.::التماس دعا::.

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نفس» ثبت شده است

شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۴۵ ق.ظ پوریا قلعه
"مشتی خاک"

"مشتی خاک"

سر تا پایم را خلاصه کنند 

می شوم "مشتی خاک" 

که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه 

یا "سنگی" در دامان یک کوه 

یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس

شاید "خاکی" از گلدان‌ 

یا حتی "غباری" بر پنجره 

اما مرا از این میان برگزیدند :

 

 برای" شرافت"

 برای" انسانیت"                                                 

و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای 

" نفس کشیدن "

 " دیدن "

" فهمیدن "               

و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید 

من منتخب گشته ام :برای" قرب "

 برای" سعادت "       

من مشتی از خاکم که خدا اجازه ام داده:

به" انتخاب " به" تغییر "  به" محبت "           

 وای بر من اگر قدر ندانم

۱۷ تیر ۹۶ ، ۱۱:۴۵ ۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پوریا قلعه
پنجشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۷:۴۱ ب.ظ پوریا قلعه
خدایا

خدایا

خدایا

به درونمان بازگرد،

با نور وجودت به ما روشنایی ده تا زیبایی های دنیا را ببینیم و از آن لذت ببریم.


با حکمت وجودت به ما بصیرت ده تا راه های رسیدن به آرامش و حقیقت را ببینیم و در آن قدم گذاریم.


خدایا

کمک کن 

 تا لحظه ای به خود آییم تا خدای درون را بیابیم و بی نیاز شویم...

عشق عشق می آفریند...

بیاموزان 

عشق ورزیدن را، عاشق ماندن را به ما یاد بده...


خدایم 

به ما یاد بده زندگی کردن را، نفس کشیدن را، نفسی عمیق از اعماق هستی، تا بتوانیم بهتر ببینیم و بفهمیم ..تا قدر این دنیا و زیبایی هایش را بیشتر بدانیم...


یاد بده و تنها و تنها یاد بده که دوست بداریم و آسوده بگذریم...

بخشیدن و لذت رهایی را به ما یاد بده...

۳۱ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۴۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۱۰ ق.ظ پوریا قلعه
با هر نفست

با هر نفست

گفتی نزدیکتم،

همراهتم

من با تو ام؛

گفتم چه قدر،تا کی،تا کجا؟

گفتی نزدیک تر از رگ گردنت

با هر نفست

تا بی نهایت!

آسوده شدم

خندیدم؛

راستش را بخواهی

تو تنها دلیل خنده هایم هستی.

۰۹ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۱۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه