♦️دیر زمانی نیست که دریافته ام ؛ وقتی از کسی کینه ای به دل می گیرم، درحقیقت برده ی او می شوم؛

 

او افکارم را تحت کنترل خود می گیرد؛

اشتهایم را ازبین می برد؛

آرامش ذهن و نیات خوبم را می رباید و لذت کار کردن را از من می گیرد؛

 

اعتقاداتم را ازبین می برد و مانع از استجابت دعاهایم می گردد؛

او آزادی فکرم را می گیرد و هر کجا که می روم برایم مزاحمت ایجاد می کند؛

 

هیچ راهی برای فرار از او ندارم!!!.

 

تازمانی که بیدارم، بامن است و وقتی که خوابیده ام، وارد رویاهایم می شود؛

وقتی مشغول رانندگی هستم یا وقتی در محل کار خود هستم، کنارم است؛

هرگز نمی توانم احساس شادی و راحتی کنم...

 

او حتی بر روی تُنِ صدایم نیز تاثیر می گذارد؛

او مجبورم می کند تا به خاطر سوء هاضمه، سَر دَرد و یا بی حالی دارو مصرف کنم؛

او لحظات شاد و فَرح بخش زندگی را از من 

می دزدد؛

 

بنابراین دریافته ام 

اگر نمی خواهم یک برده باشم، در دل نسبت به دیگران کینه و رنجشی نداشته باشم!

خود را در آیینه نگریستم 

و دریافتم ارزش من بیش از یک فکر نا آرام است