.::التماس دعا::.

۵۲۰ مطلب با موضوع «سنگین» ثبت شده است

يكشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۵۶ ب.ظ پوریا قلعه
کهکشان و شگفتی های آفرینش

کهکشان و شگفتی های آفرینش

لینک دانلود مستقیم

 

Sky Pillarz S01

 

Sky Pillarz S02

 

" آیا آفرینش شما دشوارتراست یا آسمانی که (او) آن را ساخت ؟!  نازعات/27

سبحان الله

 

دیدن و دانلود در سایت مگا

تعداد فایل : 296

حجم کل : 51MB

 

۱۵ دی ۹۸ ، ۱۲:۵۶ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۲۷ ب.ظ پوریا قلعه
بزرگترین مصیبت

بزرگترین مصیبت

بزرگترین مصیبت
 برای یک انسان این است که:

نه سوادِ حرف زدن
 داشته باشد و نه
 شعورِ لازم برای خاموش ماندن!

 

ژان دلابرویه

۱۱ دی ۹۸ ، ۱۵:۲۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
سه شنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۸، ۰۴:۱۵ ب.ظ پوریا قلعه
زبان عمل

زبان عمل

مردی یه ساندویچ برای دوتا پسر کوچیکش گرفت؛
گذاشت روی میز، 
به اولی گفت: "تو نصف کن!"
و به دومی گفت:  "و تو انتخاب کن!"

مات و مبهوت نحوه ی تربیت وعدالت این مرد شدم!!
یعنی اگه اولى یه وقت عمدا نامساوى نصف کنه، دومى حق داشته باشه که اول انتخاب کنه!

این جوری عدالت رو یاد بچه هامون بدیم، نه با شعار عدالتخواهی!

زبان عمل بهترین روش تربیت بچه هاست...

۱۰ دی ۹۸ ، ۱۶:۱۵ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۹ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۴۸ ب.ظ پوریا قلعه
اعتماد به سخن

اعتماد به سخن

سخن بد می رنجاند
اگرچه پوشش شوخی
را برقامتش بپوشانی 
وسخن نیک غم را می زداید
وشادی آفرین است
اگرچه از روی تعارف باشد
سعی کن
برای زبانت نگهبانی بگذاری
تا واژه هایت را انتخاب کند

۰۹ دی ۹۸ ، ۱۵:۴۸ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
شنبه, ۷ دی ۱۳۹۸، ۱۱:۳۶ ق.ظ پوریا قلعه
فقیر و سکه

فقیر و سکه

فقیری بود که مردم دو سکه طلا و نقره به او نشان میدادند. اما او همیشه سکه نقره را برمیداشت و مردم به حماقت او می خندیدند.
 مرد مهربانی گفت: سکه طلا را بردار، اینطوری پول بیشتری گیرت میاد و دیگه دستت نمیندازن. 
فقیر: اگر سکه طلا را بردارم، دیگر مردم به من پول نمی دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آنهایم. 
شما نمی دانید چقدر از این راه پول گیر آورده ام!

 

بدان که اگر کاری می کنی که 
هوشمندانه است، هیچ اشکالی ندارد
 که مردم تو را احمق بپندارند.

۰۷ دی ۹۸ ، ۱۱:۳۶ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
جمعه, ۶ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۲۱ ب.ظ پوریا قلعه
دست زبر اما دلی نرم

دست زبر اما دلی نرم

در داروخانه

ﻓﺮﺩﯼ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ با زبان ساده ﭘﺮﺳﯿﺪ :

ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟

 

ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺁﻣﯿﺰ ﭘﺮﺳﯿﺪ:

 ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ؟ ﺑﻠﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ .

ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺗﯿﺮ ﺁﻫﻦ ﻭ ﺁﺟﺮ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺸﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ

ﯾﺎ ﺧﺎﺭﺟﯽ؟

ﺍﻣﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﮔﺮﻭﻧﻪ ﻫﺎ ....

 

ﻣﺮﺩ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺩﻭﺧﺖ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : 

 

ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺷﺪﻡ ، ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺯﺑﺮ ﺷﺪﻩ، ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺧﺘﺮﻣﻮ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﻢ ....

 

ﺍﮔﻪ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﺑﻬﺘﺮﻩ، ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺑﺪﻩ ..

ﻣﺘﺼﺪﯼ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ،ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺵ ﯾﺦ ﺯﺩ ..

ﭼــﻪ ﺣﻘﯿــﺮﻭﻛﻮﭼﮏ ﺍﺳــﺖ ﺁﻥ ﮐﺴــﯽ ﻛــﻪ ﺑــﻪ ﺧﻮﺩ  ﻣﻐــﺮﻭﺭ ﺍﺳﺖ !

