تازه فهمیدم خدایم، این خداست 

این خدای مهربان و آشناست 

دوستی، از من به من نزدیک تر 

از رگ گردن به من نزدیک تر 

آن خدای پیش از این را باد برد 

نام او را هم دلم از یاد برد 

آن خدا مثل خیال و خواب بود 

چون حبابی، نقش روی آب بود 

می‌توانم بعد از این، با این خدا 

دوست باشم، دوست، پاک و بی ریا 

می‌توان با این خدا پرواز کرد 

سفره ی دل را برایش باز کرد 

می‌توان درباره ی گل حرف زد 

صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد 

چکه چکه مثل باران راز گفت 

با دو قطره، صد هزاران راز گفت 

می‌توان با او صمیمی ‌حرف زد 

مثل یاران قدیمی‌ حرف زد 

می‌توان تصنیفی از پرواز خواند 

با الفبای سکوت آواز خواند 

می‌توان مثل علفها حرف زد 

با زبانی بی الفبا حرف زد 

می‌توان درباره ی هر چیز گفت 

می‌توان شعری خیال انگیز گفت


دوم ادریبهشت، زادروز قیصر امین پور 

روحش شاد،یادش گرامی