.::التماس دعا::.

۲۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

يكشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۵۷ ق.ظ پوریا قلعه
همه ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ

همه ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ

همه ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ،

ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ "ﺷﻮﻧﺪ؛

ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ!


ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ،

ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ " ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ " ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ؛ ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ!


ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ،

ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ، یک ﻓﻀﯿﻠﺖ است.

۲۷ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۵۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
يكشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۰۸ ق.ظ پوریا قلعه
بزرگ‌ترین حسرت‌ها

بزرگ‌ترین حسرت‌ها

یه پرستار استرالیایی بزرگ‌ترین حسرت‌های آدم‌های در حال مرگ رو جمع کرده و پنج حسرت رو که بین بیشتر آدم‌ها مشترک بوده منتشرکرده:


اولین حسرت: کاش جرات‌اش رو داشتم اون جوری زندگی می‌کردم که می‌خواستم٬ نه اون جوری که دیگران ازم توقع داشتن


حسرت دوم: کاش این قدر سخت کار نمی‌کردم


حسرت سوم: کاش شجاعت‌اش رو داشتم که احساسات‌ام رو به صدای بلند بگم


حسرت چهارم: کاش رابطه‌هام رو با دوستام حفظ می‌کردم


حسرت پنجم: کاش شادتر می‌بودم


۲۷ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۰۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
جمعه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۸:۴۶ ب.ظ پوریا قلعه
مرد بیسوادی

مرد بیسوادی

مرد بیسوادی قرآن میخواند ولی 

معنی قرآن را نمی فهمید.

روزی پسرش از او پرسید:

 چه فایده ای دارد قرآن میخوانی،

 بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟

پدر گفت: پسرم!

 سبدی بگیر و از آب دریا

 پرکن و برایم بیاور.

پسر گفت: غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند.

پدر گفت: امتحان کن پسرم.


پسر سبدی که در آن زغال میگذاشتند

گرفت و به طرف دریا رفت.

سبد را زیر آب زد و به سرعت به

طرف پدرش دوید ولی همه آبها از

سبد ریخت و هیچ آبی در سبد

 باقی نماند. پس به پدرش گفت؛

که هیچ فایده ای ندارد.

پدرش گفت:

دوباره امتحان کن پسرم.

پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق

 نشد که آب را برای پدر بیاورد.

برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد

 تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت؛

 که غیر ممکن است...!

پدر با لبخند به پسرش گفت:

 سبد قبلا چطور بود؟

پسرک متوجه شد سبد که از

 باقیمانده های زغال، کثیف و 

سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز

شده است.

پدر گفت: 

این حداقل کاری است که قرآن

 برای قلبت انجام میدهد.


دنیا و کارهای آن، قلبت را از

سیاهی ها و کثافتها پرمیکند؛

خواندن قرآن همچون دریا

 سینه ات را پاک میکند،

حتی اگر معنی آنرا ندانی ..

۱۸ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۴۶ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۲۶ ق.ظ پوریا قلعه
"گرگ...!"

"گرگ...!"

تشبیهات جالبی میشنویم این روزها!

"فلانی گرگی است برای خودش!"

"سعی کن که گرگ باشی!"

"آدم گرگ باشد خوب است!"

"گرگ...!"

گرگ؟


از کی تابحال گرگ بودن شد جزو خصوصیات لازم و پسندیدۀ انسانی؟

مگر میشود هم گرگ بود و هم انسان؟

بین اشرف مخلوقات و یک حیوان چهارپای درنده از زمین تا آسمان تفاوت وجود دارد!


با افتخار باد در گلو می اندازد، سینه سپر میکند، اخم میکند و خیره میشود به چشم های آدم و میگوید:

"من آنقدر زخم خورده ام که دیگر گرگ شده ام!"

عجب!


یا گرگ واقعی ندیده ایم، یا حسابی حس شوخ طبعی بدی پرورانده ایم!

یا که میگویند:

"گوسفند نباش، نگذار گرگ ها تکه تکه ات کنند!"

همین؟

یا گوسفند هستیم، یا گرگ؟

چیز دیگری در این میان وجود ندارد؟


چطور توانستیم چنین خط دقیق و بی چون و چرایی وسط بکشیم و همه را دو گروه کنیم؟


یک جای کار را بد رفتیم!

پس انسان بودن چه بلایی به سرش آمد؟

پس آن هایی که وسط خط ایستاده اند چه نام دارند؟

سگ گله؟


نه دوست من،

نه گرگ باش، نه گوسفند و نه سگ!

زندگی واقعی، کلیله و دمنه نیست!

انسان باش.


همانی که زیر درخت نشسته و فلوت زنان خیره شده است به ابرها!

سگ و گوسفند و گرگ ها را بگذار به حال خودشان! 

انسان باش و انسان بمان.

همین!

۱۶ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۲۶ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
يكشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۴۰ ب.ظ پوریا قلعه
ﺩﻝ

ﺩﻝ

ﻭﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﺎ،


ﺩﻝ


ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﯿـــﺎ ﺑﺎﺧﺘﯿﻢ

ﺧﺎﻧـــﻪ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ، ﺭﻭﯼ

ﺗـــﺎﺭ ﻋﻨﮑـــﺒﻮﺗﯽ

ﺳﺎﺧﺘﯿﻢ


ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺭﺍ، ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯾﻢ

ﭼﻬــــﺮﻩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﯾﻨـــــﻪ، ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﯿـــﻢ


ﻭﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ

ﺧﻮﺩﺧــﻮﺍﻫﯽ ﮔﺮﯾﺒﺎﻧﮕﯿﺮ ﺷﺪ


ﺑﯽ ﻣﺤـــﺎﺑﺎ، ﺳﻮﯼ ﺗﺨﺮﯾﺐ ِ ﺷـــﺮﺍﻓـــﺖ ﺗﺎﺧﺘﯿﻢ

ﺣﺮﻣﺖ ﺍﻧﺴـــﺎﻥ ، ﺷﮑﺴـــﺘﯿﻢ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﻟﻬﺮﻩ

ﭘﯿﮑﺮ ﺑﯽ ﺟــــــﺎﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ، ﺯﯾﺮ ﭘــــﺎ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯿﻢ

ﮔﻮﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﯾـــﺶ،

ﮐﻨﺪﯾﻢ


ﻭ ﺑﺮ ﺁﻥ نوﺣـــﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺗﺮﺣـــــﯿﻢ ﻭ ﻋــــﺰﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﯿﻢ


ﺩﯾﺮ ﻓﻬــــﻤﯿﺪﯾﻢ ﺑﺎ ﺧــــﻮﺩ ، ﻣﺎ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﭼﻪ ﺷﺪ

ﻣﺎ ﺷـــــــﺮﺍﻓﺖ ، ﺁﺩﻣـــــﯿﺖ ، ﻣﺎ ﺧــــﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘﯿﻢ.

۱۳ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۴۰ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
شنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۶، ۰۶:۱۴ ب.ظ پوریا قلعه
قلبت را آرام کن...

قلبت را آرام کن...

 قلبت را آرام کن...


یک وقت هایی بنشین و خلوت کن با روح درونت…

بیشتر لمس و تجربه اش کن...


نگاه کن به نعمت هایت...

نگاه کن به اطرافت…

به خوشبختى هایت…

به کسانی که میدانی دوستت دارند…

به وجود آدم هایی که برایت اهمیت دارند…

و از همه مهم تر به حضور خدایی که تنهایت نخواهد گذاشت…


گاهی یک جای دنج انتخاب کن…

گاهی یک جای شلوغ…

آرامش در حضور خدا را در هر دو پیدا کن…

هم درکنار شلوغی آدم ها…

هم درکنج خلوت تنهایی …


دل مشغولی ها را گاهی ساده تر حس کن…

باران را بی چتر بشناس…

خوشحالی را فریاد بزن…

و بدان که خدا همیشه با توست اگر تو با او باشی...

۱۲ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۱۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
شنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۵۸ ق.ظ پوریا قلعه
استادی با شاگردش

استادی با شاگردش

استادی با شاگردش از باغى میگذشت ...

چشمشان به یک کفش کهنه افتاد.

شاگرد گفت گمان میکنم این کفشهای کارگرى است که در این باغ کار میکند . بیا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببینیم و بعد کفشها را پس بدهیم و کمى شاد شویم ...!

استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنیم؛ بیا کارى که میگویم انجام بده و عکس العملش را ببین!

مقدارى پول درون آن قرار بده ... 

شاگرد هم پذیرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند.

کارگر براى تعویض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همینکه پا درون کفش گذاشت متوجه شیئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را دید.

 با گریه فریاد زد : خدایا شکرت !  

خدایی که هیچ وقت بندگانت را فراموش نمیکنى ....

 میدانى که همسر مریض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رویی به نزد آنها باز گردم و همینطور اشک میریخت....

