شمع به کبریت گفت
از تو میترسم تو قاتل من هستی
کبریت گفت ؛
از من نترس
از ریسمانی بترس که در دل خود جای داده ای...
شمع به کبریت گفت
از تو میترسم تو قاتل من هستی
کبریت گفت ؛
از من نترس
از ریسمانی بترس که در دل خود جای داده ای...
خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو!
ولی قرآن چیزی دیگه میگه:
أکثر الناس ﻻ ﻳﻌﻠﻤﻮﻥ"
بیشتر مردم نمۍدانند
أکثر الناس ﻻ ﻳﺸﻜﺮﻭﻥ"
بیشتر مردم ناسپاس اند
*أکثر الناس ﻻ ﻳﺆﻣﻨﻮﻥ "
بیشتر مردم ایمان نمی آورند
أکثرهم ﻓﺎﺳﻘﻮﻥ"
بیشترشان گناهکارند
أکثرهم ﻳﺠﻬﻠﻮﻥ"
بیشترشان نادانند
أکثرهم ﻣﻌﺮﺿﻮﻥ"
بیشترشان اعتراض گرند
أکثرهم ﻻ ﻳﻌﻘﻠﻮﻥ"
بیشترشان تعقل نمۍکنند
أکثرهم ﻻ ﻳﺴﻤﻌﻮﻥ "
بیشترشان ناشنوایند
ﻭﻗﻠﻴﻞ ﻣﻦ ﻋﺒﺎﺩﻱ ﺍﻟﺸﻜﻮﺭ "
و کم اند بندگانی که شاکرند
ﻭﻣﺎ ﺁﻣﻦ ﻣﻌﻪ ﺇﻻ ﻗﻠﻴﻞ "
و جز اندکی ایمان نمی آورند
پس نه تنها اکثریت نشانه حقانیت نیست
بلکه در مورد زیادی اکثریت بر خلاف معیارهای الهی رفتار میکنند.
راه درستِ خودت را برو✅
می رود قافله ی عمر،چه ها می ماند..؟
هر که غفلت کند از قافله جا می ماند
شیشه ی عمر چه زیباست ولی حساس است
که به رویش اثر ِلکه و "ها" می ماند
باید از شیشه ی خود لکه زدایی بکنی
خوب و بد در پس ِاین شیشه بجا می ماند
هر که نیکی کند و دست کسی را گیرد
دست ِاو یکسره در دست ِخدا می ماند
هر که یک ذره در این حادثه ظالم باشد
آخر ِقصــــه گرفتـــــــار ِبلا می مانـــد
مسعود محمدپور
خیلی وقتها شده که ما خیری به یه نفر رسوندیم با نیت « برای رضای خدا» اما اگه
از همون آدم ضربه ای بخوریم اول چیزی که بذهنمون می رسه اینه :
«بشکن این دست که نمک نداره» یا «کلا من شانس ندارم به هرکس خوبی کردم
بدی دیدم».
دوستان مهربان بودن عالیه اما عالیتر اینه که از محبتی که کردیم رد بشیم.
و دریافت کننده ی محبتمون را مدیون ندونیم.
چون ما کاری برای او نکردیم که انتظار پاسخ از او داشته باشیم.
اینکه اخلاقا، جواب محبت ،محبته درسته.
اما ما با طرف مقابل کار نداریم هر کس باید روی درستی عمل خودش زوم کنه.
دست بی نمک دستیه که خیری را به دیگران رسونده و همینطور دراز مونده که کی
طرف میخواد جبران کنه.
محبت برای رضای خدا یعنی از لحظه ای که نیت کردیم پاسخ را از خدا گرفتیم
دیگه منتظر پاسخ از بنده اش نیستیم.
بی توقع مهربان باشیم. خدا جبران میکنه. بنده ش رو بی خیال
- خدا بد نده:
این کلام بی معرفتی به پروردگار است.
زیرا خدای تعالی در قرآن فرموده:
هیچ خوبی به شما نمیرسد مگر از ناحیه خدا و هیچ بدی به شما نمیرسد مگر از ناحیه خود شما(که بخاطر اعمال خودتان است)
- عیسی به دین خود، موسی به دین خود:
این جمله معنای صحیحی ندارد.
زیرا بین پیامبران خدا، کوچکترین اختلافی نبوده
و همه آنها مردم را به توحید و یکتاپرستی دعوت میکردند و عقیدۂ یکسانی داشتند.
- ولش کردی به اَمان خدا:
این حرف کفر آمیز است.
زیرا اگر کسی مال یا فرزند خود را به امان خدا بسپارد که غمی نیست. بهتر است بجای این کلام گفته شود:
"ولش کردی به حال خودش"
- انسان جایز الخطاست:
این حرف نیز غلط است، زیرا انسان برای خطا کردن جایز نیست.
بهتر است بگوییم انسان "ممکن الخطا" ست.
