.::التماس دعا::.

۲۸ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

جمعه, ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۲:۵۱ ب.ظ پوریا قلعه
چوپان و نانوا

چوپان و نانوا

نانوایی شلوغ بود و چوپان،مدام این‌پا و آن‌پا می‌کرد،
نانوا به او گفت:
چرا اینقدر نگرانی؟
چوپان گفت:گوسفندانم را رها کرده‌ام و آمده‌ام نان بخرم،
می‌ترسم گرگ‌ها شکمشان را پاره کنند!

نانوا گفت:چرا گوسفندانت را به خدا نسپرده‌ای؟
پاسخ داد:سپرده‌ام،
اما او خدای«گرگها»هم هست...

۳۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۴:۵۱ ۲ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰
پوریا قلعه
جمعه, ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۲:۳۹ ب.ظ پوریا قلعه
کم داشتن

کم داشتن

بعضیا سعی دارن هر طور شده بهت بفهمونن که تو خوش نیستی و همیشه یه چیزی کم داری
مثلا همسرت برات هدیه میگیره در حد توانش یکی میاد میگه خوشگله‌هااا اما ندیدی فلانی برا همسرش چی گرفته!
.
لباس نو میخری میاد میگه قشنگه‌ها اما ندیدی فلانی لباسش چه خوشگله البته گرونترم هست(نمیدونه که سلیقه‌ها فرق میکنه!)
.
تو امتحان نمره بالایی می‌گیری همون شخص میاد بهت میگه خیلی خوبه مشخصه با هوشی اما فلانی باهوش تره
.
مسافرت میری میاد میگه؛
حتما خوش گذشته اما خب چرا جای بهتری نرفتی!
.
وسیله برا خونت میگیری میاد میگه آره خیلی خوبه اما باز خیلی چیزا کم داری که تو این گرونی فکر نمی‌کنم توان خریدشو داشته باشی
(عزیز دلم تو از کجا میدونی من توانشو ندارم!!!)
.
ما هم می‌تونیم به حرف‌هاشون گوش کنیم و متأثر بشیم
و
در عین حال می‌تونیم از حرف‌هاشون بگذریم و اونا رو بذاریم به حساب "بی‌شعوری"

آدم فقط و فقط خودش می‌دونه در چه سطحی از توانایی هست و میتونه چه کارا بکنه و از پس چه کارایی بر نمیاد پس بخودت ایمان داشته باش و بذار بقیه هرچی میخوان بگن.
و در نهایت یادت باشه حتی اگه چیزی کم داشتی به کسی نگو چون فقط خودت میتونی نداشته‌هاتو به داشته تبدیل کنی
.

نوشته عاطفه سلیمانی

۳۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۴:۳۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۸:۵۶ ق.ظ پوریا قلعه
ظرفیت

ظرفیت

پنهان ترین ویژگی اخلاقی آدمیزاد "ظرفیت" است.
ظرفیت آدم‌ها به مرور زمان مشخص میشه.

وقتی برای شناخت آدم‌ها صبر نداشته باشی،
تو اندازه ی ظرفیتشون اشتباه می‌کنی.

اون وقت به کسی که فقط ظرفیت نگاه داره، لبخند می زنی.

اون وقت به کسی که فقط ظرفیت ترحم داره، محبت می‌کنی.

اون وقت به کسی که فقط ظرفیت یه سلام علیک داره، رفاقت می‌کنی و ...

هر جای زندگی احساس کردید کسی بی دلیل رفتارش با شما تغییر کرده، بدونید بیشتر از ظرفیتش باهاش رفتار کردید.
بیشتر از چیزی که هست بهش بها دادید.

یادتون باشه! قبل از اینکه خودتون رو،
احساستون رو و زندگیتون رو برای کسی خرج کنید،
اول ظرفیتش رو بشناسید.
.
حسین حائریان

۲۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۸:۵۶ ۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پوریا قلعه
سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۸:۴۲ ق.ظ پوریا قلعه
مار و اره

