.::التماس دعا::.

شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۸، ۰۲:۱۶ ب.ظ پوریا قلعه
احترام به خود با ۲۰ قانون

احترام به خود با ۲۰ قانون

قانون اول: اگر فکر می‌کنی کاری اشتباهه، انجامش نده!

قانون دوم: در صحبت‌ها همیشه دقیقا همون چیزی رو بگو که منظورته!

قانون سوم: هیچ‌وقت طوری زندگی نکن که سعی کنی همه رو از خودت راضی نگه‌ داری؛ هیچ وقت.

قانون چهارم: سعی کن هر روز یاد بگیری و دست از یادگرفتن بر نداری.

قانون پنجم: در صحبت با دیگران هیچ‌وقت راجع به خودت بد حرف نزن.

قانون ششم: هیچ‌وقت دست از تلاش برای رسیدن به رویاهات بر ندار.

قانون هفتم: سعی کن راحت نه بگی، از نه گفتن نترس.

قانون هشتم: از بله گفتن هم نترس.

قانون نهم: با خودت مهربون باش.

قانون دهم: اگه نمی‌تونی چیزی رو کنترل کنی، بزار به حال خودش.

قانون یازدهم: سعی کن از اتفاقات و حالات منفی دوری کنی.

قانون دوازدهم: برای رضایت دیگران، کاری رو انجام نده که دوست نداری.

قانون سیزدهم: سعی کن ببخشی، اما فراموش نکن.

قانون چهاردهم: در هیچ حالتی، سطح خودت رو به اندازه طرف مقابلت پایین نیار.

قانون پانزدهم: حرفی رو که نمی‌پسندی تائید نکن.

قانون شانزدهم: به کسانی لطف کن که استحقاقش رو داشته باشن، لطف تورو وظیفت ندونن و سپاس‌‌گذار باشن.

قانون هفدهم: با کسی که ازش خوشت نمیاد، همنشینی نکن.

قانون هجدهم: در یاد دادن، بخشنده باش.

قانون نوزدهم: از کسی ناراحت هستی بهش بگو، ناراحتیتو بگو، دلیلش رو بگو و انتظار عذرخواهی داشته باش.

قانون بیستم: عاشقی کن...

۳۰ آذر ۹۸ ، ۱۴:۱۶ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۸، ۱۱:۵۹ ق.ظ پوریا قلعه
قدر زندگیتان را بدانید!

قدر زندگیتان را بدانید!

نگاه همه به پرده سینما بود.
جشنواره فیلم های 10دقیقه ای ...
اکران فیلم شروع شد.
شروع فیلم: تصویر سقف یک اتاق بود...
دو دقیقه از فیلم گذشت 
چهار دقیقه دیگر هم گذشت 
هشت دقیقه ی اول فیلم تنها تصویر سقف اتاق بود!

صدای همه درآمد.

اغلب حاضران سالن سینما را ترک کردند.

ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین
و به یک جانباز قطع نخاع خوابیده روی تخت رسید...

 

جمله زیرنویس فیلم: "این تنها هشت دقیقه از زندگی این جانباز قطع نخاعی بود و شما طاقت نداشتید."

 

  • قدر زندگیتان را بدانید! 😔🙏🏻
۳۰ آذر ۹۸ ، ۱۱:۵۹ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۸، ۱۱:۳۵ ق.ظ پوریا قلعه
زن و شوهر فقیر

زن و شوهر فقیر

مرد فقیرى بود که همسرش از ماست کره مى گرفت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت، آن زن کره ها را به صورت توپ های یک کیلویى در می آورد. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم، بنابراین یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر شما را به عنوان وزنه قرار دادیم. مرد بقال از شرمندگی نمیدانست چه بگوید. 

 

☑️ یقین داشته باش که: به اندازه خودت برای تو اندازه گرفته می شود. 

۳۰ آذر ۹۸ ، ۱۱:۳۵ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
پنجشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۸، ۱۱:۳۲ ب.ظ پوریا قلعه
کوزه

کوزه

آن کس که بدم گفت، بدی سیرت اوست
وان کس که مرا گفت نکو خود نیکوست

 

حال متکلم از کلامش پیداست
از کوزه همان برون تراود که در اوست

 

 

 شیخ بهایی

۲۸ آذر ۹۸ ، ۲۳:۳۲ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
پنجشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۸، ۱۲:۱۸ ب.ظ پوریا قلعه
نور  خدا

نور  خدا

هم مسجدو هم کعبه وهم قبله بهانه است
دقت  بکنی  نور  خدا   داخل  خانه  است


در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟
اول  تو  ببین  قلب  کسی  را  نشکستی؟


اینگونه   چرا   در   پی  اثبات   خداییم؟
همسایه ی ما  گشنه  و ما سیر  بخوابیم


در خلقت  ما راز  و معمای  خدا  چیست؟
انسان خودش آیینه یک کعبه مگر نیست؟


برخیز و کمی  کعبه ی  آمال  خودت  باش
چنگی  به  نقابت  بزن  و مال خودت باش


تصویر خدا پشت همین کهنه  نقاب  است
تصویرخداواضح وچشمان توخواب است


شاید که بتی در وسط  ذهن من و توست
باید  بت  خود ، با  نم  باران  خدا  شست


گویی که خدا در  بدن  و در  تنمان  هست
نزدیکترازخون و رگ گردنمان هست...

