عظمت در تفکر است
نه درچیزی که میبینیم.
چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه هاییم
و به عبورشان میخندیم.
طوری زندگی کنیم که
هیچگاه برای روزهایی که میگذرد افسوس نخوریم
عظمت در تفکر است
نه درچیزی که میبینیم.
چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه هاییم
و به عبورشان میخندیم.
طوری زندگی کنیم که
هیچگاه برای روزهایی که میگذرد افسوس نخوریم
از یه جایی بــه بعد...............دیگه بزرگ نمیشیم؛ پیر میشیم 🍃
از یه جایی بــه بعد.............. دیگه خسته نمیشیم؛ می بُرّیم 🍃
از یه جایی بــه بعد..............دیگه تکراری نیستیم؛ زیادی هستیم...!! 🍃
پس قدر خودمون ، خانواده مون ، دوستانمونو، زندگیمونو و کلأ حضور خوشرنگ مون رو تو صفحهء دفتر وجود بدونیم... محبت تجارت پایاپای نیست٫
چرتکه نیندازیم که من چه کردم وتودرمقابل چه کردی!
بیشمار محبت کنیم. 🍃
حتی اگربه هردلیلی کفه ترازوی دیگران سبک تر بود.
از بیشتر مراجعهکنندگانم میپرسم: دقیقا از چه چیز مرگ میترسید؟
پاسخهای مختلفی که به این پرسش میدهند، غالبا به درمان سرعت میبخشد. وقتی که از جولیا(یکی از مراجعین) پرسیدم: «چرا مرگ اینقدر ترسناک است؟ چه چیز خاصی در مرگ هست که تو را میترساند؟» فورا پاسخ داد: «همه کارهایی که انجام ندادهام» پاسخ جولیا به جانمایهای اشاره میکند که برای همه آنهایی که به مرگ میاندیشند یا با آن روبرو میشوند اهمیت دارد: رابطه دو جانبه بین ترس از مرگ و حس زندگی نزیسته. به عبارت دیگر، هرچه از زندگی کمتر بهره برده باشید، اضطراب مرگ بیشتر است. در تجربه کامل زندگی هرچه بیشتر ناکام مانده باشید، بیشتر از مرگ خواهید ترسید. نیچه این عقیده را با قوت تمام در دو نکته کوتاه بیان کرده است: «زندگیت را به کمال برسان و بموقع بمیر» همان طور که زوربای یونانی با گفتن این حرف تاکید کرده است:«برای مرگ چیزی جز قلعه ای ویران به جای نگذار» و سارتر در زندگینامهاش آورده: «آرام آرام به آخر کارم نزدیک میشوم... و یقین داشتم که آخرین تپشهای قلبم در آخرین صفحههای کارم ثبت میشود و مرگ فقط مردی مرده را درخواهد یافت».
اروین یالوم/ خیره به خورشید
روزی سگی داشت در چمن علف می خورد، سگ دیگری از کنار چمن گذشت، چون این منظره را دید تعجب کرد و ایستاد. آخر هرگز ندیده بود که سگ علف بخورد!
ایستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می خوری؟!
سگی که علف می خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت:
من؟ من سگ قاسم خان هستم!
سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت:
سگ حسابی! تو که علف می خوری؛ دیگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز یک چیزی؛ حالا که علف می خوری دیگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش..!!
📕 زمستان بیبهار
✍️ ابراهیم یونسی
چشم ها داستان های زیادی برای گفتن دارند...
بیشتر از دهن ها..!
دهن ها خجالتی اند...
ملاحظه کارند...
ساکت میشن...
لوس میشن...
ناراحت میشن...
اون حرفی که نباید رو میزنن و اونی که باید رو نه!
اما چشم ها نه...
سیاست ندارند...
پنهون کاری بلد نیستن...
اما تا دلت بخواد صادق ان...
باید ها و نباید هارو باهم لو میدن!
به چشم ها بیشتر از دهن ها میشه اعتماد کرد... جدیشون بگیریم!
در ایران پدرها و مادرها مقابل فرزندشون همدیگر را نوازش نمی کنند و در آغوش نمی کشند و اینکار رو مقابل کودک زشت می دانند...