استاد به شاگردش گفت: همیشه سعى کن براى خوشحالیت ببخشى نه بستانی.....

در مقابل یک فرد معلول با سرعت کم راه بروید.

در مقابل مادری که فرزندش رو از دست داده بچه تون رو نبوسید.

در مقابل یک فرد مجرد از عشقتون نگید.

در برابر کسی که نداره ، از داشته هاتون مغرورانه حرف نزنید

هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد،

مگر به " فهم و شعور " 

مگر به " درک و ادب " 

آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگران از بالا نگاه کند و آن هنگامی است که بخواهد دست کسی را که بر زمین افتاده را بگیرد و او را بلند کند !

این قدرت تو نیست،

این " انسانیت " است!

۱۲ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۵۸ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
شنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۴۷ ق.ظ پوریا قلعه
تا حالا عاشق شدی؟

تا حالا عاشق شدی؟

ازم پرسید: تا حالا عاشق شدی؟


گفتم: آره

گفت: چند بار؟

گفتم: یک بار

گفت: پس میدونی عشق اول 

هیچوقت از یاد نمیره؟

گفتم: آره مطمئنم

گفت: چه جوری باهاش آشنا شدی؟

گفتم: از بچگی باهاش بزرگ شدم؛ 

تا چشم باز کردم 

تا الان اونو میشناسم..

گفت: باهاش در ارتباطی؟

گفتم: آره همیشه باهمیم

بغض کردم که گفت بهش میرسی؟!!

اشکم سرازیر شد گفتم آره..

گفت: منم عاشقم 

خیلی میخوامش زیباست 

ولی بهش نرسیدم

گفت: خوش بحال عشقت 

چقد خوشبخته که 

تو رو داره 

و اینقدر عاشقشی !

گفتم: من خوشبخترم 

که اون عاشقمه!

گفت: حالا کی هست اسمش چیه؟ 

خوشگله؟

گفتم مطمئنم از عشق تو خوشگلتره ؟؟

..اسمش رحمان، رحیم ،حمید ،و...

اسماش زیادن ولی من صداش میزنم 


خداا...

۱۲ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۴۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
شنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۲۳ ق.ظ پوریا قلعه
اگر…

اگر…

تو باشرافتی اگر…

آبروی دیگران را مانند آبروی خودت محترم بدانی.


تو آزادی، اگر…

خودت را کنترل کنی، نه دیگران را


تو مهربانی، اگر…

وقتی دیگران مرتکب اشتباهی میشوند، آنها را ببخشی.


تو شادی، اگر…

گُلی را ببینی و بخاطر زیباییش خدا را شکر کنی.


تو ثروتمندی، اگر…

بیش از آنچه نیاز داری نداشته باشی.


و دوست داشتنی هستی، اگر…

دردهایت تو را از دیدن دردهای دیگران کور نکرده باشد…


اگر چنین است

به بزرگیت افتخار کن…

۱۲ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۲۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
جمعه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۵۳ ق.ظ پوریا قلعه
خدا

خدا

گفتم: خدا آخه این همه سختی؟ چرا؟

گفت: «انَّ مع العسر یسرا»

"قطعا به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/6)


    

گفتم: واقعا؟!

گفت: «فإنَّ مع العسر یسرا»

حتما به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/7)


گفتم: خب خسته شدم دیگه...

گفت: «لاتـقـنطوا من رحمة الله»

از رحمت من ناامید نشو.(زمر/53)


گفتم: انگار منو فراموش کردی!

گفت:«اذکرونی اذکرکم»

منو یاد کن تا یادت باشم.


گفتم: تا کی باید صبر کرد؟!

گفت: « وَ ما یدریک لَعلَّ السّاعة تکون قریبا»

تو چه می دانی، شاید موعدش نزدیک باشد.(احزاب/63)

«انّی اعلم ما لاتعلمون»

من چیزایی میدونم که شما نمی دونید.(بقره/ 30)


گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای من کوچک، خیلی دوره! تا اون موقع چی کار کنم؟

گفت: « و اتّبع ما یوحی الیک و اصبر حتی یحکم الله»

حرف هایی که بهت زدمو گوش کن، و صبر کن ببین چی حکم می کنم.

(یونس/ 109)


    

ناخواسته گفتم: الهی و ربّی من لی غیرک (خدایا آخه من غیر تو کیو دارم؟!)

گفت: «الیس الله بکاف عبده»

من هم برای تو کافی ام.(زمر/36)

۱۱ فروردين ۹۶ ، ۱۰:۵۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه