.::التماس دعا::.

مرد بازرگان و مرد دانا

میگویند روزی مردی بازرگان خری را به زور میکشید، تا به دانایی رسید،
دانا پرسید :
چه بر دوش خَر داری که سنگین است و راه نمی رود؟
مرد بازرگان پاسخ داد:
 یک طرف گندم و طرف دیگر ماسه!
دانا پرسید:
 به جایی که میروی ماسه کمیاب است؟
بازرگان پاسخ داد:
خیر، به منظور حفظ تعادل طرف دیگر ماسه ریختم!!
دانا ماسه را خالی کرد و گندم را به دوقسمت تقسیم نمود و به بازرگان گفت حال خود نیز سوار شو و برو به سلامت.
بازرگان وقتی چند قدمی به راحتی با خَر خود رفت، برگشت و از دانا پرسید با این همه دانش چقدر ثروت داری؟
دانا گفت هیچ!!!
بازرگان شرایط را به شکل اول باز گرداند و گفت من با نادانی خیلی بیشتر از تو دارم، پس علم تو مال خودت و شروع کرد به کشیدن خَر و رفت ...

۱۸ خرداد ۰۰ ، ۱۷:۲۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۰، ۰۶:۱۸ ب.ظ پوریا قلعه
ندیدن‌ها و نشنیدن‌ها

ندیدن‌ها و نشنیدن‌ها

اصلا به این فکر نکن که دیگران برای تو چه فکری می کنند
حتی برایت مهم نباشد چطور و چگونه قضاوت می شوی ،
کاری که دوست داری و می دانی درست است را بکن و مسیرِ خودت را برو ،
بگذار دیگران هم یاد بگیرند به جای اینکه زمانشان را به پای حسادت و قضاوت و تقلید ، تلف کنند ؛ دنبالِ اهداف و آرزوهایشان باشند ...
گاهی تو به آسیب پذیریِ قرص جوشان می شوی و آدم ها با حرف ها و قضاوت هایشان مانندِ آب ...
نزدیکشان که می شوی ؛ نابودت می کنند !
لازم است کمی دورتر بایستی و در سکوت ، کارِ خودت را بکنی .
که گاهی آرامشِ انسان ،
در همین ندیدن‌ها و نشنیدن‌هاست...
.
نوشته نرگس صرافیان طوفان

۱۷ خرداد ۰۰ ، ۱۸:۱۸ ۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۰، ۰۵:۵۶ ب.ظ پوریا قلعه
باید یاد بگیرید که تغییر کنید.

باید یاد بگیرید که تغییر کنید.

شما ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ نشان میدهید که
ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺎ شما ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﻨﻨﺪ!

اگر کسی از حد خود و شایستگی خود
 پایش را فراتر گذاشت، هیچ وقت او
 را سرزنش نکنید.
خود را سرزنش کنید که خط قرمزتان
 را پر رنگ نکشیده اید!

باید یاد بگیرید که تغییر کنید.
ﻭﻗﺘﯽ شما ﺗﻐﯿﯿﺮ می کنید، ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ
 ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ.
ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﺤﻮﻩ ﻣﺤﺘﺮﻣﺎﻧﻪ
 ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﺧﻮدتان ﺭﺍ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯید.

ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺭﻭﺍبطتان ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪﺍﻧﻪ ﻇﺎﻫﺮ
 ﻣﯽ ﺷﻮید ، ﺩﯾﮕﺮﺍن ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺑﺎ
ﻓﺮﺩ قدرتمند و گرانقیمتی ﺭﻭﺑﺮﻭ ﻫﺴﺘﻨﺪ.

اگر می خواهید دیگران را تغییر دهید،
 ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍه ، "اﯾﺠﺎﺩ ﺩﮔﺮﮔﻮﻧﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺩتان" ﺍﺳﺖ .

حتی یک هزارم درصد هم از شخصیت
ارزشمند خود برای آدمی که شایسته
 شما نیست، عقب نشینی نکنید.

 

۱۷ خرداد ۰۰ ، ۱۷:۵۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۰، ۰۵:۳۶ ب.ظ پوریا قلعه
دیگران‌را ببخش‌

دیگران‌را ببخش‌

دیگران‌را ببخش‌حتی وقتی‌که ابراز تاسف نمی‌کنند


بگذار که حق‌با انها باشه. اگه این‌ چیزیه که، بہش نیاز دارند، برایشان مهر بفرست. و آنہا را خاموششان‌کن، خودت را به کوته‌ فکری‌اونہا اصلا گره نزن‌که آرامش‌‌روانی‌ات نابود می‌کنه

۱۷ خرداد ۰۰ ، ۱۷:۳۶ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۰، ۰۵:۰۱ ب.ظ پوریا قلعه
وابسته نشو...

وابسته نشو...

هرگز به هیچکس و هیچ چیزی،
در این دنیا وابسته نشو...

 

یعقوب به یوسف وابسته بود و بوسیله، همان دچار اذیت و ناراحتی شد

ابراهیم به اسماعیل وابسته بود، پس به او امر شد که او را قربانی کند

زلیخا به یوسف وابسته بود، و از وی دور شد

دنیا همین است!
هرکسی به چیزی وابسته شود بوسیله، همان چیز دچار عذاب و ناراحتی میشود بنابراین به هیچ چیز و هیچکس، در این دنیا وابسته نشو...

آرامش خود را جز به خـــدا، به هیچ چیز و هیچ کس وابسته نکن تا همیشه آن را داشته باشی

 

هرچیزی که در این دنیا زیبا و دوست داشتنی است روزی از تو دور خواهد شد و تنها، اعمال نیک و صالح برایت باقی میماند.

