1. عشق یعنی تمام فکر و خیال یک مرد، در تسخیر قلب زن باشد و تمام قلب یک زن، در پر کردن همهی فکر و خیال آن مرد
2. جهت حرکت
بسیار مهمتر از
سرعت حرکت است....
خیلی ها با سرعت زیاد
به سمت هیچی حرکت می کنند..
تلاش به تنهایی نویدبخش موفقیت نیست وقتی در مسیر اشتباه قرار گرفته باشید.
3. دیوانه ای در شهر بود. میگفتند از رفتن عشقش دیوانه شده است. روزی دیوانه از کنار جمعی میگذشت بزرگان جمع به تمسخر به دیوانه گفتند: هوی دیوانه میتوانی برای ما شعری بخوانی که ﺩﻩ ﺗﺎ ﮐﻠﻤﻪ ی ﺩﻝ ﺩﺍشته ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﻫﺮﮐﺪﻭﻡ معانی ﻣﺨﺘﻠﻔﯽداﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ؟
دیوانه گفت: بله میتوانم.
ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺑﺎ ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺩﻝ ﺍﺯ ﮐﻔﻢ ﺩﺯﺩﯾﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﻫﺮﭼﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﺩﻝ , ﺳﻨﮕﺪﻝ ﻧﺸﻨﯿﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺍﯼ ﺩﻟﺮﺑﺎ ﺩﻟﺒﺮ ﺯ ﺩﻝ ﺑﺮﺩﻥ ﭼﻪ ﺳﻮﺩ؟
ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺩﻝ ﺧﻨﺪﯾﺪ و رفت.
4. آدمهای موفق همیشه دو چیز بر لب دارند:
لبخند و سکوت
لبخند حلال بسیارى از مشکلات است
و سکوت روشى است
براى دوری از مشکلاتِ بیشتر ...
5. "ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺷﻌﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﻬﻮﺕ،
ﺑﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺷﻬﻮﺕ ﺩﺍﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﻌﻮﺭ،
ﻭ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺭﺍ داد.
ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﻌﻮﺭﺵ ﺑﻪ ﺷﻬﻮﺗﺶ ﻏﻠﺒﻪ ﮐﻨﺪ ﺍﺯ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺳﺖ،ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﻬﻮﺗﺶ ﺑﺮ ﺷﻌﻮﺭﺵ ﻏﻠﺒﻪ ﮐﻨﺪ ﺍﺯ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﭘﺴﺖ ﺗر!
6. روزی پادشاهی بی عیب! به اطرافیانش گفت که اگر از کسی عیب و ایرادی ببیند، آن شخص باید یک درهم تاوان بدهد.
یکی از شحنه ها (نگهبان) مردی را عریان دید و گفت: باید به دستور پادشاه یک درهم بپردازی.
مرد گفت: چه....چه...چرا باید بدهم؟!
شحنه گفت دو درهم باید بدهی چون لکنت هم داری.
شحنه گریبان مرد راگرفت؛ او خواست دفاع کند، معلوم شد دستش هم بالا نمی آید.
شحنه گفت حالا باید سه درهم بدهی!
در این گیر و دار کلاه از سر مرد افتاد و آن مرد کچل بود. شحنه طلب چهار درهم کرد. مرد بینوا خواست بگریزد، کاشف به عمل آمد که لنگ و چلاق هم هست. شحنه گفت از جایت تکان نخور که تو گنجی بسیار پر بها هستی.!!!
متأسفانه برخی در پیدا کردن عیب و ایراد در دیگران چنان مشتاق و جدی هستند که انگار گنجی را جست و جو می کنند.
7. جهان اینچنین بنا شده است
که اگر خواستار لذت بردن
از خوشیهای آن هستی
باید رنجهای آن را نیز بر دوش کشی
چه بخواهی و چه نخواهی
نمیتوانی یکی را بدون دیگری داشته باشی
8. پسرم دونده خوبی بود و در اکثر مسابقات مدال میآورد. در یکی از مسابقات شروع خوبی داشت، اما در پایان حرکت خود را کُند کرد و نفر چهارم شد. دلیلش را پرسیدم، با لبخند گفت: من چند مدال بردم؛ اما دوستم هیچ مدالی نبرده بود و خیلی دوست داشت یک مدال برای مادر پیرش ببرد.
