.::التماس دعا::.

۱۴۴۲ مطلب توسط «پوریا قلعه» ثبت شده است

جمعه, ۱۵ بهمن ۱۴۰۰، ۱۰:۴۵ ق.ظ پوریا قلعه
زن چهل و چهار ساله

زن چهل و چهار ساله

زن چهل و چهار ساله ای که پزشک مسئول و با وجدانی بود، یک روز بعد از ظهر هنگام دعوا با همسرش کنترل از دستش خارج شد و ظرف ها را به سمت دیوار پرت کرد

وقتی دو روز بعد از این ماجرا به من مراجعه کرد به نظر می رسید شدیداً افسرده است و احساس گناه می کند. می خواستم به او دلداری بدهم و گفتم اینکه آدم گاهی کنترلش را از دست بدهد فاجعه نیست. ولی حرف مرا قطع کرد و گفت: «نه من احساس گناه نمی کنم؛ پشیمانم که چرا تا چهل و چهار سالگی صبر کردم تا احساسات واقعی ام را نشان دهم».

👤 اروین دی یالوم

۱۵ بهمن ۰۰ ، ۱۰:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پوریا قلعه

مشتاق

موندگاریِ یه رابطه اونجاست که مشتاقِ هم باشید، نه محتاجِ هم... !!!

۱۵ بهمن ۰۰ ، ۱۰:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پوریا قلعه

درد

وقتی از میان درد
رشد نکنی
درد رشد خواهد کرد...!!

۱۴ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۵۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه

تغییر در باور و اندیشه

تغییر در باور و اندیشه،
نخستین قدم در تغییر رفتار است.
اگر باور کنی که هر تغییری میتواند بر تو آسیب وارد کند در مقابل آن تغییر مقاومت خواهی کرد.
اما
اگر باور کنی که تغییر
زمینه و مقدمه ی موفقیت است،
به استقبال آن تغییر خواهی رفت.
و به یاد داشته باش که سریعترین راه برای ایجاد تغییر، ''خندیدن'' به حماقت گذشته است.


👤 اسپنسر جانسون
📓چه کسی پنیر مرا جابه‌جا کرد

۱۴ بهمن ۰۰ ، ۱۹:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پوریا قلعه

معشوق بی انصاف

از هیچ آدمی به اندازه آدمِ عاشق
نمیشه یه دلِ سیر سوء استفاده کرد ...
اینو معشوق بی انصاف،
خوب خوووب میدونه !

پریسا زابلی‌پور

۱۴ بهمن ۰۰ ، ۱۸:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پوریا قلعه

مصلحت ما همین است!

از دست این آدم‌ها که چشم به آسمان می‌دوزند
و می‌گویند: مصلحت ما همین است!
و به حرفی که می‌زنند ایمان ندارند،
عصبانی می‌شوم!
این نوع فروتنی یا تسلیم،
یا هرچه که اسمش را می‌گذارید،
فقط نشانه‌ی تنبلی و سستی است...!

👤جین وبستر

۱۲ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۱۳ ۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پوریا قلعه

قول موندن

هَمه قول موندن میدن
امّا همه سر قولشون نمیمونن ...
تکیه دادن به آدمی که
ناگهان ازت فاصله میگیره ،
مثل پَریدن توی دریا
به امید نجات غریقیه که
دست و پا زَدنت رو میبینه
وَ کاری برات انجام نمیده ...
تو مُمکنه از غرق شدن نجات پیدا کُنی
اما دیگه هیچ‌ وقت دل به دریا نمیزنی ...


👤پویا جمشیدی

۱۲ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۰۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پوریا قلعه
سه شنبه, ۱۲ بهمن ۱۴۰۰، ۰۹:۰۱ ب.ظ پوریا قلعه
روزی خواهید مُرد

روزی خواهید مُرد

اگر توی فروشگاه استارباکس کار میکردم، به جای نوشتن اسم مردم روی فنجان قهوه‌شان، جملات زیر را می‌نوشتم:
شما و تمام کسانی که دوست‌شان دارید، روزی خواهید مُرد. تنها بخش کوچکی از چیزهایی که گفته‌اید یا کارهایی که انجام داده‌اید برای تعداد کمی از مردم، اهمیت خواهند داشت آن‌هم صرفاً برای یک مدت کوتاه.

این حقیقتِ ناخوشایندِ زندگی‌ست.
تمام مسائلی که به آن‌ها فکر می‌کنید یا کارهایی که انجام میدهید، تنها گریزِ استادانه‌ای از این حقیقت‌اند.
ما غبارهای کیهانی بی‌اهمیتی هستیم که در یک نقطه‌ی‌ آبی پرسه می‌زنیم و به هم برخورد می‌کنیم. عظمتی برای خودمان تجسم می‌کنیم و اهدافی برای خودمان می‌سازیم. امّا راستش را بخواهید، ما هیچ نیستیم.
پس از قهوه‌ی لعنتی‌تان لذت ببرید!


👤مارک منسن
📓اوضاع خیلی خراب است

۱۲ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۰۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
جمعه, ۲۴ دی ۱۴۰۰، ۰۴:۲۵ ب.ظ پوریا قلعه
علاقه یا ارزش‌

علاقه یا ارزش‌

بسیار مهم است که هدف، علاقه یا ارزش‌هایی داشته باشید که به زندگی‌تان معنا و ارزش بدهد. منبع مشخص این معنا مهم نیست.

در واقع، چیزی که برای شخصی معنادار است ممکن است برای فرد دیگری کاملاً بی‌معنی باشد‌. نکته‌ی کلیدی این است که چیزی را پیدا کنید که به زندگی شما هدف بدهد و این امکان ‌را که هر روز با انرژی بیشتری به آن هدف نزدیک شوید.

خوشحالی امری کاملاً شخصی است. عواملی که باعث خوشحالی یک شخص میشود، لزوماً افراد دیگر را خوشحال نمی‌کند.


👤 لئو بورمنز
📕 دهکده‌ جهانی خوشبختی

۲۴ دی ۰۰ ، ۱۶:۲۵ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۶ دی ۱۴۰۰، ۰۷:۵۳ ب.ظ پوریا قلعه
عادت بدی داشت!

عادت بدی داشت!

تا تقی به توقی می‌خورد، می‌گفت کاری نکن تنهایت بگذارم؛ کاری نکن برای همیشه از دنیایت بروم! دعوایمان که می‌شد انگار واجب بود روزه‌ی سکوت بگیرد. سر هر چیز کوچک یک قرن فاصله می‌گرفت و تمام راه‌هایی که ممکن بود به او برسم را با اخم می‌بست...
نمیدانم میدانست یا نه ولی هروقت می‌گفت تنهایم میگذارد قلبم از کار می‌افتاد و همه چیز را تمام شده میدانستم.
آنقدر می‌ترسیدم که صبح تا شب خدا را به هزار لهجه التماس می‌کردم که رفتن را از سرش بیندازد و شب که میشد تا آبی کمرنگ آسمان، کابوس تنهایی‌ام را میدیدم.
آنقدر گفت... آنقدر ترساند... آنقدر گریاند که یک شب جانم به لبم رسید. نشستم با خودم گفتم مگر رفتن یعنی چه؟ مگر رفتن همین نیست که آغوشش را به رویت ببندد؟ مگر رفتن همین نیست که از بغض داغون شوی ولی شانه‌هایش را برای اشک‌هایت به نامت نزند...؟!
فهمیدم آنقدر مرا از رفتنش ترسانده، آنقدر خودش را از من گرفته که دیگر ترسی برایم نمانده. فهمیدم خیلی وقت است خودم را برای نداشتنش آماده کرده‌ام، فهمیدم خیلی وقت است که از دلم رفته است...

 

👤صفا سلدوزی

۰۶ دی ۰۰ ، ۱۹:۵۳ ۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پوریا قلعه