۱۷ خرداد ۰۰ ، ۱۷:۰۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
پنجشنبه, ۱۳ خرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ پوریا قلعه
زندگی

زندگی

زندگی انشایی است


 که تنها باید خودمان بنگاریم


زندگی می چرخد


 چه برای آنکه میخندد


 چه برای آنکه میگرید


زندگی دوختن شادی هاست


زندگانی هنر هم نفسی با غم هاست


زندگانی هنر هم سفری با رنج است


زندگانی یافتن روزنه در تاریکی است

۱۳ خرداد ۰۰ ، ۰۹:۰۶ ۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
پوریا قلعه

فقیر و توریست

فقیر ایرانی عادت داشت کنار در موزه ای در تهران گدایی می کرد.
روزی یک توریست خارجی از کنار او می گذشت.
فقیر ایرانی گفت : در راه خدا کمکم کن...
توریست گفت : what
فقیر تکرار کرد : در راه خدا کمکم کن
توریست گفت: what
فقیر حوصله اش سر رفت و بعد از اینکه توریست ازش عکسی به یادگار گرفت قدم زنان دور شد...

این توریست بسیار پولدار بود و وقتی به کشورش بازگشت با دوست ایرانی زبانی تماس
گرفت و ازش ترجمه در راه خدا کمکی کن را خواست.
دوستش گفت که این بیچاره ازت کمک خواسته تا بتونه چیزی بخوره.
دل توریست به درد اومد و برای مرد فقیر با کمک سازمان خیریه ایی 1 میلیون دلار به همراه عکس مرد فقیر و آدرسی که باهاش برخورد کرده بود فرستاد تا پول به دستش برسد.
خلاصه پول به دست سازمان در ایران رسید.
مسئول سازمان گفت:
یک میلیون برای یه گدا زیاده،
200 هزارتا براش کافیه و خوبه...
200 هزارتا را داد به دست استاندار که به دست گدا برسونه
الباقی رو برای خودش برداشت...
استاندار گفت 200 هزارتا برای گدا زیاده
2 هزار تا خوبه براش...
2 هزار تا برای شهردار فرستاد و الباقی رو برداشت...
شهردار گفت 2 هزار تا زیاده برای گدا، 200 دلار کافیشه
200 دلار فرستاد کلانتری که به دست گدا برسونن...
رئیس کلانتری هم گفت 200 دلار زیاده برای گدا
20 تا واسه گدا که یه غذایی بخوره بقیش هم برای من...
سرباز رو صدا کرد که برو به گدای موزه این 20 دلار رو بده...
سرباز به گدا که رسید گفت یادته اون توریست خارجی که ازش کمک می خواستی باهات عکس گرفت؟
مرد فقیر گفت که آره خیلی هم خوب یادمه

سرباز گفت: سلامت می رسونه و میگه خدا کریمه...

۱۳ خرداد ۰۰ ، ۰۹:۰۲ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
پنجشنبه, ۱۳ خرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۰۰ ق.ظ پوریا قلعه
از یک جایی به بعد...

از یک جایی به بعد...

از یک جایی به بعد همه چیز آروم میشه فقط باید صبر داشته باشی
باید یاد بگیری که رها کنی، هر کسی قرار نـیست تـو زندگیت بمونه ...
باید یاد بگیری که همیشه قرار نیست همه چیز باب میل تو پیش بره ...
از یک جایی همه چیز آروم میشه !
انقدر آروم که دیگه هیچی به اندازه خودت واست مهم نیست ...

۱۳ خرداد ۰۰ ، ۰۹:۰۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه

کشیش و سیاستمدار

در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی‌ از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود. در روز موعود، مهمان سیاستمدار تأخیر داشت و بنابراین کشیش تصمیم گرفت کمی‌ برای مستمعین صحبت کند.

پشت میکروفن قرار گرفته و گفت: ۳۰ سال قبل وارد این شهر شدم. انگار همین دیروز بود.

راستش را بخواهید، اولین کسی‌ که برای اعتراف وارد کلیسا شد، مرا به وحشت انداخت. به دزدی هایش، باج گیری، رشوه خواری، هوس رانی‌ و هر گناه دیگری که تصور کنید اعتراف کرد. آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترین نقطه زمین فرستاده است ولی‌ با گذشت زمان و آشنایی با بقیه اهل محل دریافتم که در اشتباه بوده ام و این شهر مردمی نیک دارد.

در این لحظه سیاستمدار وارد کلیسا شده و از او خواستند که پشت میکروفن قرار گیرد. در ابتدا از اینکه تاخیر داشت عذر خواهی‌ کرد و سپس گفت: به یاد دارم زمانی که پدر پابلو وارد شهر شد، من اولین کسی‌ بودم که برای اعتراف مراجعه کردم. :/


پ.ن: درسته داستان طنزی بود ولی من کلا با اعتراف به کشیش و بخشیده شدن موافق نیستم چون به قول آقای قرائتی گناه رو باید فقط به خدا گفت و خدا میتونه ببخشه.

۱۲ خرداد ۰۰ ، ۰۹:۲۰ ۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۱۰ خرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۴۸ ب.ظ پوریا قلعه
سخت نگیر، زندگى کن

سخت نگیر، زندگى کن

بیست سال بعد بابت کارهایی که 

نکرده ای بیشتر افسوس می خوری

تا بابت کارهایی که کرده ای

روحیه تسلیم پذیری را کنار بگذار

از حاشیه امنیت بیرون بیا

جستجو کن، بگرد، آرزو کن و کشف کن

۱۰ خرداد ۰۰ ، ۲۰:۴۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه