کودک شیشه پاک کن میان ماشین‌ها میچرخید، با دستمالی چرکی. به بهانه‌ی پاک کردن شیشه‌ها، اما هیچ کس او را نمی دید. هیچ کس سکه‌ای به کاسه‌اش نمی انداخت...
یک روز راننده اتوبوس بی حواسی جانش را گرفت و خیابان به ناگهان کفاره باران شد از اسکناس‌های بی حاصل!

اما دیگر خیلی دیر بود، خیلی...

"چه تلخ است فقر "