پر نمیکند!

لطفاً در زندگیتان یک اتاق سی پی آر، یک اتاق شوک داشته باشید
و خوبی های آدم های بدِ دنیایتان را احیا کنید .
بعضی روزها امروزمان به فردا نمیرسند...

 

👤دکتر_محبی (فوق تخصص قلب)

۲۸ بهمن ۹۸ ، ۰۸:۵۲ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
پنجشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۸، ۱۲:۵۶ ب.ظ پوریا قلعه
داستان های خواندنی

داستان های خواندنی

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

 

مردی قوی هیکل، در چوب بری استخدام شد و تصمیم گرفت خوب کار کند.
روز اول 18 درخت برید.
رئیسش به او تبریک گفت و او را به ادامه کار تشویق کرد.
روز بعد با انگیزه بیشتری کار کرد ولی 15 درخت برید.
روز سوم بیشتر کار کرد، اما فقط 10 درخت برید.

به نظرش آمد که ضعیف شده است.
نزد رئیسش رفت و عذرخواهی کرد و گفت نمی دانم چرا هر چه بیشتر تلاش می کنم، درخت کمتری می برم.
رئیس پرسید آخرین بار، کی تبرت را تیز کردی؟
او گفت برای این کار وقت نداشتم، تمام مدت مشغول بریدن درختان بودم.

 

 

 

امام علی (ع) میفرمایند مردم در دنیا از جهت کار و عمل دو دسته اند:

اول آنکه در دنیا

ادامه مطلب...
۲۴ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۵۶ ۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پوریا قلعه
سه شنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، ۰۱:۰۳ ب.ظ پوریا قلعه
بخور و ...

بخور و ...

قرآن در چند جا می فرماید : 

«کُلوا» یعنی بخورید، اما هر جا فرموده 

«کلوا» به دنبالش یک مسئولیتی 

به عهده ما گذاشته است :

 

★جایی می فرماید : کلوا...

در ادامه می فرماید : «واشکروا»

«خوردی شکر کن»

 

★جایی می فرماید : کلوا...

در ادامه می فرماید :«اطعموا»

«خودت خوردی به دیگران هم بده»

 

★جایی می فرماید : کلوا...

در ادامه میفرماید :«انفقوا»

«بخور و انفاق کن»

 

★جایی می فرماید : کلوا... 

درادامه می فرماید : «واعملوا صالحا»

«خوردی نیرو گرفتی، کار نیکی انجام بده»

 

★جایی می فرماید : کلوا... 

در ادامه می فرماید : «ولا تسرفوا»

«خوردی اسراف نکن»

 

★جایی می فرماید : کلوا... 

در ادامه می فرماید : «لاتطغوا»

«خوردی  بد مستی نکن»

 

★جایی می فرماید : کلوا... 

در ادامه می فرماید : «ولا تتبعوا خطوات الشیطان»

«از نعمت خدا خوردی دنبال شیطان نرو»

 

 

پس توجه کنید فقط «بخور بخور» نیست! 

بلکه با هر خوردنی «مسئولیتی» هست...

۲۲ بهمن ۹۸ ، ۱۳:۰۳ ۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۸، ۰۸:۴۳ ق.ظ پوریا قلعه
مادربزرگ

مادربزرگ

مــــادربزرگ من آدم مذهبی بود...

 

هر وقت دلش واسه "امام رضا" تنگ 

می شد می گفتم:

 

مادربزرگ حالا حتما لازم نیست بری "مشهد"

از همینجا یه "سلام" بده، 

 

اما من واسه تفریح میرفتم شمال اون به من نمیگفت حتما لازم نیست بری شمال همینجا "تفریح کن،"

 

وقتی سفره میگرفت وقتی "محرم" میشد به ﻫﻴﺎت محل برنج و روغن میداد بهش میگفتم:

 

اینا همه سیرن پولشو ببر بده به چهارتا "آدم محتاج،"

 

اما وقتی من با دوستام "مهمونی" میگرفتم اون فقط میگفت؛

"مادر مراقب خودت باش،"

 

سالها گذشت...

تا من فهمیدم آدمها احتیاج دارن "سفر" برن،

احتیاج دارن از زندگی "لذت ببرن" و لذت بردن برای آدمها "متفاوت" معنی میشه،

 

یکی از "هیئت" لذت میبره،

یکی از "مهمونی رفتن،"

یکی تو "سفر مکه" اقناع میشه، 

یکی تو "سفر تایلند،"

 

اینا همشون برای من "آدمهای محترمی" هستن،

 

سالها گذشت تا من فهمیدم نباید به "دلخوشی های" آدمها گیر بدهم،

چون آدمها با همین دلخوشی ها "سختی های" زندگی رو تحمل میکنن...

