.::التماس دعا::.

۳۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۳۲ ق.ظ پوریا قلعه
قدیما

قدیما

نمیدونم قد ما کوتاه بود یا
قدیما برف بیشتر میومد!

نمیدونم دل ما خوش بود یا
قدیما بیشتر خوش میگذشت!

نمیدونم سلامتی بیشتر بود یا
 ما مریض نبودیم!

نمیدونم ما بی نیاز بودیم یا
توقع ها پایین بود!!

نمیدونم همه چی داشتیم یا
چشم و هم چشمی نداشتیم !

نمیدونم اون موقع ها حوصله داشتیم
یا الان وقت نداریم !

نمیدونم چی داشتیم ؛
چی نداشتیم
ولی روزای خوبی داشتیم ...👌🏻

۱۵ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۳۲ ۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۲۷ ق.ظ پوریا قلعه
هوش و سطح فکری

هوش و سطح فکری

این اندازه ما نیس که ما را از دیگران متمایز می‌کند.
این هوش و سطح فکری شماست که باعث تمایز شما نسبت به دیگران می‌شود...

۱۵ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۲۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۲۲ ق.ظ پوریا قلعه
گاهی باید نرسید!

گاهی باید نرسید!

زندگی راسخت گرفته ایم گویی سال ها قراراست باشیم!..

کاش یاد بگیریم رها کنیم ،..بگذریم

گاهی باید رفت،دل به ساحل نبندیم ،باید تن به آب زد

مابه آرزوهایمان یک رسیدن بدهکاریم...زندگی کوتاه است

فرصتی نیست شاید عکس شویم بر روی طاقچه ای که هر روز گردگیریمان کنند اصلا گاهی باید نرسید!

اصلا قرار نیست به همه آرزوهایمان برسیم...

گاهی نرسیدن،ندانستن،تورا عاشق تر میکند و مفهوم زندگی چیزی جز عشق نیست.

۱۵ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۲۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۹، ۰۹:۲۷ ق.ظ پوریا قلعه
با من همانند سگ رفتار کنید

با من همانند سگ رفتار کنید

این یکی از تابلوهای ماندگار نقاشی جهان است، نقاش آن شخصی به نام فیودور روتشینکوف است.
که در آن پسر بچه ای از مدرسه برگشته و مردود شده است.
برادر کوچکتر که غرق جهل کودکی است ، به عنوان یک رقیب به او نگاهی مسخره آمیز دارد.
 خواهر بزرگتر ، گرفتار غرور زیبایی خویش است، به او  نگاهی تحقیر آمیز دارد.
مادر نیز که مملو از مهر مادری است به او نگاهی ملامت آمیز و گلایه مند دارد.  
سگ با حرکت خود به آنها می گوید که من او را همین گونه که هست دوست دارم، و من عاشق ذات وجودیش هستم، و نه عاشق اعتبارات مادی و دنیوی!  
نام تابلو " با من همانند سگ رفتار کنید"

۱۵ بهمن ۹۹ ، ۰۹:۲۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۱۴ ق.ظ پوریا قلعه
ترس ها

ترس ها

در زندگی از چیزهای زیادی می‌ترسیدم و نگران بودم، تا اینکه آنها را تجربه کردم و حالا ترسی از آنها ندارم

 

 از "نفرت" می‌ترسیدم
 یاد گرفتم "به هر حال هر کسی نظری دارد"

 

 از "تنهایی" می‌ترسیدم
 یاد گرفتم "خود را دوست بدارم"

 

 از "شکست" می‌ترسیدم
 یاد گرفتم "تلاش نکردن یعنی شکست"

 

 از "درد" می‌ترسیدم
 یاد گرفتم "درد کشیدن برای رشد روح لازم است"

 

از "سرنوشت " می‌ترسیدم
یاد گرفتم "من توان تغییر آن را دارم"

 

و در آخر از "تغییر" می‌ترسیدم
تا اینکه یاد گرفتم حتی زیباترین پروانه ها هم قبل از پرواز کرم بودند و "تغییر آنها را زیبا کرد"

۱۳ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۱۴ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
شنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۹، ۰۳:۲۸ ب.ظ پوریا قلعه
احساسات

احساسات

احساسات ما ، راهنمای درونی ما هستند...

اگر احساسمان خوب باشد؛
یعنی راه را درست می‌رویم...
ولی اگر احساس خوبی نداریم؛
 یعنی راه را اشتباه می‌رویم...

احساسات ما مانند یک دستگاه مسیریاب عمل می‌کند که اگر از مسیر اصلی خارج شویم به ما هشدار می‌دهد

احساس یا خوب است یا بد ، حد وسط ندارد
به احساسمان توجه زیادی داشته باشیم
 
بهترین راهنما برای ما احساسمان است
هرکجا در مسیر زندگی دچار احساس بد شدی،مطمئن باش که راه را اشتباه رفته‌ای ، برگرد و راه صحیح را برو...

احساس خوب ما به انرژی مبدأ یا خدا وصل است
هر چه به خدا نزدیک‌تر شویم ، احساس بهتری داریم

 

۱۱ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۲۸ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
جمعه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۹، ۰۱:۱۷ ب.ظ پوریا قلعه
زندگی با قلب

زندگی با قلب

کوچیکتر که بودیم بی دلیل میخندیدیم
بی بهونه گریه میکردیم ؛

صبوری حالیمون نبود ...
بی دلیل شاد بودیم ...

