.::التماس دعا::.

۷۸ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

چهارشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۸، ۱۰:۵۶ ق.ظ پوریا قلعه
زن و شوهر

زن و شوهر

مرد در خانه
همانند نمک است.
اگر رفت زندگی بی مزست
و اگر آمد فشارخون را بالا میبرد😄

زن در خانه
همانند شکر است.
اگر رفت زندگی تلخ میشود
و اگر آمد شیرینی زندگی را چند برابر میکند☺️

۰۶ آذر ۹۸ ، ۱۰:۵۶ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۸، ۰۹:۴۶ ق.ظ پوریا قلعه
چتر خدا

چتر خدا

در حیرتم از خلقت آب، 
اگر با درخت همنشین شود، آنرا شکوفا می‌کند . 
اگر با آتش تماس بگیرد، آنرا خاموش می‌کند .
اگر با ناپاکی ها برخورد کند، آنرا تمیز می‌کند .
اگر با آرد هم آغوش شود، آنرا آماده طبخ می‌کند .
اگر با خورشید متفق شود، رنگین کمان ایجاد می‌شود .
ولی اگر تنها بماند، رفته رفته گنداب می‌گردد .
دل ما نیز بسان آب است، وقتی با خدا است زنده و تأثیر پذیر است، و در تنهایی مرده وگرفته است

بگذار سرنوشت 
هر راهی که میخواهد برود. 
ما راهمان جداست. 
ما راهمان خداست. 
بگذار این ابرها تا میتوانند ببارند
یادت باشد ما چترمان خداست ...

۰۶ آذر ۹۸ ، ۰۹:۴۶ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۸، ۰۹:۴۱ ق.ظ پوریا قلعه
نردبان

نردبان

دزدی از نردبان خانه ای بالا رفت. 
از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسید: خدا کجاست؟ 

صدای مادرانه ای پاسخ داد: خدا در جنگل است، عزیزم. 
کودک دوباره پرسید: چه کار می کند؟ 

مادر گفت : دارد نردبان می سازد. 
ناگهان دزد از نردبان خانه پایین آمد و در سیاهی شب گم شد!

سالها بعد دزدی از نردبان خانه حکیمی بالا می رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی پرسید: خدا چرا نردبان می سازد؟ 

حکیم از پنجره به بیرون نگاه کرد، به نردبانی که سالها پیش، از آن پایین آمده بود و رو به کودک گفت: برای آنکه عده ای را از آن پایین بیاورد و عده ای را بالا ببرد.

 

نردبان این جهان ما و منیست
عاقبت این نردبان افتادنیست

 

لاجرم آن کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست

۰۶ آذر ۹۸ ، ۰۹:۴۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
سه شنبه, ۵ آذر ۱۳۹۸، ۰۴:۳۶ ب.ظ پوریا قلعه
ماهیخوار و خرچنگ

ماهیخوار و خرچنگ

آورده‌اند که مرغ ماهی‌خواری بر لب آبی خانه داشت و همیشه به اندازه‌ی نیاز خود، از آب ماهی می‌گرفت. روزگار او بد نبود تا این‌که پیری و ناتوانی به او روی آورد و از شکار باز ماند. به کنجی نشست و با خود گفت، دریغا از زندگی که به تندی باد گذشت و از آن چیزی مگر تجربه برایم نماند و امروز همین تجربه شاید مرا به‌کار آید. پس باید امروز به جای زور و چالاکی، کار خود را با نیرنگ پیش برم. ماهی‌خوار با چهره‌ای اندوهگین بر لب آب نشست. ناگهان خرچنگی او را دید و به نزدش آمد. خرچنگ از اودلیل اندوهش را پرسید و ماهیخوار گفت:

ادامه مطلب...
۰۵ آذر ۹۸ ، ۱۶:۳۶ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
سه شنبه, ۵ آذر ۱۳۹۸، ۰۴:۲۵ ب.ظ پوریا قلعه
حکایت عقاب و کلاغ اثر دکتر خانلری

حکایت عقاب و کلاغ اثر دکتر خانلری

متوسط عمر عقاب 30 سال است و متوسط عمر کلاغ 300 سال.

عقابی در بلندای قله ی رفیعی لانه داشت.
عقاب به پایان عمرش نزدیک شده بود، اما نمی خواست بمیرد.

به یاد آورد که پدرش از پدرش که او هم از پدرش شنیده بود که:
در پایین قله کلاغی لانه دارد.

چهار نسل از خانواده ی عقاب ها این کلاغ را دیده بودند اما کلاغ هنوز به نیمه ی عمر خود نیز نرسیده بود!

عقاب در دلش به کلاغ حسادت کرد؛ تصمیم گرفت به

ادامه مطلب...
۰۵ آذر ۹۸ ، ۱۶:۲۵ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
سه شنبه, ۵ آذر ۱۳۹۸، ۱۱:۳۷ ق.ظ پوریا قلعه
به نام خالق زمین

به نام خالق زمین

کره زمینی که نژاد بشر بر روی آن خلق گردیده و به حیات خود ادامه می دهد از لایه های مختلفی تشکیل شده است و هر لایه از نظر تراکم ، حرارت و نوع ماده با لایه های دیگر فرق دارد ؛ و عجیب آن است که قرآن کریم این مطلب را در 14 قرن قبل به وضوح بیان نموده است :

بعد ازسالها تحقیق ازسوی دانشمندان زمین شناس روشن گردید که زمین از چندلایه تشکیل شده است. دانشمندان درابتدا تصور می کردند که زمین از 3 لایه تکوین یافته است ؛ ولی با

ادامه مطلب...
۰۵ آذر ۹۸ ، ۱۱:۳۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
سه شنبه, ۵ آذر ۱۳۹۸، ۱۰:۵۳ ق.ظ پوریا قلعه
به نام خالق عیسی (ع) و آدم (ع)

به نام خالق عیسی (ع) و آدم (ع)

خداوند حکیم در این آیه شریفه از قرآن کریم خلقت حضرت عیسی (ع) را به خلقت حضرت آدم (ع) تشبیه کرده است ؛ چرا که وجه تشابه این دو پیامبر بزرگ الهی در آفرینش معجزه گونه آنان بوده است که هردو بدون پدر خلق شده اند.

ولی مطلبی که حیرت انسان را برمی انگیزاند این است که وقتی تعداد کلمات عیسی و آدم را در قرآن شمارش می کنیم ، با کمال تعجب مشاهده می کنیم که

ادامه مطلب...
۰۵ آذر ۹۸ ، ۱۰:۵۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
سه شنبه, ۵ آذر ۱۳۹۸، ۱۰:۰۳ ق.ظ پوریا قلعه
دزد انسانیت

دزد انسانیت

دزدی فقط این نیست که ازدیوارمردم بالا بری
تواگه دروغ بگی،صداقتودزدیدی
اگه بدی کنی،خوبیو دزدیدی
اگه تهمت بزنی،آبرو رو دزدیدی
و اگه خیانت کنی،عشقو دزدیدی
ودرکل
انسـانیت رو دزدیدی

۰۵ آذر ۹۸ ، ۱۰:۰۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
سه شنبه, ۵ آذر ۱۳۹۸، ۰۹:۵۷ ق.ظ پوریا قلعه
دو برادر

دو برادر

میگویند که دو برادر بودند پس از مرگ پدر یکی جای پدر به زرگری نشسته دیگری تا از وسوسه نفس شیطانی به دور ماند از مردم کناره گرفته و غار نشین گردید.
روزی قافله ای از جلو غار گذشته و چون به شهر برادر میرفتند، برادر غارنشین غربالی پر از آب کرده به قافله سالار میدهد تا در شهر به برادرش برساند.
منظورش این بود که از ریاضت و دوری از خلایق به این مقام رسیده که غربال سوراخ سوراخ را پر از آب میتواند کرد بی آنکه بریزد.
چون قافله سالار به شهر و بازار محل کسب برادر میرسد و امانتی را می دهد، برادر آن را نخ بسته و از سقف دکان آویزان میکند و در عوض گلوله آتشی از کوره در آورده میان پنبه گذاشته و به قافله سالار میدهد تا آن را در جواب به برادرش بدهد.
چون برادر غار نشین برادر کاسب خود را کمتر از خود نمی بیند عزم دیدارش کرده و به شهر و دکان وی میرود.
در گوشه دکان چشم به برادر داشت و دید که برادر زرگرش بازوبندی از طلا را روی بازوی زنی امتحان میکند،‌ دیدن این منظره همان و دگرگون شدن حالت همان و در همین لحظه آبی که در غربال بود از سوراخ غربال رد شده و از سقف دکان به زمین میریزد.
چون زرگر این را می بیند میگوید:
ای برادر اگر به دکان نشستی و هنگام کسب و کار و دیدن نامحرمان آب از غربالت نریخت زاهد میباشی، وگرنه دور از اجتماع و عدم دسترس همه زاهد هستند...

 

و شعری از سعدی

شنیدم زاهدی در کوهساری
قناعت کرده از مردم به غاری
بدو گفتم چرا در شهر نائی
که از آزار غربت وا رهائی
بگفت آنجا پریرویان نغزند
چو گِل بسیار شد پیلان بلغزند

۰۵ آذر ۹۸ ، ۰۹:۵۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
سه شنبه, ۵ آذر ۱۳۹۸، ۰۹:۳۲ ق.ظ پوریا قلعه
خزینه حمام

خزینه حمام

روزی ملا نصرالدین در خزینه حمام به خواندن پرداخت. آواز خود را بسیار نیکو و شیرین یافت. پس به نزد حاکم رفت و به او گفت هر آینه مهمان گرانقدری داشتی مرا خبر کن تا از آواز ملکوتی خود وی را مستفیض گردانم.
بعد از مدتی چند نفر مهمان حاکم شدند و حاکم خواست تا بساط سرور آنان را مهیا کند پس یاد ملا افتاد و به نوکرانش دستور داد تا وی را حاضر کنند.
ملا که آمد به وی گفت: بخوان.
ملا گفت: فرمان بده تا خزینه ای بیاورند.
حاکم گفت مردک چطور اینجا خزینه مهیا کنم؟ پس ملا به خمره ای بزرگ که تا نیمه پر از آب بود رضایت داد و وقتی خمره حاضر شد سر در خمره کرد و آوازی بس دلخراش سر داد.
حاکم گفت: مردک به خدا قسم تا بحال آوازی جگرخراش تر از اینی که تو خواندی نشنیده بودم.
پس دستور داد که ملا را به همراه خمره آب به سر چهارسوق بازار برند و عابران هنگام عبور دست خود را با آب خمره تر کرده و چکی در گوش ملا بزند تا آب خمره تمام شود.
ملا با هر چکی که میخورد شکر خدا میکرد که حاکم خزینه آماده نکرده بود که تا آب آن تمام میشد از او جز استخوانی باقی نمیماند....

۰۵ آذر ۹۸ ، ۰۹:۳۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه