شاعری در ستایش خواجهای خسیس،
قصیدهای گفت و برایش خواند، اما هیچ پاداشی دریافت نکرد. یک هفته صبر کرد و باز هم خبری نشد. قطعهی دیگری سرود که در آن تقاضای خود را به صراحت گفته بود، اما خواجه توجهی نکرد.
پس از چند روز خواجه را در شعری دیگر نکوهش کرد؛ اما باز هم خواجه اعتنایی نکرد.شاعر رفت و بر در خانهی خواجه نشست. خواجه بیرون آمد و او را دید که با آرامش خاطر نشسته است.
گفت: «ای بی حیا! ستایش کردی، تقاضا کردی، سپس نکوهش کردی، هیچ فایدهای نداشت. دیگر به چه امیدی در اینجا نشستهای؟» شاعر گفت: «به امید اینکه بمیری و مرثیهای هم برایت بگویم!»
خواجه خندید و پاداشی نیکو به او بخشید.
📚 لطایف الطوایف
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.