پرسیدم: پس چرا چهارم شدی؟ خندید و گفت: آخه میدونه من دونده خوبی هستم، اگر دوم میشدم،همه چیز رو میفهمید. حالا میتونم بگم پام پیچ خورد و عقب افتادم!
اگر در هر زمینهای غنی هستیم، هیچ اشکالی ندارد برای انگیزه دادن به دیگران کمی از .. خود فاصله بگیریم.
9. اجـازه دهـید
ڪلماتـتان بـاعـث
قـوت قـلب
دیـگران شـود....
اعـمالـتان زنجـیـرهـاے
گره خورده...
دیـگـران را بـازڪند
ومحـبـت شـما،،،،
نـمایشے ازمحبت
خـالـق مهربـان بـاشـید
10. میگن در یزد، خانم معلمی پس از چند بار آموزش درس از شاگردانش پرسید :
چه کسی متوجه نشده است ؟
سه نفر از شاگردان دستشان را بالا بردند....
معلم گفت : بیایید جلوی تخته و چوب تنبیه خود را از کیفش بیرون درآورد .
تمام دانش آموزان جا خوردند و متعجب و ترسان به خانم معلم نگاه می کردند .
معلم به یکی از سه دانش آموز گفت :
پسرم! این چوب را بگیر و محکم به کف دست من بزن !
دانش آموز متعجب پرسید :به کف دست شما بزنم ؟به چه دلیل ؟
معلم گفت: پسرم مطمئنا" من در تدریسم موفق نبودم که شما متوجه درس نشدید! به همین دلیل باید تنبیه شوم!
دانش آموز اول چند بار به دست معلم زد و معلم از درد سوزش دستش، آهی کشید و چهره اش برافروخته شد .
نوبت نفر دوم شد . دانش آموز دوم که گریه اش گرفته بود، به معلم گفت :
خانم معلم ! به خدا من خودم دقت نکردم و یاد نگرفتم . من دوست ندارم با چوب
به دست شما بزنم .
از معلم اصرار و از دانش آموز انکار !
دیگر ،تمامی دانش آموزان کلاس به گریه افتاده و از بازیگوشی های گاه و بیگاه داخل کلاس ،هنگام درس دادن معلم شرمسار بودند
!از آن روز دانش آموزان کلاس از ترس تنبیه شدن معلمشان جرأت درس نخواندن نداشتند .
و اما نتیجه ......
این داستان واقعی در یزد مصداقی برای مسئولان مملکت است که در حوزه ای اگر خطایی از مخاطبان حوزه آن ها سر زد ،خود را باید تنبیه نموده تا الگویی برای رسیدن به جامعه سالم باشیم!
اگر هر کدام از مدیران در حوزه فعالیت خود این گونه عمل کنند ....
مملکت و جامعه ای انسانی خواهیم داشت .
11. از جایی که هستی شروع کن
از چیزهایی که داری استفاده کن
کاری رو که میتونی انجام بده
بزرگ فکر کن
اما میتونی
کوچک شروع کنی!!!
12. انسان با یک کلمه سقوط می کند و با یک کلمه به معراج می رود:
کلمه می تواند تو را مشتاق کند مثل
"دوستت دارم"
تو را ویران کند مثل "از تو بیزارم"
تو را تلخ کند مثل "خسته ام"
تو را سبز کند مثل "خوشحالم"
تو را زیبا کند مثل. "سپاسگزارم"
تو را سست کند مثل. "نمی توانم"
تو را پیش ببرد مثل. "ایمان دارم"
تو را خاموش کند مثل. "شانس ندارم"
کلمه می تواند تو را آغاز کند مثل:
از همین لحظه شروع میکنم،
ازهمین نقطه تغییر میکنم،
ازهمین دم یک طرح نو میزنم،
می توانم..
