.::التماس دعا::.

۳۰۸ مطلب با موضوع «دلنوشته و سخن بزرگان» ثبت شده است

دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ۱۲:۵۵ ب.ظ پوریا قلعه
خود را دریاب...

خود را دریاب...

هر چه را که به دیگری بدهی ، میچرخد و به خودت برمی گردد:

به دیگری بی احترامی میکنی، در واقع نشان می دهی که خودت قابل احترام نیستی.

حقوق شهروندی را رعایت نمی کنی،خود ، در جایی بدون فرهنگ و تمدن زندگی خواهی کرد.

دیگران را نمی بخشی،
خودت در تب و تاب خواهی بود.

به دیگری خشم میگیری ، قبل از آن خودت در خشمت خواهی سوخت چون از تو برخاسته است.

سکوت نمی کنی ، خودت در ازدحام و شلوغی خواهی بود.

گوش نمی کنی ، شنیده نمی شوی.

دیگران را نمی بینی ، نادیده گرفته خواهی شد.

به بدنت توجه نمیکنی، بدنت به تو بی توجهی می کند و بیمار می شوی.

دیگران را مسخره میکنی ، خودت دلقک تر جلوه میکنی.

از دیگری و شرایط نفرت داری ، اما این خودت هستی که مسموم از سم نفرت درون خودت میشوی.

صبور نیستی ، آرامش و نتیجه مطلوب را از دست میدهی.

دوست نمی داری، دوست داشتنی نمی شوی.

خود را دریاب...

 

بیرون زتو نیست
هر چه در عالم هست
در خود بطلب
هر آنچه خواهی
که تویی

 

👤مولانا

۱۹ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۵۵ ۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۸، ۰۱:۱۹ ب.ظ پوریا قلعه
شتاب عمر

شتاب عمر

اونقدر آدمها قبل من و تو غصه خوردن، لب پنجره سیگار کشیدن، عاشق شدن، فارغ شدن، فحش دادن..
اونقدر آدمها قبل من و تو بردن، باختن، گذاشتن رفتن، گم و گور شدن..

اونقدر آدمها قبل من و تو به گذشتشون فکر کردن، حسرت خوردن، بغض کردن..
حالا کجان؟

رها کن رفیق.. رها کن بره..


گله ها را بگذار !
ناله ها را بس کن !

روزگار گوش ندارد که تو هی شِکوه کنی !

زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را !

فرصتی نیست که صرف گله و ناله شود !

تا بجنبیم تمام است تمام !

روزها  رو  دیدی که به برهم زدن چشم گذشت …؟

یا همین سال جدید !
باز کم مانده به عید !
این شتاب عمر است …

 

🔸من و تو باورمان نیست که نیست...

۱۴ اسفند ۹۸ ، ۱۳:۱۹ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۸، ۰۱:۱۰ ب.ظ پوریا قلعه
خشونت و مهرورزی خوانواده

خشونت و مهرورزی خوانواده

در ایران پدرها و مادرها مقابل فرزندشون همدیگر را نوازش نمی کنند و در آغوش نمی کشند و اینکار رو مقابل کودک زشت می دانند...

اما هنگام مشاجره رعایت فرزند را نمی کنند و مقابل او با هم مشاجره می کنند و فرزند چه بسا از داد و بیداد آنها به گریه می افتد! خوب در ایران کودکان از کجا مهرورزی بیاموزند؟
نوازش و مهرورزی در مدرسه ممنوع است.
در خانواده ممنوع است.

پس ذهن کودک در ایران بیشتر از مهرورزی، خشونت را می آموزد.

جان لنون چه زیبا گفته: در جهانی زندگی می‌کنیم که باید پنهانی عشق ورزی کرد، در حالی‌ که در روز روشن خشونت را تمرین میکنند.

بیایید مهربان باشیم...

