حکایت رفاقت
حکایت سنگهای کنارساحله
اول یکی یکی
جمعشون میکنی تو بغلت
بعدشم یکی یکی
پرتشون میکنی تو آب
اما بعضی وقتا یه
سنگهای قیمتی گیرت میاد
که هیچوقت
نمیتونی پرتشون کنی
کى رفته اى ز دل که تمنا کنم تو را
کى گشته اى نهان که هویدا کنم تو را
غایب نگشته اى که شوم طالب حضور
غافل نگشته اى که خدایا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدى که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
♥️ با نظراتتون به من انرژی بدین ♥️
طبقه بندی موضوعی
-
عاشق خدا
(۲۱۵) -
قرآن
(۷۹) -
معجزات قرآن (با تفکر مطالعه کنید)
(۲۷) -
خدایی که هست، خدایی که داریم
(۱) -
اهل بیت
(۲۵) -
نماز
(۲۱) -
مذهبی
(۱۷۲) -
تفسیر قرآن از استاد قرائتی
(۲۹) -
مورد علاقه های من
(۱۳۴) -
تقدیم به همسرم
(۱۵) -
سنگین
(۵۱۶) -
روانشناسی
(۲۵۶) -
دلنوشته و سخن بزرگان
(۳۰۸) -
سبک یک زندگی سبز
(۱۲۷) -
داستان و حکایت
(۱۵۵) -
تیکه از کتاب
(۳۸) -
تکست گرافی
(۶۵) -
دانلود ها
(۳۰) -
طنز و سرگرمی
(۲۷)
آخرین نظرات
-
۱۲ آذر ۰۳، ۱۹:۳۷ - ابوذر حیدری توانییا امام باقر
-
۱۲ مرداد ۰۳، ۱۲:۰۶ - عبداللهیسلام بسیار عالی بود. ممنون که ما رو مهمون اندیشه زیبایتان میکند.
-
۱ ارديبهشت ۰۳، ۰۱:۱۸ - بختیاریممنونم از مطالب خوبتون
-
۴ فروردين ۰۳، ۱۸:۰۷ - علیرضا شعبانیچقدر زیبا و دلنشین
-
۱۶ اسفند ۰۲، ۱۳:۴۱ - احمدیعالی بود
-
۲۸ بهمن ۰۲، ۲۳:۰۸ - سانو مانجیروعالی بود ممنون و موفق و سر بلند باشی
-
۲۱ بهمن ۰۲، ۲۱:۵۱ - علیامیر عضدالدوله بزرگترین امیر دیلمیو شیعه دوست دمش گرم
-
۹ بهمن ۰۲، ۰۸:۵۰ - سعید.سلام استاد گرامی. برام جالبه ...
-
۳۰ دی ۰۲، ۱۶:۰۸ - حامد احمدیکار سختیه. ولی ممکنه.
-
۲۹ دی ۰۲، ۰۰:۰۸ - امیرهوشنگ حیدریای ولا بابا دمش گرم خیلی مشتی بود ، یا علی مدد ،
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.