آدم ها مثل آب در یک تالاب هستند؛
شما نمیتوانید کف تالاب را ببینید و فکر میکنید کم عمق است، اما فقط وقتی که شیرجه بزنید میفهمید عمق واقعی آن چقدر است!
آدم ها مثل آب در یک تالاب هستند؛
شما نمیتوانید کف تالاب را ببینید و فکر میکنید کم عمق است، اما فقط وقتی که شیرجه بزنید میفهمید عمق واقعی آن چقدر است!
قدر بدان
"احساسات" آدمے را ڪه
میان انبوهی از توجه دیگران فقط وفقط برای تو "دلبرے" میڪند...
فقط شیرینے "لبخند هایش" را به تو هدیه میدهد،
فقط برق "چشمانش" را نثار تو میکند،
وبراے دیگر دوستدارنش میشود یڪ آدم "مغرور واز خودراضے"
"برایش دلبری ڪن"
آدمی ڪه "عاشقانه" به پای دوست داشتنت تمام "لحظاتش" را میدهد،
آدم وقتے ڪه عاشق میشوند زندگے نمیڪنند پرواز میڪنند،
"پس مردانه دوستش بدار"
ودوست داشتنت را به او "ثابت ڪن"؛
اگر روزی بفهمد ڪه دوستش ندارید آنجاست که تا "عمق گریه" سکوت میکنند وتو برایش تمام میشوی!
شما و تمام کسانی که دوستشان دارید،
روزی خواهید مُرد ...
تنها بخش کوچکی از چیزهایی که گفتهاید یا کارهایی که انجام دادهاید برای تعداد کمی از مردم، اهمیت خواهند داشت، آن هم صرفاً برای یک مدت کوتاه. این حقیقتِ ناخوشایندِ زندگیست. تمام مسائلی که به آنها فکر میکنید یا کارهایی که انجام میدهید، تنها گریزِ استادانهای از این حقیقتاند.
ما غبارهای کیهانی بیاهمیتی هستیم که در یک نقطهی آبی پرسه میزنیم و به هم برخورد میکنیم. عظمتی برای خودمان تجسم میکنیم و اهدافی برای خودمان میسازیم. اما راستش را بخواهید، ما هیچ نیستیم.
پس از قهوهی لعنتیتان لذت ببرید!
👤 مارک مَنسن
📚 اوضاع خیلی خراب است
انسان وزن بدن خود را احساس نمیکند، اما وقتی اجسام خارجی را به حرکت در می آورد، وزن آنها را احساس می کند. همینطور متوجه کمبودها وعیوب خود نمی شود، بلکه کمبود و عیب دیگران را میبیند. اما حسن این امر عبارت از این است که دیگران برای هرکس چون آینه ای هستند که در آن همه نوع عیب، کمبود، و خصوصیت نفرت آور خود را به آشکار می بیند. مشکل در این جاست که معمولا رفتارش به رفتار سگی میماند که در برابر آینه پارس میکند، زیرا نمیداند که آنچه میبیند، تصویر خود اوست، بلکه میپندارد سگ دیگری در برابر او قرار دارد.
👤آرتور شوپنهاور
ﻫﺮ ﻭﻋﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﺩ ﻫﻮﺍ ﺑﻮﺩ
ﻫﺮ ﻧﮑﺘﻪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻏﻠﻂ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﯾﺎ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ ﺑﻪ ﮔﺮﮔﺎﻥ ﺑﺴﭙﺮﺩﻧﺪ
ﺍﯾﻦ ﺷﯿﻮﻩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻋﺪﻩ ﻫﺎ ﺭﺳﻢ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩ ؟
ﺭﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﭼﭙﺎﻭﻝ ﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻏﻔﻠﺖ ﻭ ﺑﯿﺤﺎﻟﯽ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ!
ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺗﮑﺎﻧﺪﻧﺪ
ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯽ ﺑﺮﮒ ﻭ ﻧﻮﺍ ﺑﻮﺩ .
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﻨﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﭼﻨﺎﻧﯿﻢ ﺩﺭﯾﻐﺎ ...
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﻻﻻﯾﯽ ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﺪﻥ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ !
ﺍﯾﮑﺎﺵ ﺩﺭ ﺩﯾﺰﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ
ﯾﺎ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻤﯽ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺣﯿﺎ ﺑود
👤ایرج میرزا
ﺧﺪﺍﻳﺎ !
ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ﺛﺮﻭﺗﻢ ﺩﺍﺩﻱ، ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻧﮕﻴﺮ .
ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ﺗﻮﺍﻧﺎﻳﻲ ﺍﻡ ﺩﺍﺩﻱ، ﻋﻘﻠﻢ ﺭﺍ ﻧﮕﻴﺮ .
ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﮐﻪ ﻣﻘﺎﻣﻢ ﺩﺍﺩﻱ، ﺗﻮﺍﺿﻌﻢ ﺭﺍ ﻧﮕﻴﺮ .
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﻛﻪ ﺗﻮﺍﺿﻌﻢ ﺩﺍﺩﻱ ﻋﺰﺗﻢ ﺭﺍ ﻧﮕﻴﺮ .
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻗﺪﺭﺗﻢ ﺩﺍﺩﻱ، ﻋﻔﻮﻡ ﺭﺍ ﻧﮕﻴﺮ .
ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ﺗﻨﺪﺭﺳﺘﻴﻢ ﺩﺍﺩﻱ، ﺍﻳﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﻧﮕﻴﺮ .
ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﻛﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ ﻛﺮﺩﻡ، ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﻢ ﻧﻜﻦ.....
اکثر مردم هنگامی که به پایانِ کار میرسند و نظری بر گذشته میافکنند، درمییابنند که سرتاسرِ زندگی را چون چیزی گذرا زیستهاند و با حیرت مشاهده میکنند که آنچه بیاعتنا از کنارش گذشتهاند و لذّتی از آن نبردهاند، همان زندگیشان بوده است؛ یعنی همان چیزی که به خاطرش زندگی کردهاند. انسان فریاد بر میآورد که امید و آرزو او را فریفتهاند تا اینکه عاقبت در آغوش مرگ به رقص درآید! آه چه مخلوق حریصِ سیری ناپذیری است این انسان!
جهان و تاملات فیلسوف
آرتور شوپنهاور