مار و اره

ﺷﺒﻲ ﻣﺎﺭ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﻛﺎﻥ ﻧﺠﺎﺭﻱ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺑﺮﺍﻱ
ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻥ ﻏﺬﺍ .
 ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﻣﺎﺭ
ﮔﺸﺘﻲ ﻣﻴﺰﺩ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺍﺭﻩ ﮔﻴﺮ ﻣﯿﻜﻨﺪ ﻭ ﻛﻤﻲ
ﺯﺧﻢ ﻣﻴﺸﻮﺩ .
ﻣﺎﺭ ﺧﻴﻠﻲ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ
ﺍﺭﻩ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ
ﻛﻪ ﺳﺒﺐ ﺧﻮﻧﺮﻳﺰﻱ ﺩﻭﺭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺍﻭ
ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ
ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﺭﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﮔﺶ
ﺣﺘﻤﻲ ﺳﺖ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻴﮕﯿﺮﺩ
ﺑﺮﺍﻱ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﻓﺎﻉ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ
ﺷﺪﻳﺪﺗﺮ ﺣﻤﻠﻪ ﻛﻨﺪ
ﻭ ﺩﻭﺭ ﺍﺭﻩ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﭘﻴﭽﺎﻧﺪ ﻭ ﻫﻲ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ .
ﻧﺠﺎﺭ ﺻﺒﺢ ﻛﻪ ﺁﻣﺪ
ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﺭﻩ ﻻﺷﻪﺀ ﻣﺎﺭﻱ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺯﺧﻢ
ﺁﻟﻮﺩ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺑﻴﻔﻜﺮﻱ ﻭ ﺧﺸﻢ ﺯﻳﺎﺩ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺍﺣﻴﺎﻧﺎ  ﺩﺭﻟﺤﻈﻪ ﺧﺸﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ
ﺑﺮﻧﺠﺎﻧﻴﻢ ﺑﻌﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻴﺸﻮﻳﻢ
ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻧﺠﺎﻧﺪﻩ ﺍﻳﻢ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﻲ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺩﺭﻙ
ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻛﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻳﺮ ﺷﺪﻩ ...
ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﻴﺸﺘﺮﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻲ ﻛﻨﻴﻢ
ﺍﺯ ﺍﺗﻔﺎﻗﻬﺎ؛ﺍﺯﺁﺩﻣﻬﺎ؛ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎ؛ﮔﻔﺘﺎﺭﻫﺎ؛
ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻳﺎﺩ ﺩﻫﻴﻢ ﺑه ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻲ ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﻭ ﺑﺠﺎ

۲۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۸:۴۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۱:۰۰ ب.ظ پوریا قلعه
مروری بر نصیحت‌های کتاب «خودت باش دختر» اثر ریچل هالیس

مروری بر نصیحت‌های کتاب «خودت باش دختر» اثر ریچل هالیس

این کتاب درباره بسیاری از دروغ های دردناک و یک حقیقت مهم است.
 کدام حقیقت؟ تو و  فقط خود تو مسئول آدمی هستی که می شوی و هم چنین مسئول میزان شادی و رضایتی که از زندگی داری.
 این کتاب قرار است برای شما،داستان های عجیب و جالبی تعریف کند که به یک حقیقت ختم می شود:
«زندگی تو به خودت بسنگی دارد». همین!


نویسنده کتاب خودت باش دختر می گوید که قرار نیست زندگی شما شبیه زندگی دیگران باشد.
 اصلا زندگی شما نباید شبیه زندگی دیگران باشد. بلکه باید ساخته دست خودتان باشد و حاصل تلاش خودتان باشد. سخت است؟ ۱۰۰ درصد سخت است.

 انتخاب راه ساده، به کاناپه و وزن زیاد شما، ختم نمی شود. در حالی که زندگی به سادگی از کنار شما می گذرد و آن را از دست می دهید. یک شبه ظاهر می شود؟ خیر! پروسه طولانی است و نیاز به صبر و پشتکار دارد.

_پیشنهادات نویسنده کتاب خودت باش دختر

پیشنهاد می کند:

_ از مقایسه کردن خود با دیگران اجتناب کنید. چرا که قاتل لذت است.

_ اطراف خود را

ادامه مطلب...
۲۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۳:۰۰ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۲:۵۲ ب.ظ پوریا قلعه
حذف کردن آدمها

حذف کردن آدمها

حذف کردن آدمها
نه دردناک است نه ترسناک!
فقط کافیست چشمانت را ببندی،
تک تک لحظات بدی که با حضورشان رقم زدند را یادت بیاوری...
فقط کافیست دست بکشی به سمت چپ سینه ات و از درد زخم هایی که به قلبت زدند صورتت مچاله شود...
فقط کافیست یاد روزها و شبهایی بیفتی که اشک مهمان صورتت بود و دلیلش فقط همان آدم بود و بس...
فقط کافیست یاد مهربانی هایی که جوابش شد دل شکستن و پشیمانی بیفتی...
حذف کردن آدمها نه دردناک است نه ترسناک،
فقط کمی دل و جرات میخواهد
و یک حافظه قوی...
.
فاطمه جوادی

۲۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۲:۵۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۲:۴۶ ب.ظ پوریا قلعه
تنها قلب خودت واقعا واست میزنه!

تنها قلب خودت واقعا واست میزنه!

گاهی هم به خودت سر بزن!

