برای خوشبخت شدن با یک مرد
کافی ست او را باور کنی
حتی اگر دوستش هم نداشته باشی
و برای خوشبخت شدن با یک زن
کافی ست او را دوست داشته باشی
حتی اگر باورش نداشته باشی
پائولو کولیو
برای خوشبخت شدن با یک مرد
کافی ست او را باور کنی
حتی اگر دوستش هم نداشته باشی
و برای خوشبخت شدن با یک زن
کافی ست او را دوست داشته باشی
حتی اگر باورش نداشته باشی
پائولو کولیو
تا زمانی که زنده هستی زندگی کن
اگرزندگی را در حد کمال درک کنی وحشت مرگ از بین میرود. اگر کسی در زمان مناسب زندگی نکند درزمان مناسب هم نمیمیرد!
زندگی
دشمن شما نیست!
اما طرز فکرتان
میتواند دشمن شما باشد!
کسی که ذهن خود را فتح کرده باشد،
ذهن بهترین دوست اوست
اما برای کسی که اینکار را نکرده باشد،
ذهن بزرگترین دشمن است!
لایق تو کسی نیست جز آنکسی که:
تو را انتخاب میکند نه امتحان ...
تو را نگاه کند نه اینکه ببیند ...
تو را حس کند نه اینکه لمست کند ...
تو را بسازد نه اینکه بسوزاند ...
تو را بیاراید نه اینکه بیازارد ...
تو را بخنداند نه اینکه برنجاند ...
تو را دوست بدارد و بدارد و بدارد ...
ﺳﺎﺩﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ﺍﻣﺎ ﺳﺎﺩﻩ ﻋﺒﻮﺭ ﻧﮑﻦ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ !
ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺮﻧﮕﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ کسی که ﺑﻪ ﺯﺧﻢ ﺯﺩﻧﺖ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺷﺎﻫﺮﮒ ﺣﯿﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﯾﺎﻓﺘﯽ !
ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ :
ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺍﺭﺯﺵ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ …
"ﮔﺎﻫﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ"
گوش هایم را می گیرم! چشم هایم را می بندم! و زبانم را گاز می گیرم! ولی حریف افکارم نمی شوم!
چقدر دردناک است فهمیدن...!!!
خوش بحال عروسک آویزان به آینه ماشین،
تمام پستی بلندی زندگیش را فقط میرقصد...!!!
کاش زندگی از آخر به اول بود..
پیر بدنیا می آمدیم..
آنگاه در رخداد یک عشق
انسانهای صادق به
صداقت حرف هیچکس شک
نمی کنند و حرفِ همه را باور دارند،
انسانهای دروغگو تقریبا
حرف هیچکس را باور ندارند
و معتقدند که همه دروغ می گویند.
انسانهای امیدوار همواره
در حال امیدوار کردن دیگرانند، انسانهای
نا امید همیشه آیه یاس می خوانند.
انسانهای حسود همیشه فکر
می کنند که همه به آنها حسادت می کنند.
انسانهای حیله گر معتقدند
که همه مشغول توطئه هستند،
انسانهای شریف همه را
شرافتمند می دانند.انسانهای بزرگوار
بیشترین کلامشان، تشکر از دیگران است
ذات خودت هرجور باشه با
همون چشم بقیه رو میبینی. پس
به جای انتقاد اول ذاتت رو درست کن!
دو برادر بودند که یکی از آنها معتاد و دیگری مردی متشخص و موفق بود.
برای همه معما بود که چرا این دو برادر که هر دو در یک خانواده و با یک شرایط بزرگ شده اند، سرنوشتی متفاوت داشته اند؟
از برادرِ معتاد، علت را پرسیدند، پاسخ داد:
علت اصلی شکست من، پدرم بوده است!
او هم یک معتاد بود
خانواده اش را کتک می زد و زندگی بدی داشت
چه توقعی از من دارید؟ من هم مانند او شده ام.
از برادر موفق دلیل موفقیتش را پرسیدند.
در کمال ناباوری او گفت:
علت موفقیت من پدرم است!
من رفتار زشت و ناپسند پدرم با خانواده و زندگی اش را می دیدم و سعی کردم که از آن رفتارها درس بگیرم و کارهای شایسته ای جایگزین آن ها کنم.
طرز نگاه هر کس به زندگی، دنیای او را می سازد.
یاد بگیریم از محبت دیشب پدر نگوییم
در حضور کسی که پدرش در آغوش خاک آرمیده است
یاد بگیریم از آغوش گرم مادر
نگوییم در حضور کسی که
مادرش را فقط در خواب میتواند ببیند
یاد بگیریم اگر به وصال
عشقمان رسیدیم، میان انبوه جمعیت
کمی دستانش را آهسته تر بفشاریم،
شاید امروز صبح کسی در
فراق عشقش چشم گشوده باشد
یاد بگیریم اگر روزی از خنده
فرزندمان به وجد آمدیم، شکرش
را در تنهاییمان به جا آوریم
نه وصف خنده اش را درجمع
شاید کسی در حسرتش روزها را میگذراند
یاد بگیریم
آهسته تر بخندیم، شاید کسی
غمی پنهان داردکه فقط خدا میداند!
🔸به گورستان گذر کن تا ببینی
چه خوردند وچه پوشیدند وبردند
🔸دو روزی زندگی کردند وآخر
به هرحالی که بودندجان سپردند
🔸طمع بسیار کردند مال دنیا
ز روزی بیشتر هرگز نخوردند
🔸همانانی که بودند نورچشمی
تنش را در لحد محکم فشردند
🔸اگر شاه وگدا،نادار و دارا
اجل آمد نفس بگرفت ، مُردند!!
ناصرالدین شاه شیری داشت
که هر هفته یک گوسفند جیره داشت
به شاه خبر دادند که چه نشستهای که نگهبان شیر ، یک ران گوسفند را میدزدد
شاه دستور داد نگهبانی مواظب اولی باشد. پس از مدتی آن دو با هم ساخت و پاخت کردند و علاوه بر اینکه هر دو ران را میدزدیدند ، دل و جگرش را هم میخوردند .
شاه خبردار شد و یکی از درباریها را فرستاد که نگهبان آن دو باشد
این یکی چون درباری بود دو برابر آن دو برمیداشت
پس از مدتی به شاه خبر دادند : جناب شاه، شیر از گرسنگی دارد میمیرد
جستجو کردند و دیدند که این سه با هم ساختهاند و همه اندامهای گوسفند را میبرند و شیر بیچاره فقط دنبه گوسفند برایش میماند .
ناچار هر سه را کنار گذاشت و گفت :
اشتباه کردم که مرا
یک نگهبان دزد بهتر از سه نگهبان دزد بود..