می خواهم..
می شود.
13. انسانها اگر ارزش زمان را میدانستند،
هیچ گاہ ڪفش بندے نمیخریدند.
"عمر" ڪوتاہ، ولے بسیار ارزشمند است، قدرش را بدانیم.
انیشتین
14. خداجو باخداگو فرق دارد
حقیقت باهیاهو فرق دارد
خداگو
حاجی مردم فریب است
خداجو
مومن حسرت نصیب است
خداجو راهوای سیم و زر نیست
بجز فکر خدا،فکر دگر نیست
15. همیشه
حساب«نعمت هایت»راداشته باش
نه «مصیبت هایت»
حساب «داشته هایت»را داشته باش
نه«باخته هایت»
حساب«دوستانت»را داشته باش
نه«دشمنانت»
حساب«سلامتی ات»راداشته باش
نه«سکه هایت»
16. زندگی کن
مهربانم سخت نگیر
رونق عمر جهان چند صباحی گذراست
دل اگر می شکند
گل اگر می میرد
و اگر باغ به خود رنگ خزان میگیرد
همه هشدار به توست
نازنینم سخت نگیر
زندگی کوچ همین چلچله هاست
به همین زیبایی به همین کوتاهی!
17. پیری گفت:دو ظرف داریم
اولی از طلا و داخلش زهر
و دومی کاسه ی گلی و داخلش آب
از کدام مینوشید؟همه گفتند : دومی
گفت : حکایت ادمها هم مثل این ظرفهاست انسان بودن به اخلاق است نه به صورت
18. امروز هرگاه خواستید کلمه ای ناخوشایند به زبان آورید به کسانی فکر کنید که قادر به تکلم نیستند.
قبل از اینکه بخواهید از مزه ی غذای تان شکایت کنید،به کسی فکر کنید که اصلا چیزی برای خوردن ندارد.
امروز پیش از آنکه از زندگی تان شکایت کنید،به کسی فکر کنید که خیلی زود هنگام، از دنیا رفته قبل از آنکه از فرزندان تان شکایت کنی،به کسی فکر کنید که آرزوی بچه دار شدن دارد
پیش از نالیدن از مسافتی که مجبورید رانندگی کنید،به کسی فکر کنید که مجبور است همان مسیر را پیاده طی کند.
و پیش از آنکه از شغل تان خسته شوید
و از آن شکایت کنید به افراد بیکار و ناتوان و کسانی که در آرزوی داشتن شغل شما هستند فکر کنید.
زندگی،یک نعمت است با غر زدن و نالیدن به کام خودتان و اطرافیان تلخش نکنید
دکتر الهی قمشه ای
19. آدمها رو دنبال نکن. خودت باش، کار خودت رو انجام بده و سخت تلاش کن. آدمهاى مناسب، کسانى که واقعا به زندگیتان تعلق دارند، خواهند آمد و در زندگیتان خواهند ماند.
20. تنها کسی که بیشترین درجه بدبختی را شناخته باشد می تواند بیشترین درجه خوشبختی را نیز درک کند؛
انسان باید در حال مرگ باشد تا بداند زنده بودن چقدر خوب است...!
الکساندر دوما
21. دوستای مجازیمون
اصرار دارن واقعی بشن
و یه تیکه از زندگیمون باشن
دوستای واقعیمون دارن کناره میگیرن و مجازی میشن
خودمون بین مرز مجازی و واقعیت
گم شدیم ...
22. بخاطر بسپاریم
حضور هیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست
خداوند در هر حضوری رازی را برای کمال ما پنهان کرده است
خوشابه حال ما اگر آن راز را در یابیم
23. آرامش
محصول فکر کردن نیست.
هنر فکر نکردن به انبوه مسائلیست که ارزش فکر کردن را ندارند...
