.::التماس دعا::.

سه شنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۸، ۰۴:۱۵ ب.ظ پوریا قلعه
زبان عمل

زبان عمل

مردی یه ساندویچ برای دوتا پسر کوچیکش گرفت؛
گذاشت روی میز، 
به اولی گفت: "تو نصف کن!"
و به دومی گفت:  "و تو انتخاب کن!"

مات و مبهوت نحوه ی تربیت وعدالت این مرد شدم!!
یعنی اگه اولى یه وقت عمدا نامساوى نصف کنه، دومى حق داشته باشه که اول انتخاب کنه!

این جوری عدالت رو یاد بچه هامون بدیم، نه با شعار عدالتخواهی!

زبان عمل بهترین روش تربیت بچه هاست...

۱۰ دی ۹۸ ، ۱۶:۱۵ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۹ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۴۸ ب.ظ پوریا قلعه
اعتماد به سخن

اعتماد به سخن

سخن بد می رنجاند
اگرچه پوشش شوخی
را برقامتش بپوشانی 
وسخن نیک غم را می زداید
وشادی آفرین است
اگرچه از روی تعارف باشد
سعی کن
برای زبانت نگهبانی بگذاری
تا واژه هایت را انتخاب کند

۰۹ دی ۹۸ ، ۱۵:۴۸ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۹ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۰۹ ب.ظ پوریا قلعه
کفشِ پاشنه خوابونده

کفشِ پاشنه خوابونده

یه شب مهمون داشتیم، 
کفش ها توی حیاط جفت شده بود،
همشون مرتب بودن به جز یک کفش که پاشنه هاش خوابونده شده بود !

هرکس میخواست بیاد تو حیاط اون کفش ها رو میپوشید ،
میدونی چرا؟ 
چون پاشنه هاش خوابونده شده بود !

یه کم که فکر کردم دیدم بعضی از ما آدم ها مثل همین کفش های پاشنه خوابونده هستیم ،
برامون مهم نیست کی سوارمون میشه ! 

یادت باشه که اگر سر خم کنی، 
اگر خودت به خودت احترام نذاری، 
اگر ضعیف باشی، همه میخوان ازت سواری بگیرن و کسی هم بهت احترام نمیذاره !

کفشِ پاشنه خوابونده نباش

۰۹ دی ۹۸ ، ۱۵:۰۹ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۹ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۳۳ ب.ظ پوریا قلعه
مرد شیاد و روستای بی سواد

مرد شیاد و روستای بی سواد

روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد. برحسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلکاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیاد نپذیرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبکاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد. بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک باسواد و کدامیک بی سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه می شود.

شیاد به معلم گفت: بنویس «مار»
معلم نوشت: مار
نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید.
و به مردم گفت: شما خود قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است؟
مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند.

۰۹ دی ۹۸ ، ۱۲:۳۳ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه

داستان تصویری شمردن گوسفند

ادامه مطلب...
۰۹ دی ۹۸ ، ۰۸:۳۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
يكشنبه, ۸ دی ۱۳۹۸، ۰۹:۰۸ ق.ظ پوریا قلعه
پاداش اهل عمل! (آیه های 134-135-136 سوره آل عمران)

پاداش اهل عمل! (آیه های 134-135-136 سوره آل عمران)

وَسَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّکُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ

و شتاب کنید برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان؛ و بهشتی که وسعت آن، آسمانها و زمین است؛ و برای پرهیزگاران آماده شده است. (134 آل عمران)

 

 

وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَلَمْ یُصِرُّوا عَلَىٰ مَا فَعَلُوا وَهُمْ یَعْلَمُونَ

و آنها که وقتی مرتکب عمل زشتی شوند، یا به خود ستم کنند، به یاد خدا می‌افتند؛ و برای گناهان خود، طلب آمرزش می‌کنند -و کیست جز خدا که گناهان را ببخشد؟- و بر گناه، اصرار نمی‌ورزند، با اینکه می‌دانند. (135 آل عمران)

 

 

أُولَٰئِکَ جَزَاؤُهُم مَّغْفِرَةٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ

آنها پاداششان آمرزش پروردگار، و بهشتهایی است که از زیر درختانش، نهرها جاری است؛ جاودانه در آن میمانند؛ چه نیکو است پاداش اهل عمل! (136 آل عمران)

۰۸ دی ۹۸ ، ۰۹:۰۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
شنبه, ۷ دی ۱۳۹۸، ۱۱:۳۶ ق.ظ پوریا قلعه
فقیر و سکه

فقیر و سکه

فقیری بود که مردم دو سکه طلا و نقره به او نشان میدادند. اما او همیشه سکه نقره را برمیداشت و مردم به حماقت او می خندیدند.
 مرد مهربانی گفت: سکه طلا را بردار، اینطوری پول بیشتری گیرت میاد و دیگه دستت نمیندازن. 
فقیر: اگر سکه طلا را بردارم، دیگر مردم به من پول نمی دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آنهایم. 
شما نمی دانید چقدر از این راه پول گیر آورده ام!

