همیشه یک کار هست 

که باید انجامش دهی 

لیسانس بگیری

فوق لیسانس بگیری

دکتری بگیری

همیشه چیزی هست که باید به آن برسی

ازدواج کنی

فرزند بیاوری 

 و فرزندانت بزرگ شوند و دانشگاه بروند

همیشه چیزی هست که باید بخری

ماشین خوب  و بهتر

خانه خوب  و زیباتر

فقط یک بار برای یک لحظه بایست

و از خود بپرس خودت کجا بوده ای

 این سالها

چقدر برای خودت بوده ای 

و آیا میدانی که وقتی در آرزوی چیزی هستی

لحظات حال از دستت پریده اند

و تو برای خودت زندگی نکرده ای

تو برای آرزوهایت زندگی ات را خرج کرده ای

هیچوقت شده برای خودت باشی

بروی به محله قدیمیت سر بزنی

و ببینی همکلاسی هایت کجایند و چه کرده اند

شده است قلم به دست بگیری و بنویسی؟

و یا نقاشی کنی

بدون آنکه فکر کنی چه عوایدی خواهد داشت این کار

شده است تو ی کاغذ پار ه های قدیمی خانه 

بگردی و نامه ای عاشقانه بیابی

بنشینی و آن را بخوانی؟

شاید بفهمی معنی عشق، روزگاری چه بوده

شده است توی انباری خانه پدری بگردی

و زیر میز را نگاه کنی

ببینی آنوقتها که مدرسه میر فته ای

یادگاری نوشته ای 

تو نوشته ای و رفته ای

تو کجایی حالا !؟

جا مانده ای؟!

شده است قرآن پدر را باز کنی 

و یکی یکی پی نوشت های پدر را ببینی

که تاریخ تولد ها را نوشته

و تو را نور چشم خطاب کرده؟

زندگی همین است

تو نور چشم کسی بوده ای 

که حالا حوصله اش را نداری

و فرزندت را عاشقانه دوست داری که 

حوصله ات را ندارد

تو یک جا توی زندگی خودت را جا گذاشته ای

و رفته ای.....آنهم چه رفتنی

نمیشود دلت برای خودت تنگ شود؟

میترسم نشود و دیر شود 

بگرد دنبال کسی که تو را با نام کوچکت صدا کند

تو را با نام کوچکت صدا کند

زنگ بزند و بگوید 

هیچ کاری ندارد 

فقط دوست داشته  صدایت را بشنود

بگرد دنبال دوستی که 

 شریکت نیست


بگرد دنبال خودت

خودت را پیدا کن و بازوانت را دور خودت

حلقه کن و خود را در آغوش بگیر