ناصرالدین شاه شیری داشت 
که هر هفته یک گوسفند جیره داشت
به شاه خبر دادند که چه نشسته‌ای که نگهبان شیر ، یک ران گوسفند را میدزدد

شاه دستور داد نگهبانی مواظب اولی باشد. پس از مدتی آن دو با هم ساخت و پاخت کردند و علاوه بر اینکه هر دو ران را می‌دزدیدند ، دل و جگرش را هم می‌خوردند . 
شاه خبردار شد و یکی از درباری‌ها را فرستاد که نگهبان آن دو باشد

این یکی چون درباری بود دو برابر آن دو برمی‌داشت
پس از مدتی به شاه خبر دادند : جناب شاه، شیر از گرسنگی دارد می‌میرد
جستجو کردند و دیدند که این سه با هم ساخته‌اند و همه اندام‌های گوسفند را می‌برند و شیر بیچاره فقط دنبه گوسفند برایش می‌ماند .

ناچار هر سه را کنار گذاشت و گفت :
اشتباه کردم که مرا
یک نگهبان دزد بهتر از سه نگهبان دزد بود..