۱۴ اسفند ۹۸ ، ۱۳:۱۰ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
سه شنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۸، ۱۲:۲۸ ب.ظ پوریا قلعه
پند روزگار

پند روزگار

رسم دنیا در همین است آنکه آمد رفتنی ست
بعدِ رفتن نام نیکت بر زبانها ماندنی ست

 

تا توانی خلق را از خود مرنجان با سخن
آنکه بالاتر نشیند ، آخرش افتادنی ست

 

عمر و جانت گرچه عمر نوح هم باشد ولی
شیشه ی عمر گرانم عاقبت بشکستنی ست

 

تکیه بر ایمان خود کن هم رهِ شیطان مشو
ریسمانِ دست شیطان قطعاً پوسیدنی ست

 

ثروتت بند است بر شب شهرتت با یک تبی
عاقبت ثروت به دست وارثان بسپردنی ست

 

دل مبند بر مال دنیا ، مالِ دنیا بی وفاست
خرقه ی زر هم بپوشی سیم و زر نابردنی ست

 

بشنو یک پند از دلِ دلخسته ی این روزگار
رسم دنیا در همین است پند من بشنفتنی ست

۱۳ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۲۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۸، ۰۴:۳۶ ب.ظ پوریا قلعه
فرد مهم

فرد مهم

❣️روزی استاد روانشناسی وارد کلاس شد و به دانشجویانش گفت: "امروز میخواهیم بازی کنیم!"

❣️سپس از آنان خواست که فردی به صورت داوطلبانه به سمت تخته برود.
خانمی داوطلب این کار شد. استاد از او خواست اسامی سی نفر از مهمترین افراد زندگیش را روی تخته بنویسد.
ان خانم اسامی اعضای خانواده، بستگان، دوستان،هم کلاسی ها و همسایگانش را نوشت.

❣️سپس استاد از او خواست نام سه نفر را پاک کند که کمتر از بقیه مهم بودند.
زن، اسامی هم کلاسی هایش را پاک کرد.
سپس استاد دوباره از او خواست نام پنج نفر دیگر را پاک کند.زن اسامی همسایگانش را پاک کرد. این ادامه داشت

❣️تا اینکه فقط اسم چهار نفر بر روی تخته باقی ماند;نام مادر/پدر/همسر/و تنها پسرش...کلاس را سکوتی مطلق فرا گرفته بود. چون حالا همه می دانستند این دیگر برای ان خانم صرفا یک بازی نبود.

❣️استاد از وی خواست نام دو نفر دیگر را حذف کند.کار بسیار دشواری برای ان خانم بود.او با بی میلی تمام,نام پدر و مادرش را پاک کرد.

❣️استاد گفت:"لطفا یک اسم دیگر را هم حذف کنید!"زن مضطرب و نگران شده بود.با دستانی لرزان و چشمانی اشکبار نام پسرش را پاک کرد.و بعد بغضش ترکید و هق هق گریست....

❣️استاد از او خواست سر جایش بنشیند و بعد از چند دقیقه از او پرسید:"چرا اسم همسرتان را باقی گذاشتید؟!!"

❣️والدین تان بودند که شما را بزرگ کردند و شما پسرتان را به دنیا اوردید.شما همیشه می توانید همسر دیگری داشته باشید!!

❣️دوباره کلاس در سکوت مطلق فرو رفت.همه کنجکاو بودند تا پاسخ زن را بشنوند.زن به آرامی و لحنی نجوا گونه پاسخ داد:"روزی والدینم از دنیا خواهند رفت.پسرم هم وقتی بزرگ شود برای کار یا ادامه تحصیل یا هر علت دیگری,ترکم خواهد کرد"

👌پس تنها مردی که واقعا کل زندگی اش را با من تقسیم می کند ,همسرم است!!!

❣️همه دانشجویان از جای خود بلند شدند و برای آنکه زن، حقیقت زندگی را با انان در میان گذاشته بود برایش کف زدند.

۱۲ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۳۶ ۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۸، ۱۱:۲۷ ق.ظ پوریا قلعه
افتخار

افتخار

بی ارزش ترین نوعِ افتخار، افتخار به داشتن ویژگی‌هایی است که خود
 انسان در داشتنشان هیچ نقشی ندارد:

مثلِ : « چهره، قد، رنگ چشم، ملیت، ثروت خانوادگی و...»

«از چیزایی که خودتان به دست آورده اید حرف بزنید...
مثل: انسانیت، مهربانی، گذشت، صداقت و...!!!»

✅ آدمی را ادمیت لازم است: عود را گر بو نباشد هیزمی بیش نیست...

۱۲ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۲۷ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۰۲ ق.ظ پوریا قلعه
کفش ورزشی

کفش ورزشی

پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت می‌رفت. به خاطر بی توجهی یک لنگه از کفش ورزشی‌اش از دست‌اش رها شد و از پنجره بیرون افتاد.

در همان حال که مسافران دیگر در کوپه برای او غصه می‌خوردند او به سرعت لنگه‌ی دیگر کفش‌اش را هم از پنجره به بیرون پرت کرد.

