چهارشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ۰۸:۱۵ ق.ظ
پوریا قلعه
یادم هست روزی با دوستی حرف میزدیم، به او می گفتم تهش که چی؟
آخر مسیر چه می خواهد بشود؟
حرف خیلی خوبی به من میزد،
میگفت مسیر به این زیبایی،
آن وقت تو از آخرش، از تهش حرف میزنی...؟
از بودن در مسیر و عبور از این راه لذت ببر...
از آن وقت بود که حرفش گویی آویزه گوشم شد،
راستش در زندگی آن قدر درگیر رسیدن می شویم،
که معجزه لذت بردن از مسیر را فراموش می کنیم،
آن قدر هدف مهم میشود که دیگر مسیر رسیدن به هدف لذت بخش نیست!
همیشه همینطور است
اما همیشه باید جوری زندگی کرد که هدف تنها لذت بردن از این مسیر باشد،
شاید اینطور رسیدن هم دلچسب تر شود،
شاید اینطور وقتی که هدف حاصل شد با افتخار سرت را بالا بگیری
و به آن که از مسیر لذت بردی و خسته نشدی افتخار کنی.
۲۳ مهر ۹۹ ، ۰۸:۱۵
۴
۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۵۶ ق.ظ
پوریا قلعه
خدا در هر لحظه در حال کامل کردن ماست
چه از درون چه از بیرون.
هر کدام از ما اثر هنری نا تمامی است.
هر حادثه ای که تجربه میکنیم،
هر مخاطره ای که پشت سر میگذاریم
برای رفع نواقصمان طراحی شده است.
پروردگار به کمبودهایمان جداگانه میپردازد
زیرا اثری که انسان نام دارد در پی کمال است!
۲۱ مهر ۹۹ ، ۱۱:۵۶
۷
۰
پوریا قلعه
يكشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۵۸ ق.ظ
پوریا قلعه
1. اگه ازت میپرسیدم تا همه چیزایی که دوستشون داری رو اسم ببری،
چقدر طول میکشید تا
"خودت"
رو بگی؟
2. توصیف دنیا از زبان امام علی (ع)
بیشترین ضربه ها را خوبترین آدم ها می خورند
برای خوبی هایتان حد تعیین کنید
و هرکس را به
۲۰ مهر ۹۹ ، ۰۷:۵۸
۳
۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۲۲ ب.ظ
پوریا قلعه
هر وقت کلیپ جدیدی بسازم توی پوشه پایین میزارم
لینک این مطلب توی قسمت لینک های مهم وبلاگ قرار میگیره تا در همیشه دسترس شما خواننده های خوب وبلاگ باشه
برای هدایت به پوشه روی قلب زیر کلیک کنید
با تشکر
۱۶ مهر ۹۹ ، ۱۳:۲۲
۴
۰
پوریا قلعه
سه شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۴۴ ب.ظ
پوریا قلعه
کسی که فقط چکُش در اختیار دارد، همه ی دنیا را میخ میبیند.
تماشای مداومِ یک رسانه یا شبکه ی خبری خاص، مطالعه ی پیوسته ی کتابها یا نشریات خاص، گوش کردنِ مداومِ یک سخنرانیِ خاص، شرکت کردنِ مداوم در یک گروه سیاسی یا فکری یا مذهبیِ خاص، و به تعبیر بهتر، مسدود کردن ورودیهای مغز به روی تنوعات فکریِ عالَم، و فقط یک مَجرا را برای طرز فکر خاصی باز گذاشتن، به تدریج و چهبسا ناخواسته و نادانسته، فرد را به یک رُباتِ برنامهریزی شده توسط دیگران (به ویژه صاحبان زَر و زور) تبدیل میکند.
زندگیِ انسانی، یعنی باز کردنِ مجراهای مختلف در ذهن، و مواجه ی آگاهانه و فعالانه و نقادانه با طرز تفکرات مختلف است.
آبراهام مزلو
۱۵ مهر ۹۹ ، ۲۲:۴۴
۶
۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۹، ۰۳:۵۷ ب.ظ
پوریا قلعه
سطحِ توقعتان را نسبت به آدمهاى اطرافتان،
بچسبانید کفِ زمین!
کنار بیایید با خودتان، که آدمها همین اند؛
قرار نیست همیشه مطابقِ میلِ تو رفتار کنند
یک روز با تو میخندند و
فردایش به زمین خوردنِ تو!