 

 ﭼــﺮﺍ ﻛـــﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧــﺪ ﺑﻌــﺪ ﺍﺯ ﺑــﺎﺯﯼ ﺷﻄﺮﻧــﺞ ، ﺷــــﺎﻩ ﻭ ﺳـﺮﺑــﺎﺯ  ، ﻫـﻤــﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺟﻌﺒــﻪ ﻗــــﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧـــﺪ.

جایگاه  شاه و گدا ،

دارا و نـدار ، قـبراست...

انـسانیت هـست کـه بـه یـادگار می ماند...

۰۶ دی ۹۸ ، ۱۵:۲۱ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
جمعه, ۶ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۰۸ ب.ظ پوریا قلعه
از آینده میترسم

از آینده میترسم

‍ موبایل که آمد،
دیدن را به صدا باختیم!
تلگرام که آمد
صدا را به کلمه باختیم!
الان هم داریم واژه را می بازیم،
به استیکرها !
از آینده میترسم.

۰۶ دی ۹۸ ، ۱۵:۰۸ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
جمعه, ۶ دی ۱۳۹۸، ۰۲:۵۷ ب.ظ پوریا قلعه
چه زود دیر میشود!

چه زود دیر میشود!

در باز شد؛ برپا ! برجا !

درس اول: بابا آب داد، ما سیر آب شدیم

بابا نان داد، ما سیر شدیم

اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد مهربانی شان

و کوکب خانم چقدر مهمان نواز بود

و چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودیم

 

کوچه پس کوچه های کودکی را به سرعت طی کردیم؛

و در زندگی گم شدیم.

همه زیبایی ها رنگ باخت!

و در زمانه ای که زمین درحال گرم شدن است قلب هایمان یخ زد!

نگاهمان سرد شد و دستانمان خسته

دیگر باران با ترانه نمی بارد!

 

و ما کودکان دیروز دلتنگ شدیم؛

زرد شدیم، پژمردیم

و خشک زار زندگیمان تشنه آب شد

و سال هاست وقتی پشت سرمان را نگاه می کنیم، 

جز رد پایی از خاطرات خوش بچگی نمی یابیم،

و در ذهنمان جز همهمه زنگ تفریح، طنین صدایی نیست...!

 

و امروز چقدر دلتنگ "آن روزها" ییم 

و هرگز نفهمیدیم،

چرا برای بزرگ شدن این همه بی تاب بودیم!

 

پاکن هایی ز پاکی داشتیم

یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت

دوشمان از حلقه هایش درد داشت

 

گرمی دستانمان از آه بود

برگ دفترهایمان از کاه بود

تا درون نیمکت جا میشدیم

ما پر از تصمیم کبری میشدیم

 

با وجود سوز و سرمای شدید

ریزعلی، پیراهنش را می درید

کاش میشد باز کوچک می شدیم

لااقل یک روز کودک میشدیم!

۰۶ دی ۹۸ ، ۱۴:۵۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
جمعه, ۶ دی ۱۳۹۸، ۰۲:۲۵ ب.ظ پوریا قلعه
خطرناک ترین جمله

خطرناک ترین جمله

خطرناک ترین جمله دنیا چیست؟

 

گفته می‌شود خطرناک‌ترین جمله این است: 

«من همینم که هستم.»

 در این جمله کوتاه می‌توانیم غرور، لجاجت، خودرایی، خودخواهی، درجا زدن و به ‌تدریج راندن آدم‌ها از اطراف خود را حس کنیم

پس مراقب باشیم ، هر روز فرصتی هست برای یه قدم بهتر شدن.

 

با تغییرات کوچک روز بروز حالمون بهتر میشه...

۰۶ دی ۹۸ ، ۱۴:۲۵ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۴ دی ۱۳۹۸، ۰۴:۵۶ ب.ظ پوریا قلعه
خانه سالمندان

خانه سالمندان

پسری مادرش را بعد از درگذشت پدرش، به خانه سالمندان برد و هر لحظه از او عیادت می کرد. 
یکبار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش درحال جان دادن است پس باشتاب رفت تا قبل از اینکه مادرش از دنیا برود، او را ببیند.
 از مادرش پرسید: 
مادر چه می خواهی برایت انجام دهم؟ 
مادر گفت: 
از تو می خواهم که برای خانه سالمندان پنکه بگذاری چون آنها پنکه ندارند و در یخچال غذاهای خوب بگذاری، چه شبها که بدون غذا خوابیدم. فرزند باتعجب گفت: داری جان می دهی و از من اینها را درخواست می کنی؟
 و قبلا به من گلایه نکردی. 
مادر پاسخ داد:
بله فرزندم من با این گرما و گرسنگی خو گرفتم وعادت کردم ولی می ترسم تو وقتی فرزندانت در پیری تورا به اینجا می آورند، به گرما و گرسنگی عادت نکنی

۰۴ دی ۹۸ ، ۱۶:۵۶ ۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پوریا قلعه