کار او باعث تعجب هم‌سفرانش شد. آنها علت این کار را از او پرسیدند.

او گفت:
یک لنگه کفش ورزشی دیگر به درد من نمی‌خورد اما فکرش را بکنید کسی که یک جفت کفش نو پیدا می‌کند چقدر خوشحال خواهد شد...

۱۲ اسفند ۹۸ ، ۰۹:۰۲ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
يكشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۸، ۱۲:۴۷ ب.ظ پوریا قلعه
3 پسر

3 پسر

سه نفر زن می خواستند از سر چاه آب بیاورند.
در فاصله ای نه چندان دور از آن ها پیر مرد دنیا دیده ای نشسته بود و می شنید که هریک از زن ها چه طور از پسرانشان تعریف می کنند.

🔹زن اول گفت : پسرم چنان در حرکات اکروباتی ماهر است که هیچ کس به پای او نمی رسد.

🔹دومی گفت :پسر من مثل بلبل اواز می خواند. هیچ کس پیدا نمی شود که صدایی به این قشنگی داشته باشد .

🔹هنگامی که زن سوم سکوت کرد، آن دو از او پرسیدند :
پس تو چرا از پسرت چیزی نمی گویی؟
 
زن جواب داد : در پسرم چیز خاصی برای تعریف کردن نیست. او فقط یک پسر معمولی است .ذاتا هیچ صفت بارزی ندارد.
سه زن سطل هایشان را پر کردند و به خانه رفتند . پیرمرد هم آهسته به دنبالشان راه افتاد. سطل ها سنگین و دست های کار کرده زن ها ضعیف بود .به همین خاطر وسط راه ایستادند تا کمی استراحت کنند؛ چون کمرهایشان به سختی درد گرفته بود.
در همین موقع پسرهای هر سه زن از راه رسدند . پسر اول روی دست هایش ایستاد و شروع کرد به پا دوچرخه زدن.

زن ها فریاد کشیدند: عجب پسر ماهر و زرنگی است!
پسر دوم هم مانند یک بلبل شروع به خواندن کرد و زن ها با شوق و ذوق در حالی که اشک در چشمانشان حلقه زده بود، به صدای او گوش دادند.
پسر سوم به سوی مادرش دوید. سطل را بلند کرد و آن را به خانه برد.

در همین موقع زن ها از پیرمرد پرسیدند: نظرت در مورد این پسرها چیست؟

 

✅پیرمرد با تعجب پرسید:
منظورتان کدام پسرهاست ؟
من که اینجا فقط یک پسر می بینم.

۱۱ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۴۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
يكشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۸، ۱۱:۴۹ ق.ظ پوریا قلعه
پیر مرد

پیر مرد

پیرمردی صاحبِ مال و منال/
می‌گذشت از عمر او هشتاد سال/

 

با خودش گفتا که پیر و خسته‌ام/
شادم از عهدی که با خود بسته‌ام /

 

تا نمُردم هر چه دارم وانهم/
سهم فرزندان همین حالا دهم/

 

بچه‌ها را مطلع زین کار کرد/
پافشاری کرده و اصرار کرد/

 

سهم دخترها فلان از مال شد/
از پسرها باقی اموال شد/

 

پیرمرد فارغ شد از

ادامه مطلب...
۱۱ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۴۹ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۵۳ ب.ظ پوریا قلعه
هرچیز که در جستن آنی، آنی

هرچیز که در جستن آنی، آنی

♦️طبق قوانین فیزیک
قراردادن یک آهن در میدان مغناطیسی
پس از مدت کوتاهی
آنرا به "آهن رُبا" تبدیل میکند.

حال...
قراردادن یک ذهن در میدان مغناطیسیِ بدبختی،
میشود "بدبختی رُبا"...
و قرار دادن در میدان مغناطیسیِ خوشبختی،
میشود "خوشبختی رُبا"...
 
هرچه را که میبینید
هرآنچه را که میشنوید
و هر حرفی که میزنید
همه دارای انرژی مغناطیسی هستند
و ذهن شما را "همان رُبا" میکنند!

پس همیشه با افراد سالم ، باهوش ، موفق و سعادتمند معاشرت نمایید تا خصوصیات آنها را جذب کنید.

به قول مولانا :

تا در طلب گوهر کانی، کانی
تا در هوس لقمه نانی، نانی
این نکتهٔ رمز اگر بدانی، دانی
هرچیز که در جستن آنی، آنی

۱۰ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۵۳ ۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پوریا قلعه