شب همه ما یکی بود
اما تاریکی ها یمان فرق داشت...!!
شب همه ما یکی بود
اما تاریکی ها یمان فرق داشت...!!
معشوقی مقامی بالاتر از عاشقی است.
ابتدا انسان عاشق میشود و از عاشقی حظّی بسیار میبرد، امّا نباید در همین مرحله بماند. عشق اگر در انسان پیشرونده باشد و به سوی تعالی حرکت کند، او را در نهایت به معشوق و حظِّ معشوقی سوق میدهد.
به تعبیرِ مولانا، امروزِ انسان عاشقی است و فردایِ او میبایست معشوقی باشد. گویی عاشقی مشق معشوقی است. میتوان آن را تمرین دوست داشتن برای دوست داشته شدن نامید. توقّع دوست داشته شدن قبل از دوست داشتن توهّمی بیش نیست. اوّلین پلهٔ نردبانِ عشق، عاشقی و آخرین پلهٔ آن معشوقی است. این نردبان را «پله پله تا ملاقات» خدا باید پیمود.
📕 پله پله تا ملاقات خدا
👤عبدالحسین زرین کوب
وقتی پدر پنجاه ساله ای از پسر پانزده ساله اش می خواهد دو سال دیگر صبر کند تا صاحب اتومبیلی برای خودش شود، این فاصله 730 روزه فقط 4 درصد عمر پدر را تشکیل می دهد اما این دو سال 13 درصد از عمر پسر را در بر می گیرد.
پس عجیب نیست اگر برای پسر این مدت سه یا چهار بار طولانی تر باشد.
به همین صورت دو ساعت از زندگی یک کودک 4 ساله مساوی است با دوازده ساعت از زندگی مادر 24 ساله اش.
اگر از کودک بخواهیم که برای گرفتن یک آب نبات دو ساعت صبر کند مثل اینکه از مادرش بخواهیم برای خوردن یک فنجان قهوه دوازده ساعت انتظار بکشد.
خوبه که تفاوت ها را درک کنیم..... این تفاوت، نه تنها بین بچه ها و ما هست بلکه بین ما و همه آدم های دنیا هم هست.
الوین تافلر
به نظر من: عشق حقیقی آن است که به تو عشق بورزند؛ بدون این که شایستگی اش را داشته باشی...
👤میلان کوراندا
یکی از ناعادلانهترین رفتارها در یک رابطه، حرف زدن با کنایه هست. صحبت کردن از روی دلخوری!
اینکه در حرفات نشون بدی ناراحتی، ولی دلیلش رو نگی. اینکه با رفتارت طرف مقابلت رو وادار کنی بارها و بارها از خودش بپرسه مرتکب چه گناهی شده و دلیل این همه دلسردی چیه؟ و جوابی نداشته باشه.
یعنی اون آدم رو به تنهایی متهم کنی، براش حکم صادر کنی، و فرصت دفاع کردن رو ازش بگیری. نه زندگی صحنه نمایشه، و نه ما بازیگران پانتومیم هستیم.
در یک رابطه باید همه چیز رو واضح فهمید و درست فهموند. دوست داشتن رو، محبت رو، شادی و غم رو، و قهر و دلخوری رو. پس با دیگران روراست باشیم و از عکسالعملها نترسیم، اگر قرارمون به انسان بودنه …
اگر ما دردهایِ درونِ آدم ها را می دانستیم و حالشان را می فهمیدیم ؛ بیشتر درکشان می کردیم و کمتر آزارشان می دادیم ، کمتر از دستشان کفری می شدیم و کمتر قضاوتشان می کردیم .
گاهی آدم ها آنقدر خسته و زخمی و بریده اند که نمی توانند آرامش و تمرکزِ لازم را برای حفظ روابطشان داشته باشند ، حرف هایشان ، تیز و برّنده می شود و رفتارهایشان آزاردهنده ، اما واقعا قصد و نیتِ بدی ندارند .
آدم ها را درک کنیم ! این بزرگترین کمکی ست که از هرکسی برایِ خوب کردنِ حالِ دیگران بر می آید .
به گفتار و رفتارهایِ آنیِ شان برچسب نزنیم !
آدم های امروز ، همین اند ! دردهایشان را انکار می کنند تا قوی به نظر برسند و روی پای خودشان ایستاده باشند .
اما روزی کم می آورند و در نهایتِ خستگی ، زیرِ آوارِ دردها و مشکلات و حرف هایِ ناگفته شان لِه می شوند ... و شما نمی دانید که در آن لحظه با یک روحِ خسته و متلاشی طرفید ! و نمی دانید چه سخت است لبخند زدن ، در نهایتِ ویرانی ...
به جای جبهه گیری و قضاوت ، درکشان کنید
کمی که بگذرد ؛ خودشان فاصله ها را کم می کنند و دوباره می خندند ،
وقتی که زخم هایشان را ترمیم کرده اند و درد هایشان را خوب ،
وقتی که با مشکلات و نداشته هایشان کنار آمده اند ...
نرگس صرافیان طوفان
...People are like their words, but the ones they don't say
آدما شبیه حرفاشونن، ولی اون حرفایی که نمیزنن...
دوست داشتنِ مادرم را وقتی دیدم که در حالِ درست کردنِ کتلت بود و برای من سه تا برشته شده کنار گذاشت.
یا وقتی که ادکلنام را سمتِ چپِ آینه گذاشت میدانست که دوست دارم آنجا باشد. یا آلبالو پلوهایش برای پسری که از راهِ دور رسیده و بوی غذا مستش می کند. یا صدای پدرم که وقتی به خانه میآید و میگوید: باباجان از آن آلوها که دوست داری خریدم. این هم بیسکوئیتهای چای عصرت. چون تو که قند نمیخوری.
یا اصلا همان وسطِ هندوانه که مال من است. حتی سهمِ ته دیگِ سیب زمینیاش!بی آنکه بخواهم بی آنکه بر زبان آورم
میدانی که چه میخواهم بگویم؟!
دوست داشتن همین ریزه کاریهاست
همین کتلتها و هندوانهها
همین بیسکوئیت چای عصر.
دوست داشتن همین عمل کردنهاست
همین "حواسم هستها"...
حرف را که همه بلدند بزنند...
آخر آدم ها خیلی سخت اعتماد می کنند.
اما وقتی اعتماد کنند،دیگر خیلی چیز ها را نمی پرسند یا جستجو نمی کنند که از چیزی سر در بیاورند؛مثلا ممکن است هیچوقت نپرسند که با کسی جز خودشان در ارتباطی یا نه،ولی توی دل خودشان مطمئنند که چنین چیزی نیست.
چون اطمینان دارند و خودشان هم از انجام یک سری کار ها خودشان را محروم کرده اند فکر میکنند طرف مقابلشان هم همینطور است.
وقتی هم که نور به جاهای تاریک رابطه شان می تابد و خیلی چیز ها رو میشود،دیگر خشکشان نمی زند از تعجب یخ میزنند.
👤 حامد رجب پور