۲۱ بهمن ۹۸ ، ۰۸:۴۳ ۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پوریا قلعه
يكشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۸، ۱۰:۳۱ ق.ظ پوریا قلعه
پسر بچه

پسر بچه

یک پسر و دختر کوچک مشغول بازی با یکدیگر بودند، پسر کوچولو یه سری تیله و دختر چنتایی شیرینی داشت، پسر گفت: من همه تیله هامو بهت میدم و تو هم همه شیرینی هاتو به من بده، دختر قبول کرد...

پسر بزرگترین و زیباترین تیله رو یواشکی برداشت و بقیه را به دختر داد، اما دختر کوچولو همانطور که قول داده بود تمام شیرینی ها رو به پسرک داد.

اون شب دختر کوچولو خوابید و تمام شب خواب بازی با تیله های رنگارنگ رو دید... اما پسر کوچولو تمام شب نتونست بخوابه به این فکر میکرد که حتما دخترک هم یه خورده از شیرینی هاشو قایم کرده و همه رو بهش نداده...

عذاب مال کسی است که صادق نیست... و آرامش از آن کسانی است که صادقند...

لذت دنیا مال کسی نیست که با افراد صادق زندگی میکند، از آن کسانی است که با وجدان صادق زندگی میکنند.

۲۰ بهمن ۹۸ ، ۱۰:۳۱ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۸، ۰۳:۰۹ ب.ظ پوریا قلعه
مادر

مادر

چمدونش را بسته بودیم،
با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود
کلا یک ساک داشت ،
کمی نون روغنی، آبنات، کشمش ،
چیزهایی شیرین،
برای شروع آشنایی …

گفت: "مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم یک گوشه هم که نشستم نمیشه بمونم،
دلم واسه نوه هام تنگ میشه!”
گفتم: "مادر من دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرن.”

گفت: "کیا منتظرن؟ اونا که اصلا منو نمیشناسن!
آخه اون جامادرجون، آدم دق میکنه ها، من که اینجا به کسی کار ندارم اصلا،

 اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه؟ حالا میشه بمونم؟”

گفتم: "آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری همه چیزو فراموش می کنی!”

گفت: "مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم،
قبول! اما تو چی؟
تو چرا همه چیزو فراموش کردی پسرم؟!”

خجالت کشیدم …!

حقیقت داشت،
همه کودکی و جوونیم و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم.

اون بخشی از هویت و ریشه و هستیم بود،راست می گفت، من همه رو فراموش کرده بودم!

زنگ زدم خانه سالمندان و گفتم که نمی ریم
توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب های چروکیده اش رو نداشتم،
 
ساکش رو باز کردم
نون روغنی و … همه چیزهای شیرین دوباره تو خونه بودند!
آبنبات رو برداشت

گفت: "بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی.”
دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم:
"مادر جون ببخش، فراموش کن.”

اشکش را با گوشه رو سری اش پاک کرد و گفت:
"چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد،
شاید فراموش میکنم! گفتی چی گرفتم؟ آلمیزر؟!”

در حالی که با دستای لرزونش، موهای دخترم را شونه میکرد زیر لب می گفت: "گاهی چه نعمتیه این آلمیزر…

۱۶ بهمن ۹۸ ، ۱۵:۰۹ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۸، ۰۸:۳۵ ب.ظ پوریا قلعه
پدر و پسر

پدر و پسر

♦️جوانی می گوید:  با پدرم بحث کردم و صداها بالا رفت.

از هم جداشدیم. 

شب به تخت خوابم رفتم.

به خدا قسم اندوه  قلب و عقلم را فرا گرفته بود...

مثل همیشه سرم را روی بالش گذاشتم. چون هر وقت غم ها زیاد می شوند با خواب از آنها می گریزم...

 

روز بعد از دانشگاه بیرون آمدم و موبایلم را جلو در دانشگاه در آوردم و پیامی برای پدرم نوشتم تا به این وسیله از او دلجویی کنم. 

 

در آن نوشتم:

شنیدم که کف پای انسان از پشت آن نرمتر و لطیف تر است.

آیا پای شما به من اجازه می دهد که با لبم از درستی این ادعا مطمئن شوم؟

 

به خانه رسیدم و در را باز کردم. دیدم پدرم در سالن منتظر من هست و چشمانش اشکبار هست...

 

پدرم گفت: اجازه نمی دهم که پایم را ببوسی ‼

ولی این ادعا درست است و من شخصا بارها آن را انجام داده‌ام.

وقتی کوچک بودی کف و پشت پای تو را می بوسیدم.

 

اشک از چشمانم سرازیر شد...

 

یک روز  پدرتان از این دنیا می رود ... قبل از این که او را از دست دهید به او نزدیک شوید... 

اگر هم از دنیا رفته است یادش را گرامی دارید 

و بر او رحمت و درود بفرستید.💐

۱۳ بهمن ۹۸ ، ۲۰:۳۵ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه