.::التماس دعا::.

چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۵۷ ق.ظ پوریا قلعه
احساس رضایت

احساس رضایت

و در آخر اصلا مهم نیست که در طول عمرت
چقدر سختی میکشی،چقدر پول بدست میاری
به چه مقام هایی میرسی چقدر تلاش میکنی
و برای موفق شدن حاضری چه کارهایی انجام بدی

تنها چیزی که مهمه اینه که نسبت به خودت احساس رضایت داشته باشی،حالا این احساس رضایت با هر کار یا هدفی که گره بخوره اون هدف،هدف تو میشه در واقع
می‌خوام این رو بگم که اگر هدفی داری و در حال پیشروی در مسیر اون هدف هستی ولی احساس رضایت و احساس خوبی نسبت به خودت نداری بدون که راه رو بدجوری اشتباه اومدی اگر فکر میکنی که روند زندگی اینطوریه که یه بازۀ طولانی از عمرمون رو زحمت و سختی بکشیم تا به چیزای خوبی برسیم ،
سخت در اشتباهی ... !

ما اینجا قرار نیست زندگیمون رو هزینه کنیم تا
زندگی بدست بیاریم ، ما در طول
زندگی هدف گذاری های مختلفی انجام میدیم فقط به این دلیل که احساس رضایت ، سلامت فیزیکی و سلامت روانیمون بالاتر بره و بتونیم از پدیده های بیشتری لذت ببریم اما میبینی که متاسفانه حاصل  درصد زیادی از تمام هدف گذاری های اکثرمون داره به آسیب زدن به سلامت فیزیکی و روانیِ ما منجر میشه !

فقط در یک صورت مجازی همه چیزت رو برای یک چیز بذاری اونم زمانیه که اگر اینکار رو نکنی همه چیزت از بین می‌ره ، برای مثال : کسی که غذا نداره بخوره مجازه که همه چیزش رو برای یک چیز یعنی غذا بذاره چون اگر اینکار رو نکنه تلف میشه و همه چیزش از بین می‌ره ...
سوال من اینه ، اگر داری همه چیزت رو برای یک چیز میذاری ، آیا ارزشش رو داره !؟

خیلی از چیزا ارزش این رو نداره که ما با پست و استخون براش تلاش کنیم .
ما دائما در حال از دست دادن یه سری چیزا هستیم تا یه سری چیزهای جدید رو بدست بیاریم نکته قابل توجه ای که این وسط بهش توجه ای نمیشه
اینه که : در خیلی از اوقات ارزش چیزهایی که بدست میاریم خیلی پایین تر از چیزهایی که از دست دادیم در صورتی که نباید اینطور باشه .

 

علی خیراندیش

 

۰۶ مرداد ۰۰ ، ۱۱:۵۷ ۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۱۷ ق.ظ پوریا قلعه
اینطوری دوستت دارم!

اینطوری دوستت دارم!

وقتی میگویم "دوستت دارم" ، منظورم این نیست که تو هرجور باشی، با تمام بی‌مهری و بی‌رحمی‌ ات، باز تو را دوست خواهم داشت!
منظورم این نیست که آزارم بده و با من بازی کن و بلاتکلیف و معلق نگهم دار و باز مطمئن باش عاشقت میمانم...

"دوستت دارم" است؛ مجوزِ عذاب که نیست! خونم را که حلالت نکرده‌ام!

وقتی میگویم "دوستت دارم" ، یعنی در همان لحظه، تو توانسته‌ای مرا از احساس سرشار کنی و به دلم این آرزو را بیندازی که کاش این لحظه ابدی بشود...

"دوستت دارم" ، رنگی از لبخندی دارد که آدم دلش میخواهد به درازای عمرش کش بیاید، و این اصلاً شبیه چیزی که تو فکر میکنی نیست!

من شاید آن توِ مهربان و شیرین زبان و عاشقی که لحظه‌های خوشی برایم ساخته را تا ابد دوست داشته باشم؛ اما بنا را اگر بر بی‌رحمی بگذاری و شکستنِ من و غرورم، من هم بنا را میگذارم بر دوست نداشتنت!


مانگ میرزایی

۰۶ مرداد ۰۰ ، ۰۹:۱۷ ۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۴ مرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۲۶ ب.ظ پوریا قلعه
ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﯾﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ؟!

ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﯾﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ؟!

"ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ" ﯾﻌﻨﯽ می خواﻫﻤﺖ؛
ﭼﻮﻥ ﻣﻔﯿﺪﯼ

"ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ" ﯾﻌﻨﯽ می خوﺍﻫﻤﺖ؛
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻣﻔﯿﺪ ﻧﺒﺎﺷﯽ

ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﮔﺮﺍﻥﻗﯿﻤﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﻣﻬﻢ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ. ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﻌﺒﻪﯼ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺑﯽﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ.

ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﻣﯽﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ "ﺧﻮﺩ ﻭﺍقعی من" ﻫﺴﺘﻨﺪ.

به کسی که دوستش داری "دلبسته" باش نه وابسته …

 

👤نلسون ماندلا

۰۴ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۲۶ ۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پوریا قلعه
جمعه, ۱ مرداد ۱۴۰۰، ۰۶:۲۹ ب.ظ پوریا قلعه
حکایت بسیار جالب عضدالدوله و قاضی !

حکایت بسیار جالب عضدالدوله و قاضی !

در دوران عضدالدوله دیلمی مردی نزد قاضی شهر مال فراوانی به امانت نهاد و به حج رفت . چون بازگشت و مال خویش خواست ، قاضی انکار کرد . صاحب مال شکایت نزد امیر عضدالدوله برد . امیر اندیشید که اگر از قاضی مال را مطالبه کند او انکار خواهد کرد . از این روی چاره ای اندیشید . قاضی را فرخواند و گفت : مال بسیاری برای روز مبادای فرزندانم نزد من است و می خواهم آنرا نزد کسی به امانت بگذارم تا پس از مرگ من به آنان تحویل دهد و از این موضوع هیچ کس حتی فرزندانم نباید اگاه باشند . من وصف امانتداری تو بسیار بشنیده ام بنابراین به خانه رو و جایگاه محکمی برای آن فراهم ساز تا این اموال مرا مخفیانه بدان جای منتقل کنی . قاضی مسرور شد و با خود اندیشید چون عضدالدوله بمیرد چون کسی از راز این مال باخبر نیست می توانم همه ی آنرا برای خود تصاحب کنم . پس با شوق وصف ناپذیری به تهیه ی مقدمات کار پرداخت .  عضدالدوله آنگاه مرد مالباخته را فراخواند و گفت : اکنون بنزد قاضی برو و دوباره مالت را طلب کن و بگو اگر امانت مرا باز پس ندهی شکایت تو را نزد امیر عضدالدوله خواهم برد . چون مرد مالباخته نزد قاضی رفت ، قاضی از بیم آنکه شهرتش لکه دار شود و امیر امانتش را بدو نسپارد فورا مال شخص مالباخته را پس داد . امیر چون خبر شد بخندید و قاضی را از شغل خویش برکنار کرد!

 

 

📙برگرفته از کشکول شیخ بهایی

۰۱ مرداد ۰۰ ، ۱۸:۲۹ ۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۴۰۰، ۰۶:۲۴ ب.ظ پوریا قلعه
تاجر و پیرمرد

تاجر و پیرمرد

تاجری در روستایی، مقدار زیادی محصول کشاورزی خرید و می‌خواست آنها را با ماشین به انبار منتقل کند.
در راه از پیرمردی پرسید: «تا جاده چقدر راه است؟»
پیرمرد جواب داد: «اگر آرام بروید حدود ده دقیقه کافی است. اما اگر با سرعت بروید نیم ساعت و یا شاید بیشتر.»
تاجر از این تضاد در جواب پیرمرد ناراحت شد و به او بد و بیراه گفت و به سرعت خودرو را به جلو راند.
اما پنجاه متر بیشتر نرفته بود که چرخ ماشین به سنگی برخورد کرد و با تکان خوردن ماشین، همه محصول‌ها به زمین ریخت.
تاجر وقت زیادی برای جمع کردن محصول ریخته شده صرف کرد و هنگامی که خسته و کوفته به سمت خودرواش بر می‌گشت یاد حرف‌هاش افتاد و وقتی منظور او را فهمید بقیه راه را آرام و بااحتیاط طی کرد.
شاید گاهی باید آرام تر قدم برداریم تا به مقصد برسیم.

 

«برای کسی که آهسته و پیوسته راه می‌رود، هیچ راهی دور نیست.»

۳۰ تیر ۰۰ ، ۱۸:۲۴ ۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پوریا قلعه
شنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۰، ۰۴:۱۵ ب.ظ پوریا قلعه
بدبختی

بدبختی

هرگز فورا بدبختی کسی را باور نکنید !
بپرسید که می‌تواند بخوابد یا نه ؟
اگر جواب مثبت باشد،
همه‌چیز روبراه است !
همین کافی است !

 

👤 لویی فردینان سلین

۲۶ تیر ۰۰ ، ۱۶:۱۵ ۱ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
پوریا قلعه
شنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۰، ۱۱:۵۹ ق.ظ پوریا قلعه
هزاران هزار اشتباه

هزاران هزار اشتباه

هزاران راهِ اشتباه
هزاران تصمیم اشتباه
هزاران اتفاقِ اشتباه
هزاران آدمِ آسیب رسان اشتباه
هزارانِ هدفِ اشتباه
هزاران هزار اشتباه باید رخ دهد تا روزی متوجه شویم "اشتباهی" وجود ندارد.
تا روزی متوجه شویم تمام این اتفاقات و تصمیم‌ها بخشی از پروسه‌ی رشد ما بوده است. رشدی که به ما کمک کرده است بتوانیم آسیب را شناسایی کنیم. تا بتوانیم مفهوم آسیب و محافظت  را درک کنیم و بر اساس آن در تجربه‌های جدید‌تری قرار بگیریم.
اگر اشتباهات نباشند، رشدی وجود نخواهد داشت.
اگر رشدی وجود نداشته باشد ما هیچگاه متوجه نمیشویم چه چیزهایی آسیب است و چه بخش‌هایی در ما احتیاج به محافظت دارد.
اشتباهی وجود ندارد.
هر آنچه که آسیب‌ است و ما متوجه‌ حضورش نیستیم آنقدر خودش را در شکل‌ها و اتفاق‌های متفاوت تکرار میکند تا روزی بالاخره متوجه اش شویم و بتوانیم متوقفش کنیم.
و هر آنچه خودش را مدام تکرار میکند، اشتباه نیست! فرصتی جدید برای بازبینیِ دوباره‌ی ماست.

 

پونه مقیمی

۲۶ تیر ۰۰ ، ۱۱:۵۹ ۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پوریا قلعه
شنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۰، ۰۹:۴۷ ق.ظ پوریا قلعه
برای خدا نفس بکش

برای خدا نفس بکش

ﺍﮔﺮ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﯽ
ﻫﺮگز ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺎﯾﺖ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺷﻮﯼ،
فقط ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﻦ

 

مرﺩﻡ ﻣﻌﻤﻮﻻً ﻗﺪﺭ ﻧﺷﻨﺎﺳﻨﺪ
ﻭگاهیﺟﻮﺍﺏ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺑﺪﯼ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ!

 

ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ خوبی ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺎﯾﺖ
فقط برای خدا باشد
ﺩیگر ﻗﺪﺭ ﻧﺷﻨﺎﺳﯽ
برایت اهمیتی ندارد
چون می‌دانی خدا به جای همه برایت جبران خواهد کرد

 

هر روز از خداوند عشق و انرژی بگیریم و بعد فقط برای رضایت و لبخند او بین بندگانش مهربانی و انسانیت و عشق را تقسیم کنیم.شاید یک کلام تو فردا زندگی یک نفر را نجات دهد❤️

 


 

بگو: «نماز و تمام عبادات من، و زندگی و مرگ من، همه برای خداوند پروردگار جهانیان است. (162/انعام)

۲۶ تیر ۰۰ ، ۰۹:۴۷ ۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پوریا قلعه
جمعه, ۲۵ تیر ۱۴۰۰، ۱۱:۱۸ ق.ظ پوریا قلعه
« زندگی » و « زمان »

« زندگی » و « زمان »

« زندگی » و « زمان » معلم های
شگفت انگیزی هستند.

 

« زندگی » به ما می آموزد از
« زمان» درست استفاده کنیم.

 

و « زمان » به ما ارزش
« زندگی » را می آموزد.

۲۵ تیر ۰۰ ، ۱۱:۱۸ ۲ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
جمعه, ۲۵ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۵۴ ق.ظ پوریا قلعه
آدمی که واقعی باشد...

آدمی که واقعی باشد...

آدم واقعی...
آدم واقعی را باید پیدا کرد.
آدمی که سوادش به مدرکش نباشد،
زیباییش به چشم و ابرویش نباشد،
دلبریش به قد و قامتش نباشد.

آدمی که زخم‌هایش را پنهان نکند.
آدمی که وقتی روبه‌رویت نشست،
جوری چشمهایش را ریز کند انگار دارد به مهمترین جملات زندگیش گوش می‌دهد.
آدمی که وقتی به حرف زدن می‌افتد،
یا چشمهایش پر از اشک بشود،
یا بزند زیر خنده.
آدمی که مهربانیش در قفس کلماتش گرفتار نباشد،
آدمی که دلخوریهایش از راه دور معلوم باشد.

آدمی که موقع دروغ گفتن لکنت زبان بگیرد.
آدمی که نگاه ناپاک نداشته باشد.
آدمی که حرف مردم را نشنود، تکرار نکند،
برایش مهم نباشد.
آدمی که از رسوایی نترسد، رسوایی را نفهمد، رسوایی برایش مهم نباشد.
آدمی که نقاب را نشناسد،
آدمی که نقاب نداشته باشد.
آدمی که دلش شیشه‌ای باشد.

 آدمی که واقعی باشد...


متن از امیرعلی بنی‌اسدی

۲۵ تیر ۰۰ ، ۰۸:۵۴ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه