فقیری بود که مردم دو سکه طلا و نقره به او نشان میدادند. اما او همیشه سکه نقره را برمیداشت و مردم به حماقت او می خندیدند.
 مرد مهربانی گفت: سکه طلا را بردار، اینطوری پول بیشتری گیرت میاد و دیگه دستت نمیندازن. 
فقیر: اگر سکه طلا را بردارم، دیگر مردم به من پول نمی دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آنهایم. 
شما نمی دانید چقدر از این راه پول گیر آورده ام!

 

بدان که اگر کاری می کنی که 
هوشمندانه است، هیچ اشکالی ندارد
 که مردم تو را احمق بپندارند.