شاید سنمون ۲ رقمی هم نشده بود ها
اما معرفتمون بی رقم بود ،

اما این روزا، بد شدیم !

درِ کلاس معرفت رو بستیم ،
پُلمپش کردیم ...

برای بخشیدن دنبال دلیل میگردیم !

از بلند خندیدن هراس داریم که نکنه نیمه شب گوش های همسایه رو اذیت کنه ...

از گریه کردن هم میترسیم که نکنه دشمنمون از دور ما رو ببینه و از ته دل شادی کنه ...

" ما آدما این روزا عجیب از بچگیمون، فاصله گرفتیم "

۱۰ بهمن ۹۹ ، ۱۳:۱۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
جمعه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۲۸ ق.ظ پوریا قلعه
هدایت الهی

هدایت الهی

هرجا که در موقعیتی سرگردان هستی و نمیتوانی ببینی که چگونه از آن بیرون بیایی؛ فکر نکن،  
در یک بیفکری عمیق فرو برو و بگذار که هادی درون، راهنماییت کند.
در ابتدا میترسی و احساس ناامنی می‌کنی، ولی به زودی، وقتی هربار به نتیجه گیری درستی رسیدی،
وقتی هربار بر دری درست وارد شدی، شهامت پیدا می‌کنی و اعتماد خواهی کرد. اگر چنین اعتمادی روی بدهد، من آن را ایمان میخوانم.
ایمان مذهبی درحقیقت همین است، اعتماد به هادی (هدایک کننده) درون.
تعقل بخشی از نفس است؛ این تویی که خودت را باور کرده ای.
لحظه ای که عمیقا وارد وجود خودت شوی، وارد روح کائنات گشته ای،
هادی درونی تو بخشی از هدایت الهی است.
وقتی از آن پیروی می‌کنی، از الوهیت تبعیت می‌کنی؛
وقتی از خودت پیروی می‌کنی، چیزها را پیچیده می‌کنی و نمیدانی که چه‌ کار می‌کنی.
میتوانی فکر کنی که خیلی  زرنگ هستی،  ولی نیستی،
خرد wisdom از قلب می آید، مربوط به عقل نیست.
خرد از درونی ترین ژرفای وجودت می آید، به سر ربطی ندارد.
سرت را قطع کن، بی َسر شو و وجود را دنبال کن، به هرکجا و هر چیز که رهنمون شود.
حتی اگر تو را به خطر بکشاند، وارد خطر شو، زیرا راه تو و رشد تو در آن خواهد بود.
به وسیله ی آن خطر، تو رشد خواهی کرد و بالغ میگردی.
حتی اگر هادی درون تو را به سوی مرگ راهنمایی کند، واردش شو، زیرا راه تو این خواهد بود.
از آن پیروی کن، به آن اعتماد کن و با آن حرکت کن.

۱۰ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۲۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
پنجشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۹، ۰۸:۱۶ ق.ظ پوریا قلعه
تفکر

تفکر

افرادی که اجتناب می‌کنند از تنهایی و خلوت خود، ترس از مواجه شدن با خویش را دارند!
افرادی که امنیت و صلح درونی با خود ندارند از، تنهایی خود می‌ترسند.
خودشان را در کارهایی مشغول می‌کنند که این خلوت هیچ وقت صورت نگیرد.
کار کردن افراطی، رابطه های عاطفی مکرر و زیاد، گذراندن وقت و افراطی عمل کردن در شبکه های اجتماعی،حواس پرتی های دائمی!
این ها همه اجتناب از خود و دنیای درون است.
هیچ هم آغوشی غیر از سکوت و خلوت با خود مارا به ژرف ترین شناخت و خلوص نمی‌برد.

 

 

 

 

 

چرا پیامبر فرمود: «یک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت است.»؟

برای خواندن این مطلب کلیک کنید...

۰۹ بهمن ۹۹ ، ۰۸:۱۶ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۹، ۰۱:۱۱ ب.ظ پوریا قلعه
هزارپا و لاکپشت

هزارپا و لاکپشت

هزارپایی بود وقتی می رقصید جانوران جنگل گرد او جمع می شدند تا او را تحسین کنند...

همه، به استثنای یکی که ابداً رقص هزارپا را دوست نداشت.

یک لاک پشت حسود...!

او یک روز نامه‌ای به هزارپا نوشت:
ای هزارپای بی نظیر!
من یکی از تحسین کنندگان بی قید و شرط رقص شماهستم و می خواهم بپرسم چگونه می‌رقصید؟!

آیا اول پای ۲۲۸ را بلند می کنید و بعد پای شماره ۵۹ را؟ یا رقص را ابتدا با بلند کردن پای شماره ۴۹۹ آغاز می کنید؟

در انتظار پاسخ هستم...

هزار پا پس از دریافت نامه در این اندیشه فرو رفت که بداند واقعا هنگام رقصیدن چه می کند و کدام یک از پاهای خود را قبل از همه بلند می کند؟

و بعد از آن کدام پا را؟!
متاسفانه هزار پا بعد از دریافت این نامه دیگر هرگز موفق به رقصیدن نشد.

سخنان بیهوده دیگران از روی بدخواهی و حسادت می تواند بر نیروی تخیل ما غلبه کرده و مانع پیشرفت و بلند پروازی ما شود.

۰۸ بهمن ۹۹ ، ۱۳:۱۱ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه