تشبیهات جالبی میشنویم این روزها!

"فلانی گرگی است برای خودش!"

"سعی کن که گرگ باشی!"

"آدم گرگ باشد خوب است!"

"گرگ...!"

گرگ؟


از کی تابحال گرگ بودن شد جزو خصوصیات لازم و پسندیدۀ انسانی؟

مگر میشود هم گرگ بود و هم انسان؟

بین اشرف مخلوقات و یک حیوان چهارپای درنده از زمین تا آسمان تفاوت وجود دارد!


با افتخار باد در گلو می اندازد، سینه سپر میکند، اخم میکند و خیره میشود به چشم های آدم و میگوید:

"من آنقدر زخم خورده ام که دیگر گرگ شده ام!"

عجب!


یا گرگ واقعی ندیده ایم، یا حسابی حس شوخ طبعی بدی پرورانده ایم!

یا که میگویند:

"گوسفند نباش، نگذار گرگ ها تکه تکه ات کنند!"

همین؟

یا گوسفند هستیم، یا گرگ؟

چیز دیگری در این میان وجود ندارد؟


چطور توانستیم چنین خط دقیق و بی چون و چرایی وسط بکشیم و همه را دو گروه کنیم؟


یک جای کار را بد رفتیم!

پس انسان بودن چه بلایی به سرش آمد؟

پس آن هایی که وسط خط ایستاده اند چه نام دارند؟

سگ گله؟


نه دوست من،

نه گرگ باش، نه گوسفند و نه سگ!

زندگی واقعی، کلیله و دمنه نیست!

انسان باش.


همانی که زیر درخت نشسته و فلوت زنان خیره شده است به ابرها!

سگ و گوسفند و گرگ ها را بگذار به حال خودشان! 

انسان باش و انسان بمان.

همین!