.::التماس دعا::.

خانواده ی لاک پشتها

یک روز خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاکپشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تابرای سفرشون آماده بشن!
در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند.
در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیزکردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که

ادامه مطلب...
۲۶ خرداد ۰۱ ، ۱۰:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پوریا قلعه

کدام را سوار میکنید؟

یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت. پرسش این بود:

شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس می‌گذرید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند. یک پیرزن که

ادامه مطلب...
۲۵ خرداد ۰۱ ، ۰۹:۱۸ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه

ساعت زنگدار

اگر کسی با تندی تو را نصیحت کرد سخنش را قطع نکن، چون در پشت تندی اش محبت عمیقی قرار دارد.

مانند کسی نباش که ساعت زنگدار را می شکند فقط به جرم این که او را بیدار کرده است...!

۲۱ خرداد ۰۱ ، ۱۲:۴۳ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
شنبه, ۱۴ خرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۲۱ ق.ظ پوریا قلعه
کودک کار

کودک کار

کودک شیشه پاک کن میان ماشین‌ها میچرخید، با دستمالی چرکی. به بهانه‌ی پاک کردن شیشه‌ها، اما هیچ کس او را نمی دید. هیچ کس سکه‌ای به کاسه‌اش نمی انداخت...
یک روز راننده اتوبوس بی حواسی جانش را گرفت و خیابان به ناگهان کفاره باران شد از اسکناس‌های بی حاصل!

اما دیگر خیلی دیر بود، خیلی...

"چه تلخ است فقر "

۱۴ خرداد ۰۱ ، ۱۱:۲۱ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه

مرغ و خروس

در روزگاری که همه
از مرغ حرف می زنند
کسی از خروس نمی گوید،
زیرا همه به فکر سیر شدن هستند
نه بیدار شدن...!

۱۰ خرداد ۰۱ ، ۱۲:۴۳ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه

فهمیده شد

هیچوقت
برای فهمیده شدن فریاد نزنید،
آنکس که شما را بفهمد
صدای سکوتتان را بهتر می شنود...!

۰۷ خرداد ۰۱ ، ۲۲:۱۱ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه

با احساس

آدم با احساسی باشید
آدم حساسی نباشید؛

 

آدم حساس، چیزهای
کوچکِ بد را بزرگ می‌کند

 

آدم با احساس، چیزهای
کوچکِ خوب را بزرگ می‌کند.

۲۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۳:۰۰ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه

نصیحت پدرانه

هر وقت بابام می‌دید لامپ اتاق یا پنکه روشن و من بیرون اتاقم، می‌گفت
چرا اسراف؟
چرا هدر دادن انرژی؟
آب چکه می‌کرد، می‌گفت: اسراف حرامه!
اتاقم که بهم ریخته بود می‌گفت: تمیز و منظم باش، نظم اساس زندگیه
حتی در زمان بیماریش نیز تذکر می‌داد
مدام حرفهای تکراری وعذاب‌آور،

تا اینکه روز خوشی فرا رسید، چون

ادامه مطلب...
۲۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۲:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پوریا قلعه

کریم‌خان زند

روزی به کریم‌خان زند گفتند فردی می‌خواهد شما را ببیند و مدام گریه میکند. کریم خان گفت: وقتی گریه‌هایش تمام شد بیاوریدش نزد من. پس از ساعت‌ها گریه کردن شخص ساکت شد و گفت: قربان من کور مادرزاد بودم، به زیارت قبر پدر بزرگوار شما رفتم و شفایم را از او گرفتم!
کریم خان دستور داد چشمهای این فرد را کور کنید. تا برود دوباره شفایش را بگیرد! اطرافیان به شاه گفتند: قربانی شفا گرفته پدر شماست. ایشان را به پدرتان ببخشید. وکیل الرعایا گفت: پدر من تا زنده بود در گردنه بید سرخ دزدی می کرد من نمی‌دانم قبرش کجاست و من به زور این شمشیر حکمران شدم.
پس از اینکه من به شاهی رسیدم عده‌ای چاپلوس برایش آرامگاه ساختند و آنجا را ابوالوکیل نامیدند. پدر من چگونه می‌تواند شفا دهنده باشد؟ اگر متملقین میدان پیدا کنند دین و دنیای ما را به تباهی می کشند!

۱۵ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۹:۴۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه

فقرا

کاسه فقرا به خاطر این خالی مانده که کاسه طَمع بعضی ها هنوز پر نشده،

فقر پای برهنه نیست.
فقر یعنی ثروتی که باعث شود
پا برهنه ها را در آغوش نگیری...!

۱۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۱:۵۸ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پوریا قلعه