۲۸ آذر ۹۸ ، ۱۲:۱۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۸، ۰۷:۴۵ ب.ظ پوریا قلعه
کاش دنیا مثل قدیما بود

کاش دنیا مثل قدیما بود

ما بچه بودیم ...

بابام یخ فروش بود گاهی درآمد داشت گاهی هم نداشت .

گاهی نونمون خشک بود گاهی چرب 

شاید ماهی یکبار هم غذای آنچنانی نمیخوردیم.

نون و پنیر و سبزی گاهی نون خالی...

اما چشممون گشنه نبود.

 

یه دایی داشتم اون زمان کارمند دولت بود .

ملک و املاک داشت و وضعش خوب بود.

مادرمون ماهی یک بار میبردمون منزل دایی .

زنش، زن خوبی بود .

آبگوشت مشتی بار میذاشت و

ادامه مطلب...
۲۷ آذر ۹۸ ، ۱۹:۴۵ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۸، ۰۴:۵۷ ب.ظ پوریا قلعه
گرسنگی

گرسنگی

داستان عجیب میلیاردری که کنار پولهایش از گرسنگی مرد!

 رود روتشیلد، میلیاردر بریتانیایی در دهه 20 میلادی، بقدری ثروتمند بود که در برخی موارد به دولت بریتانیا وام داده بود.

او یک روز وارد گاوصندوق امن و غیر قابل نفوذ خود شد و درب گاو صندوق اشتباهاٌ از روی سهل انگاری خود به روی او بسته شد.

هر چه صدا کرد هیچ کس صدایش را نشنید، غیبت چند روزه او هم عادی بود، و در آخر در کنار طلا و پول های خود از گرسنگی جان سپرد، می گویند او با بریدن انگشت خود، با خون خودش روی دیوار نوشته بود: ثروتمند ترین مرد جهان از گرسنگی در کنار پول هایش می میرد.

۲۷ آذر ۹۸ ، ۱۶:۵۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۸، ۰۳:۲۳ ب.ظ پوریا قلعه
درون یا بیرون؟

درون یا بیرون؟

اﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ :

ﺑﻨﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ؟

ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ،
ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ : ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ .
ﺩﻭﻣﯽﮔﻔﺖ : ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ .

ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ : ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ …!

 

ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ، ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ,ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻟﻮﮐﺲ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ،

ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ,ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ.

ﺭﻭ ﺑﻪﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ،

ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺁﺑﯽ ﮔﻮﺍﺭﺍ, ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟
ﻫﻤﮕﯽ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ :ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺭﺍ !

 

ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ :ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﺪ؟
ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺭﺍﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ،
ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﯽ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ.

۲۷ آذر ۹۸ ، ۱۵:۲۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
سه شنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۸، ۰۴:۴۷ ب.ظ پوریا قلعه
گلچین عکس و کلیپ و تکست گرافی

گلچین عکس و کلیپ و تکست گرافی

برای دیدن و دانلود روی عکس زیر کلیک کنید

 

۲۶ آذر ۹۸ ، ۱۶:۴۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
سه شنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۸، ۱۱:۰۹ ق.ظ پوریا قلعه
دزد و انصاف

دزد و انصاف

می‌گویند در قدیم دزد سر گردنه هم معرفت داشت....

روزی دزدی در مجلسی پر ازدحام با زیرکی کیسه‌ی سکه ی مردی غافل را می‌دزدد، هنگامی که به خانه رسید کیسه را باز کرد دید در بالای سکه‌ها کاغذیست که بر آن نوشته است: 
خدایا به برکت این دعا سکه‌های مرا حفاظت بفرما..

اندکی اندیشه کرد سپس کیسه را به صاحبش باز گرداند.
دوستانش او را سرزنش کردند که چرا این همه پول را از دست داد.
دزدکیسه در پاسخ گفت:

صاحب کیسه باور داشت که دعا دارایی او را نگهبان است. او بر این دعا به خدا اعتقاد نموده است .

من دزد دارایی او بودم نه دزد دین او.
اگر کیسه او را پس نمیدادم، باورش بر دعا و خدا سست میشد.ان گاه من دزد باورهای او هم بودم.
واین دور از انصاف است...!

و این روزها در این سرزمین عده‌ای هم دزد خزانه مردمند و هم دزد باورهای شان ... برای همین است که عده‌ای ازدین زده شده‌اند.


«اگر می‌بری سکه‌ها را ببر

                                  نه باورها را...»
 

۲۶ آذر ۹۸ ، ۱۱:۰۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه