چشمهایت را ببند، دستهای خودت را به من بده

می خواهم تو را به سفر دور دنیا ببرم

به دیدن دریا، به دیدن آسمان، به دیدار خدا!

چون تو همراه من گشته ای سفر را دوست دارم!

دنیا پر از نامردیهاست و من مرد همه ی دنیای تو هستم!

اگر به اقیانوس راهی شدیم،

برای تو کشتی بزرگی خواهم ساخت!

بادبانها را بکش،

از این شهر و از این آبادی خواهیم رفت!

میرویم با هم جایی که خدا هست!

و تو ناخدای کشتی بزرگ زندگی من هستی،

مرا هر جایی که بخواهی با خودت همراه کن!

چون می دانم تو ناخدایی مرا دنیای بهتری از این دنیا خواهی برد!

اگر طوفان بیایید و اگر باران بیاید چون تو ناخدایی آرامش رود را در اقیانوس ارمغان من می کنی!

سالها بر روی زمین زندگی کرده ایم! وقت آن رسیده با هم روی آب زندگی کنیم! تو پری دریایی رویاها و آرزوهای من هستی!

به تمام لحظه های عمر و زندگی ام تو را دوست داشتم، وقت آن رسیده ماهی شوی و به اندازه دریا تو را دوست داشته باشم!

تا با من هستی دریا مال من است!

باد بادبانها را به حرکت در خواهد آورد، به سوی تو، به سوی خوشبختی، باد مال من است!

هرچه مرا به تو برساند مال من است، سهم من است!

تا چشم کار می کند آب است! گویی آسمان با دریا یکی شده است، در یک خط هم آسمان هست و هم دریا!

و تو مخلوق دست زیبای پرودگار هستی که تو را به زیبایی پریان و فرشته های آسمان خلق کرده است!

و من زاده شدم تو را دوست داشته باشم، برای تو نفس بکشم و در نهایت برای تو بمیرم!


منبع سایت شعر نو