مردی سوار بر اسب به سرعت میتاخت شخصی کنار جاده پرسید کجا میروی؟
گفت نمیدانم از اسب بپرس!
- این داستان زندگی خیلی هاست، سوار بر اسب عادتهایشان میتازند بدون اینکه بدانند کجا میروند
مردی سوار بر اسب به سرعت میتاخت شخصی کنار جاده پرسید کجا میروی؟
گفت نمیدانم از اسب بپرس!
باهم باشیم ؛
بدون تصاحب یکدیگر
همنوا باشیم ؛
بدون تصرف اندیشه یکدیگر
همکار باشیم ؛
بدون دخالت در کار یکدیگر
همدل باشیم ؛
بدون راهیابی به راز یکدیگر
همنشین باشیم ؛
بدون تجاور به مرزهای یکدیگر
چه خوبه که کلید باشیم نه قفل
نوازش باشیم نه سیلی
باهم بخندیم نه بههم
راه باشیم نه سد
درک کنیم نه ترک
نمک لحظه ها باشیم نه نمک زخمها.....
هیچ زنی را در هیچ کجایِ دنیا
نمی توانی پیدا کنی
که به یکباره عاشقِ مَردی شود!
زن ها،
آرام آرام در یک مَرد جوانه میزنند
اما امان از وقتی که زنی در وجودِ مَردش ریشه بدواند ...
این جور عشق هایِ یک زن را هیچ تبری نمی تواند از پا در بیاورد ...!
حالا می خواهد تبرِ زمان باشد ،
یا حتی تبرِ مرگ ...
اما چرا،
همیشه یک استثناء وجود دارد!
و آن برای از ریشه خشکاندنِ یک زن، خیانت به عشق ِاوست...
خاک شد هر که در این خاک زیست
خاک چه داند که در این خاک کیست
سر انجام که باید از این خاکـ رفت
خوشا آنکه پاک آمد و پاک رفت
در حیرتم از خلقت آب،
اگر با درخت همنشین شود، آنرا شکوفا میکند .
اگر با آتش تماس بگیرد، آنرا خاموش میکند .
اگر با ناپاکی ها برخورد کند، آنرا تمیز میکند .
اگر با آرد هم آغوش شود، آنرا آماده طبخ میکند .
اگر با خورشید متفق شود، رنگین کمان ایجاد میشود .
ولی اگر تنها بماند، رفته رفته گنداب میگردد .
دل ما نیز بسان آب است، وقتی با خدا است زنده و تأثیر پذیر است، و در تنهایی مرده وگرفته است
بگذار سرنوشت
هر راهی که میخواهد برود.
ما راهمان جداست.
ما راهمان خداست.
بگذار این ابرها تا میتوانند ببارند
یادت باشد ما چترمان خداست ...
دزدی از نردبان خانه ای بالا رفت.
از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسید: خدا کجاست؟
صدای مادرانه ای پاسخ داد: خدا در جنگل است، عزیزم.
کودک دوباره پرسید: چه کار می کند؟
مادر گفت : دارد نردبان می سازد.
ناگهان دزد از نردبان خانه پایین آمد و در سیاهی شب گم شد!
سالها بعد دزدی از نردبان خانه حکیمی بالا می رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی پرسید: خدا چرا نردبان می سازد؟
حکیم از پنجره به بیرون نگاه کرد، به نردبانی که سالها پیش، از آن پایین آمده بود و رو به کودک گفت: برای آنکه عده ای را از آن پایین بیاورد و عده ای را بالا ببرد.
نردبان این جهان ما و منیست
عاقبت این نردبان افتادنیست
لاجرم آن کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
دزدی فقط این نیست که ازدیوارمردم بالا بری
تواگه دروغ بگی،صداقتودزدیدی
اگه بدی کنی،خوبیو دزدیدی
اگه تهمت بزنی،آبرو رو دزدیدی
و اگه خیانت کنی،عشقو دزدیدی
ودرکل
انسـانیت رو دزدیدی
شخصی تلاش پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله را تماشا می کرد.
ناگهان تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد.
آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد.
پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثه اش ضعیف و بال هایش چروکیده بودند.
آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد.
او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و از جثه او محافظت کند اما چنین نشد.
در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد.
و هرگز نتوانست با بال هایش پرواز کند. آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد.
نتیجه ی اخلاقی : گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم.
اگر خداوند مقرر می کرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج می شدیم.
به اندازه کافی قوی نمی شدیم و هر گز نمی توانستیم پرواز کنیم.
من شبیه کوهم امّا از وسط تا خورده ام
تو تصوّر می کنی چوبِ خدا را خورده ام
نه! خیال بد نکن، چوب خدا اینگونه نیست
من هرآنچه خورده ام از دست دنیا خورده ام
ساده از من رد نشو ای سنگدل، قدری بایست
من همان « فرش ِ گران سنگم » ، فقط پا خورده ام
قطره ام امّا هزاران رود ِ جاری در من است
غرق در دلشوره ام انگار دریا خورده ام
دائما در حال تغییرم ، بپرس از آینه
بارها از دیدن تصویر خود جا خورده ام