یعنی ممکن است خطا کند و بهترین خطا کنندگان، توبه کنندگان هستند.
🌸🍃این داستان واقعی است:🌸🍃
روزی معلم کلاس پنجم به دانش آموزانش گفت: "من همه شما را دوست دارم" ولی او در واقع این احساس را نسبت به یکی از دانش آموزان که تیدی نام دارد،نداشت.
لباس های این دانش آموز همواره کثیف بودند، وضعیت درسی او ضعیف بود و گوشه گیر بود.
این قضاوت او بر اساس عملکرد تیدی در طول سال تحصیلی بود.
زیرا که او با بقیه بچه ها بازی نمی کرد و لباسهایش چرکین بودند و به نظافت شخصی خودش توجهی نمی کرد.
تیدی بقدری افسرده و درس نخوان بود که معلمش از تصحیح اوراق امتحانی اش و گذاشتن علامت ✖️ در برگه اش با خودکار قرمز و یادداشت عبارت " نیاز به تلاش بیشتر دارد" احساس لذت می کرد.
روزی مدیر آموزشگاه از این معلم درخواست کرد که پرونده تیدی را بررسی کند.
معلم کلاس اول درباره اونوشته بود" تیدی کودک باهوشی است که تکالیفش را با دقت و بطور منظمی انجام می دهد".
معلم کلاس دوم نوشته بود" تیدی دانش آموز نجیب و دوست داشتنی در بین همکلاسی های خودش است ولی بعلت بیماری سرطان مادرش خیلی ناراحت است"
اما معلم کلاس سوم نوشته بود" مرگ مادر تیدی تاثیر زیادی بر او داشت. او تمام سعی خود را
( این نامه هم اکنون در موزه گلستان نگهداری میشود)
این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است
که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود
و بسیار بسیار آدم فقیری بود.
یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد.
نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود.
مضمون این نامه :
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت جناب خدا !
سلام علیکم ،
اینجانب
فردی که رویکردی کاسبکارانه دارد، وقتی قرار باشد ببخشد و در مقابل نستاند، حس میکند فریب خورده و مغبون شده است. ولی برای انسان رشدیافتهی «مولد» بخشش نشانهی قدرت، ثروت و وفور است. فرد با عمل بخشش، زنده بودن خویش را به بیان میآورد و آن را تقویت میکند.
«انسانی که میبخشد، چیزی را در انسانی دیگر میآفریند و آنچه بدین ترتیب آفریده شده، دوباره به سوی خودش بازمیگردد؛ فرد در بخشش حقیقی، نمیتواند آنچه را که به او بخشیده میشود نپذیرد و نستاند. بخشش آن دیگری را هم بخشنده میکند و هر دو در لذت آنچه آفریدهاند سهیم میشوند.»
✍🏽 اروین د یالوم
📕 روان درمانی اگزیستانسیال
از بیشتر مراجعهکنندگانم میپرسم: دقیقا از چه چیز مرگ میترسید؟
پاسخهای مختلفی که به این پرسش میدهند، غالبا به درمان سرعت میبخشد. وقتی که از جولیا(یکی از مراجعین) پرسیدم: «چرا مرگ اینقدر ترسناک است؟ چه چیز خاصی در مرگ هست که تو را میترساند؟» فورا پاسخ داد: «همه کارهایی که انجام ندادهام» پاسخ جولیا به جانمایهای اشاره میکند که برای همه آنهایی که به مرگ میاندیشند یا با آن روبرو میشوند اهمیت دارد: رابطه دو جانبه بین ترس از مرگ و حس زندگی نزیسته. به عبارت دیگر، هرچه از زندگی کمتر بهره برده باشید، اضطراب مرگ بیشتر است. در تجربه کامل زندگی هرچه بیشتر ناکام مانده باشید، بیشتر از مرگ خواهید ترسید. نیچه این عقیده را با قوت تمام در دو نکته کوتاه بیان کرده است: «زندگیت را به کمال برسان و بموقع بمیر» همان طور که زوربای یونانی با گفتن این حرف تاکید کرده است:«برای مرگ چیزی جز قلعه ای ویران به جای نگذار» و سارتر در زندگینامهاش آورده: «آرام آرام به آخر کارم نزدیک میشوم... و یقین داشتم که آخرین تپشهای قلبم در آخرین صفحههای کارم ثبت میشود و مرگ فقط مردی مرده را درخواهد یافت».
اروین یالوم/ خیره به خورشید
_ یعنی به نظر تو، همان خدایی که توفان میفرستد، گندم هم میسازد؟
یعنی دو کار کاملا متفاوت انجام میدهد؟
- ایلیا پرسید: «کوه پنجم را میبینی؟
از هر طرف که نگاهش کنی، متفاوت به نظر میرسد.
اما همان کوه است.
تمام آفرینش چنین است:
آفرینش، چهرههای گوناگون یک خداست.
✍️ پائولو کوئلیو
📕 کوه پنجم