۱۴۵۵ مطلب توسط «پوریا قلعه» ثبت شده است
دوشنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۰، ۰۴:۵۸ ب.ظ
پوریا قلعه
لازم نیست نگران من باشید
من به اندازه ی کافی نگران خودم هستم
خودم را خوب میشناسم
بهتر از هر کسی
و میدانم چطور خودم را خوشحال کنم .. همیشه
به محض اینکه به خانه رسیدم ٬
در را برای خودم باز میکنم
تا ناراحت نشوم
چون من میدانم از پشت در ایستادن خوشم نمی آید
من یاد گرفته ام
جای خالی همه را با خودم پر میکنم ...
👤 ماردین امینی نبی
۰۱ شهریور ۰۰ ، ۱۶:۵۸
۳
۰
پوریا قلعه
شنبه, ۳۰ مرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۵۸ ق.ظ
پوریا قلعه
همیشه به "عدد یک" فکر کن
مثلا:به سربازی که برای نجات جانش
فقط یک گلوله دارد
به مسافری که برای جانماندن از پروازش
فقط یک دقیقه فرصت دارد
به بیمارلاعلاجی که برای زندگی کردن
فقط یک ماه وقت دارد
به "عدد یک" که فکر میکنی
به یاد من هم باش
به منی که در زندگی ام
فقط تو را کم دارم
"یک تو"
و دیگر هیچ.
۳۰ مرداد ۰۰ ، ۱۰:۵۸
۶
۰
پوریا قلعه
جمعه, ۲۹ مرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۵۷ ق.ظ
پوریا قلعه
ساعت دروغ میگوید، زمان دور یک دایره نمیچرخد! زمان بر روی خطی مستقیم میدود و هیچگاه، هیچگاه، هیچگاه باز نمیگردد.
ایده ساختن ساعت به شکل دایره، ایده جادوگری فریبکار بوده است! ساعتِ خوب، ساعت شنی است! هر لحظه به تو نشان میدهد که دانهای که افتاد دیگر باز نمیگردد. و بهیادمان میآورد که زمان «خط» است نه «دایره» و زمان رفته دیگر باز نمیگردد. نه افسوس، نه اصرار، بر این خط بیانتها تاثیری ندارد. تفسیرش بماند برای اهلش. همین!
چرا فریبی که ما را خرسند میکند بیش از صد حقیقت برای ما ارزش دارد؟!...
📓 تمشک تیغدار
👤آنتوان چخوف
۲۹ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۵۷
۷
۰
پوریا قلعه
جمعه, ۲۹ مرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۲۱ ق.ظ
پوریا قلعه
بپذیر که هر حرفی ارزشِ شنیدن ندارد و هر قضاوتی ارزشِ بحث کردن ...
بپذیر که گاهی آدم ها به قدری لبریزِ امواج و صفت های منفی اند که همان بهتر که به روی خودت نیاوری !
تو قادر به تغییر خصلت های آزاردهنده ی آدم ها نیستی ، چون تو جای آن ها نیستی و تاریخچه ی دردهایشان را نمی دانی و نمی دانی از کجا و چه زخم هایی خورده اند که حالا به هرکس که می رسند ؛ زخم می زنند !
تو باید آنقدر قوی و بی تفاوت باشی که بی آنکه حتی خم به ابرو بیاوری ، از کنار آدم های منفی ، عبور کنی و دغدغه ی مقصدت را داشته باشی ، نه حرف ها و کنایه هایی که فقط مانع خوشبختی و آرامش تو می شوند ...
بی تفاوت باش و رها ؛
درست مانند دریایی که با پرتاب هیچ خرده سنگی ، متلاطم نمی شود
درست مانند رودخانه ای که بخاطر هیچ سنگریزه ای ، تغییر مسیر نمی دهد !
آدم ها برای پی بردن به عمق دریاچه ، سنگ می اندازند ،
تو دریا باش و عمیق ،
تو رودخانه باش و بی انتها ...
بزرگ باش و در پیِ اثبات خودت به ذهن های کوچک ، نباش !
که برای بعضی ها ، همان بهتر که ناشناخته بمانی ...
نرگس صرافیان طوفان
۲۹ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۲۱
۲
۰
پوریا قلعه
جمعه, ۲۹ مرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۰۸ ق.ظ
پوریا قلعه
ترس از درد، از خود درد بدتره. ترس از مرگ، از خود مرگ بدتره. ترس از هر اتفاقی، از خود اون اتفاق بدتره... وقتی میترسی یه اتفاقی سرت بیاد، به ازای هر یه بار ترست، یه بار اون اتفاق رو به بدترین شکل ممکنش تصور میکنی؛ و با هر تصور دوبارهت، تصویرای وحشتناک شدت بیشتری میگیرن. اینقدری که میتونن پیش از اون اتفاق نابودت کنن.
وقتی یه سانحه ی هوایی وحشتناک پیش میاد، قلب خیلی از جانباختهها، پیش از برخورد هواپیما با زمین از کار میایسته. اونا از «ترس» جونشون رو از دست دادن؛ در حالی که تو همون پرواز بودن کسایی که از زیر آتیش و آهن پاره ها، «زنده» بیرون اومدن...
آنا جمشیدی
۲۹ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۰۸
۲
۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۲۷ مرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۰۵ ب.ظ
پوریا قلعه
در بیکرانه ی زندگی دو چیز افسونم کرد ، رنگ آبی آسمان که می بینم و میدانم نیست و خدایی که نمی بینم و میدانم هست.