بگردید و آنهایى را که کنارشان
خودِ واقعىِ تان هستید پیدا کنید!
آنهایى که مجبور نیستید کنارشان نقش بازى کنید
که مبادا فردا روزى برایتان حرف دربیاورند...
لبخند بزنید
به تمامِ آنهایى که زندگیشان را گذاشته اند براى آزار دادنتان
باور کنید هیچ چیز به اندازه ى لبخندِ شما،
معادلاتشان را بهم نمیریزد!
۱۴ مهر ۹۹ ، ۱۵:۵۷
۴
۰
پوریا قلعه
شنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۱۱ ق.ظ
پوریا قلعه
1. اسارت همواره درون قفس نیست؛
گاهی «انجماد فـکـر» است،
درون قفس «مـغـز»!
2. دعا کن همیشه چشمانی داشته باشی که بهترین ها را ببیند
قلبی که بدترین ها را ببخشد
ذهنی که بدی ها را فراموش کند
و روحی که ایمانش را از دست ندهد.
3. تمام زندگی در لحظه ای خلاصه می شود که در عین خستگی،
یگ گام بیشتر بر می داری.
اینجاست که
۱۲ مهر ۹۹ ، ۱۰:۱۱
۷
۰
پوریا قلعه
پنجشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۲۷ ب.ظ
پوریا قلعه
حقیقتِ انسان ،
به آنچه اظهار میدارد نیست ...!
بلکه حقیقتِ او ،
نهفته در آن چیزی است که
از اظهار آن عاجز است ...!
بنابراین ،
اگر خواستی او را بشناسی
نه به گفتههایش ؛
بلکه به ناگفتههایش گوش کن ...!
۱۰ مهر ۹۹ ، ۲۳:۲۷
۷
۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۵۲ ق.ظ
پوریا قلعه
1. انسانیکه بشناخت خویش نرسیده باشد
بی سوادحقیقی ست
هرچند تمام کتابهای دنیارا خوانده باشد
اگر درونت پراز خشم، نفرت،غرور حسادت و زبالههای دیگرست
بدان چیزی نیاموختهای و رشدی نکرده ای!
2. گاهی اوقات ؛
سکوت کردن دقیقا مثل
۰۷ مهر ۹۹ ، ۱۰:۵۲
۷
۰
پوریا قلعه
شنبه, ۵ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۳۲ ب.ظ
پوریا قلعه
مردی بود که هر روز برای ماهی گیری به دریا میرفت یک روز کلاهش را باد برد و بر روی آبهای دریا انداخت مرد به آن سمت دریا رفت و کلاهش را برداشت همان جا مشغول ماهی گیری شد. یک ماهی صید کرد و به خانه برد ،زنش ماهی را پخت هنگامی که مشغول خوردن بودند مرواریدی در شکم ماهی دیدند.
روزها گذشت و مرد دوباره بر حسب اتفاق به آن قسمت دریا رفت آن روز هم یک ماهی صید دوباره هنگام شام یک مروارید در شکم ماهی پیدا کرد، از فردا آن روز همیشه به آن قسمت دریا میرفت و هر روز یک ماهی یک مروارید .
تا یک روز پیش خود اندیشید چرا در شکم ماهی های این قسمت از دریا مروارید هست به خود گفت احتمالا در این قسمت از دریا گنجی از مروارید هست ،تصمیم گرفت به زیر آب برود و ان گنج را از دریا خارج کند.
یک روز به همان قسمت دریا رفت خودش را به دریا انداخت به امید گنج مروارید، اما هنگامی که به زیر دریا رسید کوسه ای را دیدکه کنار صندوقی از مروارید بی حرکت است و به همه ماهی ها یک مروارید میدهد در این هنگام کوسه آرام به سمت مرد رفت و گفت شام امشب هم رسید، طمع مردم باعث شده تا من که سالهاست توان شنا کردن را ندارم زنده بمانم، مرد از ترس همان جا خشکش زد کوسه به او گفت من یک فرصت دیگر به تو دادم و گفتم توان شنا کردن ندارم اما تو که توان شنا کردنو را داشتی میتوانستی فرار کنی و مرد را بلعید.
در زندگی فرصتهای زیادی هست اما ما همیشه فکر میکنم دیگر فرصتی نداریم در همین جاست که زندگی خود را میبازیم.
گاه طمع زیاد داشتن است که فرصت زندگی را از ما میگرد.
۰۵ مهر ۹۹ ، ۲۲:۳۲
۸
۰
پوریا قلعه