 

بدان که اگر کاری می کنی که 
هوشمندانه است، هیچ اشکالی ندارد
 که مردم تو را احمق بپندارند.

۰۷ دی ۹۸ ، ۱۱:۳۶ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
جمعه, ۶ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۲۱ ب.ظ پوریا قلعه
دست زبر اما دلی نرم

دست زبر اما دلی نرم

در داروخانه

ﻓﺮﺩﯼ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ با زبان ساده ﭘﺮﺳﯿﺪ :

ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟

 

ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺁﻣﯿﺰ ﭘﺮﺳﯿﺪ:

 ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ؟ ﺑﻠﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ .

ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺗﯿﺮ ﺁﻫﻦ ﻭ ﺁﺟﺮ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺸﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ

ﯾﺎ ﺧﺎﺭﺟﯽ؟

ﺍﻣﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﮔﺮﻭﻧﻪ ﻫﺎ ....

 

ﻣﺮﺩ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺩﻭﺧﺖ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : 

 

ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺷﺪﻡ ، ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺯﺑﺮ ﺷﺪﻩ، ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺧﺘﺮﻣﻮ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﻢ ....

 

ﺍﮔﻪ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﺑﻬﺘﺮﻩ، ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺑﺪﻩ ..

ﻣﺘﺼﺪﯼ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ،ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺵ ﯾﺦ ﺯﺩ ..

ﭼــﻪ ﺣﻘﯿــﺮﻭﻛﻮﭼﮏ ﺍﺳــﺖ ﺁﻥ ﮐﺴــﯽ ﻛــﻪ ﺑــﻪ ﺧﻮﺩ  ﻣﻐــﺮﻭﺭ ﺍﺳﺖ !

 

 ﭼــﺮﺍ ﻛـــﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧــﺪ ﺑﻌــﺪ ﺍﺯ ﺑــﺎﺯﯼ ﺷﻄﺮﻧــﺞ ، ﺷــــﺎﻩ ﻭ ﺳـﺮﺑــﺎﺯ  ، ﻫـﻤــﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺟﻌﺒــﻪ ﻗــــﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧـــﺪ.

جایگاه  شاه و گدا ،

دارا و نـدار ، قـبراست...

انـسانیت هـست کـه بـه یـادگار می ماند...

۰۶ دی ۹۸ ، ۱۵:۲۱ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
جمعه, ۶ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۰۸ ب.ظ پوریا قلعه
از آینده میترسم

از آینده میترسم

‍ موبایل که آمد،
دیدن را به صدا باختیم!
تلگرام که آمد
صدا را به کلمه باختیم!
الان هم داریم واژه را می بازیم،
به استیکرها !
از آینده میترسم.

۰۶ دی ۹۸ ، ۱۵:۰۸ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
جمعه, ۶ دی ۱۳۹۸، ۰۲:۵۷ ب.ظ پوریا قلعه
چه زود دیر میشود!

چه زود دیر میشود!

در باز شد؛ برپا ! برجا !

درس اول: بابا آب داد، ما سیر آب شدیم

بابا نان داد، ما سیر شدیم

اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد مهربانی شان

و کوکب خانم چقدر مهمان نواز بود

و چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودیم

 

کوچه پس کوچه های کودکی را به سرعت طی کردیم؛

و در زندگی گم شدیم.

همه زیبایی ها رنگ باخت!

و در زمانه ای که زمین درحال گرم شدن است قلب هایمان یخ زد!

نگاهمان سرد شد و دستانمان خسته

دیگر باران با ترانه نمی بارد!

 

و ما کودکان دیروز دلتنگ شدیم؛

زرد شدیم، پژمردیم

و خشک زار زندگیمان تشنه آب شد

و سال هاست وقتی پشت سرمان را نگاه می کنیم، 

جز رد پایی از خاطرات خوش بچگی نمی یابیم،

و در ذهنمان جز همهمه زنگ تفریح، طنین صدایی نیست...!

 

و امروز چقدر دلتنگ "آن روزها" ییم 

و هرگز نفهمیدیم،

چرا برای بزرگ شدن این همه بی تاب بودیم!

 

پاکن هایی ز پاکی داشتیم

یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت

دوشمان از حلقه هایش درد داشت

 

گرمی دستانمان از آه بود

برگ دفترهایمان از کاه بود

تا درون نیمکت جا میشدیم

ما پر از تصمیم کبری میشدیم

 

با وجود سوز و سرمای شدید

ریزعلی، پیراهنش را می درید

کاش میشد باز کوچک می شدیم

لااقل یک روز کودک میشدیم!

۰۶ دی ۹۸ ، ۱۴:۵۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه