«روزی پیامبر اکرم(ص) روی حصیری خوابید و آثار زبری حصیر بر بدن مبارکش ماند. عایشه از روی دلسوزی به حضرت عرض کرد یا رسول اللّه! «کسری» و «قیصر» (پادشاهان ایران و روم) کشورهای وسیعی را تحت سلطه خود دارند و از همه گونه نعمت دنیوی برخوردارند؛ ولی شما که پیامبر الهی هستید، از متاع دنیوی چیزی در اختیار ندارید؛ روی حصیر می‏خوابید و لباس ارزان قیمت می‏پوشید!  
 
پیامبر(ص) فرمود: عایشه! چه خیال می‏کنی! هر گاه من بخواهم، کوهها طلا می‏شوند و در اختیار من قرار می‏گیرند! روزی جبرئیل(ع) بر من نازل شد و کلید گنجینه ‏های جهان را در اختیار من گذاشت؛ امّا من نپذیرفتم!
آن‏گاه حضرت فرمود: ای عایشه! حصیر را بلند کن! او نیز سخن پیامبر(ص) را اطاعت کرد و با کمال شگفتی مشاهده نمود که در هر گوشه آن مقدار زیادی طلا است که یک مرد به تنهایی قدرت حمل آن را ندارد. سپس به عایشه فرمود: نگاه کن! و طلاها را از نزدیک مشاهده نما، امّا بدان که دنیا و تمام زیباییهای فریبنده و ظاهری آن از نظر خدای تعالی به اندازه بال پشه‏ ای ارزش و اعتبار ندارد.» 

 

 📗حلیه الاولیاء، ابو نعیم اصفهانی، ج 8، ص 138