اما هنگام مشاجره رعایت فرزند را نمی کنند و مقابل او با هم مشاجره می کنند و فرزند چه بسا از داد و بیداد آنها به گریه می افتد! خوب در ایران کودکان از کجا مهرورزی بیاموزند؟
نوازش و مهرورزی در مدرسه ممنوع است.
در خانواده ممنوع است.
پس ذهن کودک در ایران بیشتر از مهرورزی، خشونت را می آموزد.
جان لنون چه زیبا گفته: در جهانی زندگی میکنیم که باید پنهانی عشق ورزی کرد، در حالی که در روز روشن خشونت را تمرین میکنند.
بیایید مهربان باشیم...
بازندهها دوست دارند بازی که
باختند را دوباره شروع کنند
برخلاف برندهها که دلیلی
برای شروع بازی که بردند نمیبینند.
ما گاهی
بازیچه دست آدمهایی میشویم
که نه بردن برایشان مهم است
نه باختن!
آنها فقط دوست دارند بازی کنند...!
♦️طبق قوانین فیزیک
قراردادن یک آهن در میدان مغناطیسی
پس از مدت کوتاهی
آنرا به "آهن رُبا" تبدیل میکند.
حال...
قراردادن یک ذهن در میدان مغناطیسیِ بدبختی،
میشود "بدبختی رُبا"...
و قرار دادن در میدان مغناطیسیِ خوشبختی،
میشود "خوشبختی رُبا"...
هرچه را که میبینید
هرآنچه را که میشنوید
و هر حرفی که میزنید
همه دارای انرژی مغناطیسی هستند
و ذهن شما را "همان رُبا" میکنند!
پس همیشه با افراد سالم ، باهوش ، موفق و سعادتمند معاشرت نمایید تا خصوصیات آنها را جذب کنید.
به قول مولانا :
تا در طلب گوهر کانی، کانی
تا در هوس لقمه نانی، نانی
این نکتهٔ رمز اگر بدانی، دانی
هرچیز که در جستن آنی، آنی
"سی.پی.آر " بیمارستان جای جالبی ست،
آدم هایی که بیرون از آن تند و تند قدم میزنند، گریه میکنند،
دعا میکنند، حالشان بهتر از بیماری که برای زنده ماندن با دستگاه شوک دست و پنجه نرم میکند نیست.
آدم های بیرون از اتاق از یک چیز میترسند؛ از "نبودن" !
از نزدن ضربان قلب عزیزترین شخص دنیایشان، از جای خالیه یک آدم.
اتاق شوک جای بد و جالبیست، تمام قول های عالم پشت دَرش داده میشود، تمام خاطرات مرور میشود! تمام خوبی هایش یادآوری میشود!
حالا چشمتان را ببندید. بدترین آدم زندگیتان را درون این اتاق تصور کنید.
فرض کنید تنها کسی هستید که او دارد، به خوبی هایی که قبلا به شما کرده فکر کنید، به جای خالیش .
نبود آدم ها را هیچ کینه ای پر نمیکند!
لطفاً در زندگیتان یک اتاق سی پی آر، یک اتاق شوک داشته باشید
و خوبی های آدم های بدِ دنیایتان را احیا کنید .
بعضی روزها امروزمان به فردا نمیرسند...
👤دکتر_محبی (فوق تخصص قلب)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
مردی قوی هیکل، در چوب بری استخدام شد و تصمیم گرفت خوب کار کند.
روز اول 18 درخت برید.
رئیسش به او تبریک گفت و او را به ادامه کار تشویق کرد.
روز بعد با انگیزه بیشتری کار کرد ولی 15 درخت برید.
روز سوم بیشتر کار کرد، اما فقط 10 درخت برید.
به نظرش آمد که ضعیف شده است.
نزد رئیسش رفت و عذرخواهی کرد و گفت نمی دانم چرا هر چه بیشتر تلاش می کنم، درخت کمتری می برم.
رئیس پرسید آخرین بار، کی تبرت را تیز کردی؟
او گفت برای این کار وقت نداشتم، تمام مدت مشغول بریدن درختان بودم.
امام علی (ع) میفرمایند مردم در دنیا از جهت کار و عمل دو دسته اند:
اول آنکه در دنیا