24. دروغ خودش جهنم است
اگرشماعمیق شوید متوجه می شوید که همین الان دروغ آتش است به محض اینکه آدم دروغ می گوید نظام فکری اش به هم می خورد و تمرکز حواسش را از دست می دهد و کم حافظه می شود و هزار عیب روانی پیدا میکند
آدم های دروغگو از سلامت فکر برخوردار نیستند تمرکز حواس که عامل خلاقیت است در آنها از بین می رود چون آدم دروغگو اضطراب دارد چون می داند که دروغ خوب نیست و دلش هم نمی خواهد که فاش بشود و هر دروغ آدم را به دروغ دیگری می کشاند و یک دو تا دروغ انسان که فاش شد، هویت او زیر سوال می رود. هیچ چیز بدتر از این نیست که وقتی انسان حرفی می زند مردم نگاه کنند که این آقا راست می گوید یا دروغ.
استاد الهی قمشه ای
25. ملانصرالدین سندی داشت که باید قاضی شهر آن را تایید می کرد اما از بخت بد او قاضی هیچ کاری را بدون رشوه انجام نمی داد.
ملا هم آه در بساط نداشت که با قاضی شریک شود و کار تایید سند را به انجام برساند این بود که کوزه ای برداشت و آن را پر از خاک کرد و روی آن عسل ریخت بعد کوزه ی عسل و سند را برداشت و نزد قاضی رفت کوزه را پیشکش کرد و درخواستش را گفت.
قاضی همین که در پوش کوزه را برداشت و عسل را دید بی فوت وقت سند را تایید کرد و هر دو شاد و خندان از هم خداحافطی کردند .
چند روز گذشت ...
قاضی به حیله ی ملانصرالدین پی برد.
یکی از نزدیکان خود را به خانه ی ملا فرستاد و پیغام داد که در سند اشتباهی شده است.
ملا به فرستاده قاضی جواب داد :
از طرف من سلامی گرم به قاضی برسان
و بگو اشتباه در سند نیست
در کوزهی عسل است.
26. اینگونه زندگی کنیم :
ساده اما زیبا..
مصمم اما بی خیال..
متواضع اما سربلند..
مهربان اما جدی..
سبز اما بی ریا...
عاشق اما عاقل...
27. درختا تو فصل پاییز قراره نشونمون بدن که چقدر رها کردن بعضی از وابستگی ها میتونه قشنگ و دوست داشتنی باشه.
28. تلاش کنیم ندیدهها را ببینیم،
دیدن آنچه که همه میبینند هنر نیست!
29. برای آدم هایی که
دنیایشان کوچک است از بزرگی رویاهایت نگو
آنها همان اندازه درک میکنن که میبینن!
30. شمر نمازش را میخواند،
روزهاش را هم میگرفت،
آشکارا هم فسق و فجور نمیکرد،
و شاید اهل رشوه و ربا هم نبود...
معاویه و ابنزیاد و عمربنسعد هم همینطور.....
یادمان باشد،
زیارت عاشورا که میخوانیم
وقتی رسیدیم به «وَ لَعنَ الله...»هایش؛
لحظه ای به خودمان گوشزد کنیم:
نکند این «لعن الله...» شامل حال ما هم بشود؟؟!!
مایی که گاه خودمان را
"ارزانتر" از شمر و عمر و ابنزیاد میفروشیم...
"کربلا"به رفتن نیست...
به شدن است!..
که اگر به رفتن بود!
شمر هم "کربلایی" است!
31. تمام چیزهایی را که درون دیگران میبینیم و بدمان می اید
می تواند موجب شناخت بهتر خودمان شود
32. قبل از طلوع خورشید از خواب برمیخاست و تا شب به ڪارهای سخت روزانه مشغول بود...
هم زمان با طلوع خورشید از نرده ها بالا می رفت تا ڪمی استراحت ڪند. در دور دست ها خانه ای با پنجرهایی طلایی همواره نظرش را جلب می ڪرد و با خود فڪر می ڪرد چقدر زندگی در آن خانه با آن وسایل شیڪ و مدرنی ڪه باید داشته باشد لذت بخش و عالی خواهد بود.
با خود می گفت: " اگر آنها قادرند پنجره های خود را از طلا بسازند پس سایر اسباب خانه حتما بسیار عالی خواهد بود. بالاخره یڪ روز به آنجا می روم و از نزدیڪ آن را می بینم ."
یڪ روز پدر به پسرش گفت به جای او ڪارها را انجام می دهد و او می تواند در خانه بماند.
پسر هم ڪه فرصت را مناسب دید غذایی برداشت وبه طرف آن خانه و پنجره های طلایی رهسپار شد. راه بسیار طولانی تر از آن بود ڪه تصورش را می ڪرد.
بعد از ظهر بود ڪه به آن جا رسید و با نزدیڪ شدن به خانه متوجه شد ڪه از پنجره های طلایی خبری نیست و در عوض خانه ای رنگ و رو رفته با نرده های شڪسته را دید.
به سمت در قدیمی رفت و آن را به صدا در آورد. پسر بچه ای هم سن خودش در را گشود.
از او سؤال ڪرد ڪه آیا خانه پنجره طلایی را دیده است یا خیر؟ پسرڪ پاسخ مثبت داد و او را به سمت ایوان برد. در حالی ڪه آنجا می نشست، نگاهی به عقب انداخت و در انتهای همان مسیری ڪه طی ڪرده بود و هم زمان با غروب آفتاب, خانه خودشان را دید ڪه با پنجره های طلایی میدرخشید...
خوشبختی در ڪنار ماست... قدرش را بدانیم..
33. زیاد در خاطرات دیگران کنجاوی نکنید زیرا در خاطرات هر شخص چیزهایی هست که حتی میترسد آنها را برای خودش آشکار کند...!
34. روزی واعظی به مردمش می گفت:
«ای مردم!
هر کس دعا را از روی اخلاص بگوید، می تواند از روی آب بگذرد، مانند کسی که در خشکی راه میرود.»
جوان ساده و پاکدل،
که خانه اش در خارج از شهر بود و هر روز می بایست از رودخانه می گذشت، در پای منبر بود.
چون این سخن از واعظ شنید،
بسیار خوشحال شد.
هنگام بازگشت به خانه،
دعا گویان، پا بر آب نهاد و از رودخانه گذشت...
روزهای بعد نیز کارش همین بود و در دل از واعظ بسیار سپاسگزاری می کرد.
آرزو داشت که هدایت و ارشاد او را جبران کند.
روزی واعظ را به منزل خویش دعوت کرد، تا از او به شایستگی پذیرایی کند.
واعظ نیز دعوت جوان پاکدل را پذیرفت و با او به راه افتاد.
چون به رودخانه رسیدند، جوان "دعا" گفت و پای بر آب نهاد و از روی آن گذشت،
اما واعظ همچنان برجای خویش ایستاده بود و گام بر نمی داشت...
جوان گفت: "ای بزرگوار!
تو خود، این راه و روش را به ما آموختی و من از آن روز چنین میکنم، پس چرا اینک برجای خود ایستاده ای، دعا را بگو و از روی آب گذر کن!"
واعظ، آهی کشید و گفت: «حق،
همان است که تو می گویی،
اما دلی که تو داری، من ندارم!
35. من فقط مسئول چیزهایی هستم
که میگم نه چیزهایی که شما برداشت میکنین!
36. آدم میتواند در این دنیا باشد بدون اینکه به آن وابسته باشد.
آدم میتواند در جمع حضور داشته باشد و در عین حال تنها باشد....
هرآنچه لازم میدانی به انجام برسان ولی از بابت آن مغرور نشو.
در دنیا بودن هیچ ایرادی ندارد در"این جهان"باش ولی در عین حال "آن جهانی" بمان این والاترین هنر است هنرزندگی بین دو قطب متضاد و برقراری تعادل خویش بین این دو تضاد؟ راهی است بسیار باریک همچون لبه تیغ ولی تنها راه ممکن است اگرتعادل خویش را ازدست بدهی حقیقت را نیز از کف خواهی داد.
در این دنیا حضور داشته باش و به راه خویش ادامه بده.
با خنده ناب به عمق وجود خویش رسوخ کن. راه خود را به سوی خداوند با سماع بپیما! با ترانه به سوی خالق پیش برو!
37. زمانی پخته میشوید که؛
بفهمید نیازی نیست به هر چیزی واکنش نشان دهید،
یا به هر حرفی جواب بدهید.
38. یک روز از خواب بیدار می شوی نگاهی به تقویم می اندازی !
نگاهی به ساعتت ،
و نگاهی به خودِ خودت در آینه ،
و می بینی هیچ چیز و هیچ کس جز خودت حیف نیست ...
لباسهای اتو کشیده غبارگرفته مهمانی ات را از کمد بیرون می آوری
گران ترین عطرت را از جعبه بیرون می آوری و به سر و روی خودت می پاشی
ته مانده حساب بانکی ات را می تکانی و خرج خودت می کنی
یک روز از خواب بیدار می شوی
و به کسی که دوستت دارد بدون دلهره و قاطعانه میگویی
صبح بخیر عزیزم وقت کم است لطفا مرا بیشتر دوست بدار
یک روز یکی از همین روزها وقتی از خواب بیدار می شوی
متوجه می شوی
بدترین بدهکاری ، بدهکاری به قلب مهربان خودت هست ...
و هیچ چیز و هیچکس جز خودت حیف نیست !
39. انسانهای صادق به صداقت حرف هیچکس شک نمیکنند و حرفِ همه را باور دارند.
انسانهای دروغگو تقریبا حرف هیچکس را باور ندارند و معتقدند که همه دروغ میگویند .
انسانهای امیدوار همواره در حال امیدوار کردن دیگرانند .
انسانهای نا امید همیشه آیه یاس میخوانند .
انسانهای حیله گر معتقدند که همه مشغول توطئه هستند .
انسانهای شریف همه را شرافتمند میدانند .
انسانهای بزرگوار بیشترین کلامشان ، تشکر از دیگران است.
انسانهای نظر بلند هرکاری برای هرکسی میکنند بازهم با شرمندگی میگویند:
ببخشید که بیشتر از این از دستم بر نیامد .
انسانهای تنگ نظر هرکاری برای هرکس انجام دهند ، چندین برابر می بینندش .
انسانهای بامحبت در نهایت مهربانی همه را با جانم ، عمرم ، عزیزم خطاب میکنند.
انسانهای متواضع تقریبا در مقابل خواسته همه دوستان میگویند: چشم سعی میکنم
اما
انسانهای پرتوقع انتظار دارند همه در مقابل حرف هایشان بگویند چشم .
انسانهای حسود همیشه فکر میکنند که همه به آنها حسادت میکنند .
انسانهای دانا در جواب بیشتر سوالات میگویند: نمیدانم .
انسانهای نادان تقریبا در مورد هر چیزی میگویند:
من میدانم!
40. زندگى مثل یک کامواست
از دستت که در برود،مى شودکلاف سر در گم...
گره میخورد،میپیچد به هم، گره گره مى شود...
بعد باید صبورى کنى، گره را به وقتش با حوصله وا کنى
زیاد که کلنجار بروى، گره بزرگتر مى شود، کورتر مى شود
یک جایى دیگر کارى نمى شود کرد، باید سر و ته کلاف را برید
یک گره ى ظریف و کوچک زد، بعد آن گره را توى بافتنى جورى قایم کرد، محوکرد، جورى که معلوم نشود
یادمان باشد
گره هاى توى کلاف
همان دلخورى هاى کوچک و بزرگند
همان کینه هاى چند ساله
باید یک جایى تمامش کرد
سر و تهش را برید.
زندگى به بندى بند استْ به نام "حرمت" که اگر پاره شودتمام است....
سلام اینکه من یک زن هستم گزینه 1 زا انتخاب میکنم ممنونم موفق باشید.