1. احمقِ بی سواد شاید روزی بتواند
حقیقت را درک بکند،
ولی احمق با سواد هرگز نمی تواند
حقیقت را بفهمد!
2. برای خداوند فرقی ندارد که تو برایش نماز بخوانی یا نه
برایش روزه بگیری یا نه
فرقی ندارد چقدر برای عزیزانش ضجه زده باشی
اما اینها برای من و تو فرق می کند...
و این فرق زمانی شروع شد که من و تو بر سر خدایمان جدل کردیم ، من گفتم من با ایمان ترم و تو گفتی من!
و فراموش کردیم که خدای هر دویمان یکی ست فقط راه اتصالمان به او فرق دارد.
به راه های اتصالی یکدیگر به خدا دست نزنیم
اجازه بدهیم هر کس به گونه ی خودش به خدایش وصل شود نه به شیوه ما
خداوند عارف عاشق می خواهد نه مشتری بهشت...
3. گیج کنندهترین اقدامی که علیه خویش میتوانیم بکنیم این است
که بکوشیم قلبمان را به چیزی قانع کنیم
که مغزمان میداند
یک دروغ بزرگ است ...
4. دود اگربالا نشیند کسرشأن شعله نیست.
جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است.
شصت و شاهد هردو دعوای بزرگی میکنند.
پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است ؟
آهن و فولاد از یک کوره می آیند برون.
آن یکی شمشیر گردد ، دیگری نعل خر است
گر ببینی ناکسان بالانشینند صبر کن.
روی دریا کف نشیند ، قعر دریا گوهر است
#صائب_تبریزی
5. برای هیچ متعصبی دلیل نیاور؛
با او مجادله نکن!
او جبهه می گیرد
کسیکه جبهه گرفت
دیگر فکر آموختن نیست؛
بلکه فکر پیروزیست.
تغییر دست خود شخص است؛
نه دیگران.
بگذار او خودش کنجکاو شود
و عقایدش را نقد کند.
تنها به او دو کلمه بیاموز:
«شک کن»
این آغاز تغییر است...
6. روزی سه آخوند با هم خربزه می خوردند و فقیری در طرف دیگر آنها را نظاره می نمود،
برای آنکه هیچ کدام دلشان نمیامد از سهم خود به آن فقیر بدهند،
یکی گفت: روایت است از چیز هایی که بخشش آن کراهت دارد یکی انار است و دیگری خربزه.
دومی گفت: همچنین روایت است که خربزه را باید آنقدر خورد که خورنده را جواب کند.
سومی گفت: و نیز روایت است که هر کس سر از روی خربزه بلند نکند به وزن همان خربزه به گوشتش اضافه می شود.
وقتی خربزه تمام شد، باز نتوانستند از پوستش دل کنده برای فقیر بگذارند. باز ذکر روایت شروع شد.
یکی گفت: دندان زدن پوست خربزه دندان را سفید و اشتها را زیاد می کند،
دومی گفت: پوست خربزه چشم را درشت و رنگ پوست را شفاف می کند.
سومی گفت: دندان زدن پوستِ خربزه تکبر را کم و آدمی را به خدا نزدیک می نماید. و آنقدر دندان زدند و لیف کشیدند تا پوست خربزه را به نازکی کاغذی رسانیدند .
فقیر که همچنان آنان را می نگریست گفت: من رفتم، که اگر دقیقه ای دیگر در اینجا بمانم و به شما ها بنگرم می ترسم با روایات شما، پوست خربزه مقامش به جایی برسد که لازم باشد مردم آن را بجای ورق قرآن در بغل بگذارند و تخمه اش را تسبیح کرده با آن ذکر " یا قدوس" بگویند.
#عبید_زاکانی
7. زندگیه دیگه،
گاهی خسته ت میکنه
خیلی خسته ت میکنه!
اونقد که دوس داری خودکارتو بذاری لای صفحات زندگیت وُ
یه مدت بری سراغ خودت؛
هیچ کاری نکنی، هیچکیو نبینی،
با هیچکی حرف نزنی، حتی نفسم نکشی.
اما مشکل اینجاست
بعد که برمیگردی
میبینی یه نفر خودکارو از لای کتابِ زندگیت بیرون کشیده
و تو هم یادت نمیاد کدوم صفحه بودی.
گم میشی ..
و هیچی توو دنیا بدتر از این نیست که ندونی کجای زندگیتی...
" کتاب زندگیمون رو ول نکنیم "
8. درون تو سرزمین عجیبی ست
که باید کشف شود. اما تو همیشه درگیرِ دنیای بیرونت هستی.
همه اش میخواهی دیگران را کشف کنی..
نیتشان را بفهمی..
بفهمی خوبند یا بد..
خودت را پیدا کن.
9. مشکلاتی که در زندگی تجربه میکنیم
باجی است که به ترس هایمان می دهیم.
10. وقتی به زندگی فکر می کنید،
این دو نکته را به خاطر داشته باشید:
هر چقدر احساس گناه داشته باشید،
گذشته تغییر نمی کند.
و هر چقدر استرس داشته باشید ،
آینده عوض نمی شود
11. سکوت در اثر بستن دهان نیست؛
در اثر باز کردن فکر است،
هر چه فکر بازتر، سکوت بیشتر،
هر چه فکر بسته تر، دهان بازتر!
12. اگر کسی با شما مشکل دارد، یادتان باشد که آن مشکل اوست، نه شما. انرژی خود را تسلیم منفی گرایی نکنید، ارزش شما خیلی بیشتر از اینهاست...
13. عقیده میتونه عقیده من باشه،اماحقیقت نمیتونه حقیقت من باشه.حقیقت متعلق به هیچکس نیست برای همین همیشه سر عقیده میجنگند نه بر سر حقیقت
14. یاد بگیریم دغدغه هیچکس را مسخره نکنیم
سطح دغدغه هیچکس مسخره نیست
واقعیت اینه یا ما از اون سطح گذشتیم
یا هنوز بهش نرسیدیم
15. واقعیت این است که برای هیچ کدام از ما نیمه ای وجود ندارد!
به دنبال نیمه گمشده خود گشتن اشتباه محض است!
زیرا ما اصلا نیمه نیستیم!!!
هر کدام از ما یک "من" هستیم..
"من"ی که باید قوی، مستقل، شاد و آزاد باشد...
درست همانطور که آفریده شده ایم
ما بهترست در انتظار یک "او" باشیم
اویی که تکامل و استقلال و آزادی ما را به رسمیت بشناسد و برایش احترام قائل شود..
آنگاه میشود یک "ما" شد ...
"ما"یی همیشگی،قوی و شاد ...
16. نزدیک ترین آدم به تو
اون کسی است که
از دورترین فاصله
همیشه به فکرته ...
17. دو قطره آب که به هم نزدیک شوند، تشکیل یک قطره بزرگتر میدهند. اما دو تکه سنگ هیچگاه با هم یکی نمیشوند ! هر چه سختتر و قالبیتر باشیم، فهم دیگران برایمان مشکلتر، و در نتیجه امکان بزرگتر شدنمان نیز کاهش مییابد. آب در عین لطافت در مقایسه با سنگ، به مراتب سرسخت تر، و در رسیدن به هدف خود لجوجتر و مصممتر است. سنگ، پشت اولین مانع جدی میایستد. اما آب راه خود را به سمت دریا مییابد. در زندگی، معنای واقعی سرسختی، استواری و مصمم بودن را، در دل نرمی و گذشت باید جستجو کرد. گاهی نمیتوان بخشید و گذشت اما میتوان چشمان را بست وعبور کرد گاهی مجبور میشوی نادیده بگیری و کمکم بخشیدن را خواهی آموخت.
امیدوارم از خوندن این مجموعه هم لذت برده باشید
ممنون واسه دنبال کردن وبلاگ و نظرات زیباتون :)
همه شون قشنگ بود اصلا نمیشه یکی رو انتخاب کرد ولی خب جمله سه رو من تاثیر بیشتری داشت و شعر شماره چهار رو هم خیلی دوست داشتم