حالِ چشمهایت را بپرس و دستی به سر و روی احساست بکش؛
رو به روی آیینه بایست و تمام تنهایی ات را محکم در آغوش بگیر وَ با صدای بلند به خودت بگو که "تو" تنها داراییِ من هستی؛
بگو که با همه ی کاستی های جسمی و روحی، تو را بی بهانه و عاشقانه دوست دارم؛
برای خودت وقت بگذار، با مهربانی دستت را بگیر و به هوای آزاد ببر، نگذار احساس تنهایی کنی، نگذار ابرهای سیاه، چشمهایت را از پا دربیاورد...
مطمئن باش،
هرگز کسی دلسوزتر از تو
نسبت به تو پیدا نخواهد شد…

۲۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۲:۴۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۲:۳۹ ب.ظ پوریا قلعه
خط های زندگی

خط های زندگی

من برای خودم خط هایی دارم.
 
دور بعضی چیزها
زیر بعضی چیزها
و روی بعضی چیزها
گاهی خط قرمز  
گاهی خط زرد
و گاهی خط سبز

دور بعضی آدمها را خط  قرمز کشیده ام
آنها که همیشه سهمی از حس خوبم را به تاراج میبرند.
حسودها خودبین ها و مهمتر از همه آنها که همیشه به من دروغ گفتند.

زیر بعضی ها را خط زرد میکشم.
آدمهایی که تکلیفت را با آنها نمیدانی.
مثل فصلها رنگ عوض میکنند و اعتباری نیست نه به تحسین و نه به تکذیبشان.

روی بعضی چیزها و آدمها  را با برگهای سبز خطی میکشم, سبز سبز تا یادم بمانند و یادگار همیشگی ذهنم باشند.

آدمهایی که شاید همه ی فرقشان و خاص بودنشان در نگاه و کلامشان باشد.
آدمهایی که ساده ی ساده فقط دوستشان دارم

این آدمها را باید قاب گرفت تا جلوی چشمت باشند ،تا وجب به وجب نگاهت را شکرگزار بودنشان باشی.

۲۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۲:۳۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۲:۳۲ ب.ظ پوریا قلعه
نه گفتن و نه شنیدن

نه گفتن و نه شنیدن

نه گفتن موهبت بزرگیست که یاد گرفتنش جهانت را امن‌تر می‌کند. و روانت را آسوده‌تر.

همانقدر که نه گفتن را یاد می‌گیری گوش‌هایت را برای نه شنیدن آماده کن. بگذار دیگران هم این «نه» خاموش و بدنام را بر زبان آورند. بگذار «نه» از بدنامی و بدیُمنی در بیاید.

«نه» در حقیقت موجود خوب و سربزیری است. اما اگر همین «نه» سربزیر پشت آری‌های ساختگی‌مان پنهان شود بزودی از ما موجودی نقاب‌دار و بیمار می‌سازد که یک گردان عصبانی از «نه»های سرکوب شده روانش را اِشغال کرده است.

یاد بگیر نه بگویی و نه بشنوی.
کار سختی نیست، من توانستم.


یادداشت‌های یک دیوانه
نوشته نیکلای گوگول

۲۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۲:۳۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
يكشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۹:۲۰ ق.ظ پوریا قلعه
حکایت طبیب و قصاب

حکایت طبیب و قصاب

قصابی در حال کوبیدن ساطور بر استخوان گوسفند بود که تراشه ای از استخوان پرید گوشه چشمش.  ساطور را گذاشت و ران گوشت را برداشت و به نزد طبیب رفت و ران گوشت را به او داد و خواست که چشمش را مداوا کند.

طبیب ران گوشت را دید طمع او را برداشت و فکر کرد حالا که یکی به او محتاج شده باید بیشتر از پهلوی او بخورد بنابراین مرهمی روی زخم گذاشت و استخوان را نکشید. زخم موقتا آرام شد. قصاب به خانه رفت. فردا مجددا درد شروع شد به ناچار ران گوشتی برداشت و نزد طبیب رفت. باز هم طبیب ران گوشت را گرفت و همان کار دیروز را کرد تا چندین روز به همین منوال گذشت تا یک روز که قصاب به مطب مراجعه کرد طبیب نبود اما شاگرد طبیب در دکان بود قصاب مدتی منتظر شد اما طبیب نیامد. بالاخره موضوع را با شاگرد بیان کرد. شاگرد طبیب بعد از معاینه کوتاهی متوجه استخوان شد و با دو ناخن خود استخوان را از لای زخم کشید و مرهم گذاشت و قصاب رفت.  بعد از مدتی طبیب آمد از شاگرد پرسید، کسی مراجعه نکرد.

گفت چرا قصاب باشی آمد طبیب گفت تو چه کردی شاگرد هم موضوع کشیدن استخوان را گفت طبیب دو دستی بر سرش زد و گفت: ای نادان آن زخم برای من نان داشت تو چطور استخوان را دیدی نان را ندیدی!

 

 گرچه لای زخم بودی استخوان
 لیک ای جان در کنارش بود نان

۲۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۹:۲۰ ۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پوریا قلعه