پیرمردی صاحبِ مال و منال/
می‌گذشت از عمر او هشتاد سال/

 

با خودش گفتا که پیر و خسته‌ام/
شادم از عهدی که با خود بسته‌ام /

 

تا نمُردم هر چه دارم وانهم/
سهم فرزندان همین حالا دهم/

 

بچه‌ها را مطلع زین کار کرد/
پافشاری کرده و اصرار کرد/

 

سهم دخترها فلان از مال شد/
از پسرها باقی اموال شد/

 

پیرمرد فارغ شد از مال و منال/
پاک و طاهر شد ز دارائی و مال/

 

روزها بگذشت و روزی پیر مرد/
دید رفتار عروسش گشته سرد/

 

با تعرض نیش میزد بر پسر/
بودن بابای تو هست دردسر/

 

پیرمرد افسرده و غمگین شد/
سینه‌اش چون کوه غم سنگین شد/

 

لب فرو بست و برون شد از سرا/
تا نبیند آنچه دیده است بینوا/

 

رفت و در زد خانه‌ی دیگر پسر/
در گشودند تعارفات مختصر/

 

با کسی حرفی ز دلسردی نزد/
حرفی از مردی و نامردی نزد/

 

تا که دیگ معرفت آمد بجوش/
آنچه باید نشنود آمد بگوش/

 

جمله اولاد ذکورش بی‌صفت/
جملگی زن باره و بی‌معرفت /

 

دختران زین ماجراها بی خبر/
شاد و خرسند بودن از کار پدر/

 

کور سوئی در دل آن پیر بود/
چونکه امیدش به آن تدبیر بود/

 

رهسپار خانه داماد شد/
گفت دامادش دل ما شاد شد/

 

اشک خوشحالی به چشم دخترش/
مات و حیران بود نمی‌شد باورش/

 

دید دامادش بر او هست بی نظر/
ماندنش آنجا دگر هست درد سر/

 

او همی گوید که بابایت چرا/
لنگرش را پیچ کرده نزد ما/

 

ما که تنها وارث او نیستیم/
با حقوق مختصر کوه نیستیم/

 

خانه شد دوار در گِرد سرش/
چونکه تا این حد نمی‌شد باورش/

 

این چنین اندیشه‌اش بیدار شد/
موسم پیری رسید و خار شد/

 

عاقبت تدبیر خود را کار بست/
نقش یک گنجینه در افکار بست/

 

رفت در بازار صندوقی خرید/
آشنائی در رهش آمد پدید/

 

گفت چه داری اندر این گنجینه‌ات /
این چنین چسبانده‌ای در سینه‌ات /

 

گفت اگر گوشَت ز رازم کَر بود/
صندوقی مملو ز سیم و زر بود/

 

راز او افشا شد در سطح شهر/
بچه‌ها پیدا شدند آسیمه سر/

 

ای بقربان تو ای بابای من/
تو کجائی ای گل زیبای من/

 

خانه ما بی تو تاریک است و سرد/
تو چراغ خانه‌ای ای شیرمرد /

 

الغرض با التماس و احترام/
شد پذیرائی دگر هر صبح و شام/

 

لیکن از گنجینه‌اش غافل نبود/
هر کجا می‌رفت حملش می‌نمود/

 

جنگ و دعوائی سرش کردند بپا/
خانه بی بابا نباشد باصفا/

 

فکر و ذکر بچه‌ها گنجینه بود/
گنج واهی بود....دردِ سینه بود/

 

عاقبت، قالب تهی کرد پیرمرد/
رفت و شد آسوده از رفتار سرد/

 

باز کردند بچه‌ها گنجینه را/
صندوقی مملو ز درد سینه را/

 

شد نمایان استخوانِ دستِ خر/
نامه‌ای رویش بجای سیم و زر/

 

نامه را خواندند چنین بنوشته بود/
قصه عمری به آخر گشته بود/

 

دست خر بر آن فلانِ هر کسی/
تا نمرده ست مال بخشد بر کسی/

 

زنده بر مال و منالت باش پیر/
تا نگردی همچو من خار و اسیر/

 

 

إِنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلَادُکُمْ فِتْنَةٌ وَاللَّهُ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ

اموال و فرزندانتان فقط وسیله آزمایش شما هستند؛ و خداست که پاداش عظیم نزد اوست! (تغابن/15)