دکتر على شریعتى
۲۷ مرداد ۰۰ ، ۱۹:۰۵
۶
۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۲۷ مرداد ۱۴۰۰، ۰۴:۰۸ ب.ظ
پوریا قلعه
هزاران راهِ اشتباه
هزاران تصمیم اشتباه
هزاران اتفاقِ اشتباه
هزاران آدمِ آسیب رسان اشتباه
هزارانِ هدفِ اشتباه
هزاران هزار اشتباه باید رخ دهد تا روزی متوجه شویم "اشتباهی" وجود ندارد.
تا روزی متوجه شویم تمام این اتفاقات و تصمیمها بخشی از پروسهی رشد ما بوده است. رشدی که به ما کمک کرده است بتوانیم آسیب را شناسایی کنیم. تا بتوانیم مفهوم آسیب و محافظت را درک کنیم و بر اساس آن در تجربههای جدیدتری قرار بگیریم.
اگر اشتباهات نباشند، رشدی وجود نخواهد داشت.
اگر رشدی وجود نداشته باشد ما هیچگاه متوجه نمیشویم چه چیزهایی آسیب است و چه بخشهایی در ما احتیاج به محافظت دارد.
اشتباهی وجود ندارد.
هر آنچه که آسیب است و ما متوجه حضورش نیستیم آنقدر خودش را در شکلها و اتفاقهای متفاوت تکرار میکند تا روزی بالاخره متوجه اش شویم و بتوانیم متوقفش کنیم.
و هر آنچه خودش را مدام تکرار میکند، اشتباه نیست! فرصتی جدید برای بازبینیِ دوبارهی ماست.
پونه مقیمی
۲۷ مرداد ۰۰ ، ۱۶:۰۸
۳
۰
پوریا قلعه
جمعه, ۱۵ مرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۱۰ ب.ظ
پوریا قلعه
گاهی سکوت میکنی؛
چون اینقدر رنجیدی که نمیخوای حرف بزنی ...
گاهی سکوت میکنی ،
چون واقعا هیچ حرفی برای گفتن نداری ...
سکوت گاهی یک انتظاره و گاهی هم یک اعتراض!
اما بیشتر وقت ها سکوت برای اینه که هیچ کلمه خاصی
نمیتونه غمی رو که تو وجودت داری توصیف کنه
و این یعنی همون حس تنهایی ...
۱۵ مرداد ۰۰ ، ۲۲:۱۰
۱۰
۰
پوریا قلعه
يكشنبه, ۱۰ مرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۲۰ ب.ظ
پوریا قلعه
ﯾﮏ ﻓﺮﺻﺖ ﺭﺍ اگر ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ؛
" ﺍﯾﻦ ﺯﻣﺎﻥ " ﻣﯿﺸﻮﺩ " ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ …."
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺴﺎﻥ ﭼﺎﯼ ﯾﺦ ﮐﺮﺩﻩ ﯼ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ
ﺩﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﯾﺎﺩﺕ ﺭﻓﺘﻪ ،
و ﺣﺎﻻ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﻗﻨﺪ ﻭ ﺷﮑﻼﺗﯽ
ﺑﻪ ﻣﺬﺍﻕ ﻫﯿﭻ ﻃﺒﻌﯽ ﺧﻮﺵ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ..
ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ،
" ﻓﺮﺻﺖ "
ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﺑﮕﺬﺭﺩ
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻣﺜﻞ ﺁﺏِ ﺗﻨﮓِ ﻣﺎﻫﯽ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﻭﻗﺘﺶ ﻋﻮﺽ ﻧﺸﻮﺩ
ﺁﻧﻮﻗﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﻣﺎﻫﯽ ﻫﻢ ، ﻣﺎﻫﯽ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ …
ﻗﺪﺭ " ﻟﺤﻈﺎﺕ " ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﻴﻢ.
ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻫﻴﭻﻛﺲ ﻧﻤﻴﻤﺎﻧﺪ…
۱۰ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۲۰
۶
۰
پوریا قلعه
شنبه, ۹ مرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۳۲ ب.ظ
پوریا قلعه
مردی سگی داشت که در حال مردن بود. او در میان راه نشسته بود و برای سگش گریه می کرد. گدایی از آنجا می گذشت، از مرد پرسید: چرا گریه می کنی ؟
مرد گفت: این سگ وفادارم پیش چشمم جان می دهد. این سگ روزها برایم شکار میکرد و شبها نگهبانم بود و دزدان را فراری میداد.
گدا پرسید: بیماری سگ چیست، آیا زخم دارد؟
مرد گفت: نه از گرسنگی میمیرد!
گدا گفت: صبر کن، خدا به صابران پاداش میدهد، گدا ناگهان یک کیسه پُر در دست مرد دید.
پرسید: در این کیسه چه داری؟
مرد گفت: نان و غذا برای خوردن.
گدا گفت: چرا به سگ نمیدهی تا از مرگ نجات پیدا کند؟
مرد گفت: نان ها را از سگم بیشتر دوست دارم. برای نان و غذا باید پول بدهم، ولی اشک مفت و مجانیست. برای سگم هر چه بخواهد گریه میکنم!
گدا گفت: خاک بر سرت، اشک خون دل است و به قیمت غم به آب زلال تبدیل شده، ارزش اشک از نان بیشتر است. نان از خاک است ولی اشک از خون دل!
۰۹ مرداد ۰۰ ، ۱۹:۳۲
۸
۰
پوریا قلعه