ای که در مسجد رَوی
بهر ِسجود،
سَر بجنبد
دل نجنبد
این چه سود…
مولانا
.:کمک کن هرچند کم:.
ای که در مسجد رَوی
بهر ِسجود،
سَر بجنبد
دل نجنبد
این چه سود…
مولانا
.:کمک کن هرچند کم:.
➕ وقتی کسی مرا ناراحت میکند یا به چالش میکشد از خود میپرسم این فرستاده شده تا چه درس مهمی را به من یاد بدهد؟
در این لحظه فاقد کدام ویژگی شخصیتی و روانی هستم که باعث شده متحمل درد و رنج شوم؟
➖ انسانهای کند ذهن و کم هوش به شما صبر و بردباری می آموزند ،
➖ انسانهای عصبانی ، آرامش و خونسردی را می آموزند ،
➖ انسانهای تحقیرگر ، عزت نفس را به شما می آموزند ،
➖ انسانهای بی احساس ، عشق بی قید و شرط را
➖ و انسانهای لجباز ، انعطاف را به شما می آموزند .
تو کنار من و من از همه آرامترم
تو به یاد من و من فکر رها ساختنم
یک پلی با تو بسازیم به اندازه عشق
و از آنجا به تماشای جهان گذران
دست در دست هم و مستِ نگاه و نگران
من و تو می گذریم تا بدانند همه
از همه فاصله ها
از تمام غم و از تلخی ها
می شود ساده گذشت...
آروم و ساده دوستت دارم
روباهی از شتری پرسید:
عمق این رودخانه چقدر است؟
شتر جواب داد:
تا زانو
ولی وقتی روباه توی رودخانه پرید ، آب از سرش هم گذشت!
روباه همانطور که در آب دست و پا می زد و غرق می شد به شتر گفت:
تو که گفتی تا زانووووو!
و شتر جواب داد: بله ، تا زانوی من ، نه زانوی تو!
هنگامی که از کسی مشورت می گیریم باید شرایط طرف مقابل و خودمان را هم در نظر بگیریم.
«لزوماً هر تجربه ای که دیگران دارند برای ما مناسب نیست
هر چیزی را که می شنوی نپذیر
هر ماجرایی دارای سه بُعد است:
آنچه تو برداشت میکنی...
آنچه برایت گفته اند...
و حقیقت...
میگویند روزی امیرڪبیر ڪه از حیف و میل شدن سفرههای دربار به تنگ آمده بود.
به ناصرالدین شاه پیشنهاد ڪرد ڪه برای یک روز آنچه رعیت میخورند میل ڪند،
شاه پرسید مگر رعیت ما چه میخورند؟؟؟ امیرکبیر گفت: ماست و خیار
ناصرالدین شاه سرآشپز را صدا زد گفت:ڪه برای ناهار فردایمان ماست و خیار درست ڪنید
سر آشپز دستور تهیه مواد زیر را به تدارکچی برای ماست خیار شاهی داد :
✦ ماست پر چرب اعلا
✦ خیار قلمی ورامین
✦ گردوی مغز سفید بانه
✦ پیاز اعلای همدان
✦ ڪشمش بدون هسته
✦ نان دو آتیشۀ خاشخاش
✦ سبزیهای بهاری اعلا و ... .
ناصرالدین شاه بعد از اینڪه یک شڪم سیر ماست و خیار خورد.
به امیرڪبیر گفت:رعایای پدرسوخته چه غذاهایی میخورند ما بیخبریم.
اگر ڪسی از این همه نعمت رضایت نداشت فلڪش ڪنید !
شما نیاز به زمــان دارید تا بتوانید فکر کنید و افکار خود را در زندگی فــردی بازتاب دهید. اگر تمام مدت سـرتان شلوغ باشد، وقت کافی برای فکر کردن به اهداف خود ندارید چه برسد به اینکه بخواهید دست به عمل بزنید و زندگیتان را تغییر دهید.
پس ریتم زندگی خود را آرام و ملایم نمایید و برای تغییر در زندگی خود فضا ایجاد کنید.
سعی کنید آهسته به جلو پیش بــروید تا در عین حال بتوانید بیش از پیش از زندگی لذت ببرید. مشغولیت های بی مورد نه تنها لذت تماشای مناظر بی نظیر زندگی را از شما می گیرند بلکه باعث می شوند که شما هیچ حسی نسبت به اینکه کجا هستید، به کجا می روید، و چه کاری انجام می دهید نیز نداشته باشید.
وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِکُم مِّنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ
و نماز را برپا دارید و زکات را ادا کنید؛ و هر کار خیری را برای خود از پیش میفرستید، آن را نزد خدا (در سرای دیگر) خواهید یافت؛ خداوند به اعمال شما بیناست.
پادشاهی دیدکه خدمتکاری بسیار شاد است ، از او علت شاد بودنش را پرسید. خدمتکار گفت: قربان همسر و فرزندی دارم و غذایی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن و بدین سبب من راضی و شادم.
پادشاه موضوع را به وزیر گفت . وزیر هم گفت: قربان چون او عضو گروه ۹۹ نیست بدان جهت شاد است، پادشاه پرسید گروه ۹۹ دیگر چیست؟ وزیر گفت : قربان یک کیسه برنج را با ۹۹ سکه طلا جلو خانه وی قرار دهید ، و چنین هم شد.
خدمتکار وقتی به خانه برگشت با دیدن کیسه وسکه ها بسیار شادشد و شروع به شمردن کرد ، ۹۹ سکه ؟ و بارها شمرد و تعجب کرد که چرا۱۰۰ تا نیست، همه جا را زیر و رو کرد ولی اثری از یک سکه نبود.
او ناراحت شد و تصمیم گرفت از فردا بیشتر کار کند تا یک سکه طلای دیگر پس انداز کند ، او از صبح تا شب سخت کار میکرد،و دیگر خوشحال نبود. وزیر هم که با پادشاه او را زیر نظر داشت گفت : قربان او اکنون عضو گروه ۹۹ است و اعضای این گرو کسانیند که زیاد دارند اما شاد و راضی نیستند.