.::التماس دعا::.

۱۵۵ مطلب با موضوع «داستان و حکایت» ثبت شده است

دوشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۰۶ ق.ظ پوریا قلعه
جملات گلچین شده

جملات گلچین شده

دل که رنجید از کسی، خرسند کردن مشکل است
شیشه ی بشکسته را پیوند کردن مشکل است، 
کوه را با آن بزرگی می توان هموار کرد
حرف ناهموار را هموار کردن مشکل است

 #صائب_تبریزی

 

 

====================

 

 

💕کاش نصف اونقدری که نگران 
تناسب قد و وزنمون هستیم 
نگران

ادامه مطلب...
۰۶ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۰۶ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
شنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۲۶ ق.ظ پوریا قلعه
از کدوم جمله خوشتون اومد؟ نظر بدید ^_^

از کدوم جمله خوشتون اومد؟ نظر بدید ^_^

موفقیت چیزی نیست که در دنیای بیرون شما را با آن می شناسند 
موفقیت آرامش و دنیای زیباییست که در درونتان آفریده اید.

 

 

===============================

 

 

اگر به این می اندیشی که
دیگران چگونه به تو می اندیشند،
یا از دیگران می ترسی،
یا به خودت باور نداری...

 

 

===============================

 

 

وقتی چتر زندگی ات خدا باشد نگران

ادامه مطلب...
۰۴ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۲۶ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۵۶ ب.ظ پوریا قلعه
از کدوم جمله خوشتون اومد؟ نظر بدید ^_^

از کدوم جمله خوشتون اومد؟ نظر بدید ^_^

یک روز یک مرد جوان رفت پیش دکتر وینسنت پیل و بهش گفت:
-  آقای دکتر من خسته شدم. من نمی تونم از پس مشکلاتم بر بیام. لطفاً به من کمک کنید.

دکتر پیل جواب داد:
- باشه فقط یکم صبر کن من یک سخنرانی دارم بعد از سخنرانی به تو جایی رو نشون می دم که هیچ کس اونجا مشکلی نداره.
مرد جوان خوشحال می شه و می گه:
- باشه من منتظرم. هر طور شده به هر قیمتی من به اونجا میرم.
بعد از سخنرانی پیل اون مرد رو به اون مکان برد. می¬تونید حدس بزنید اونجا کجا بود؟


اونجا کجا بود؟
قبرستان
پیل یه نگاهی به مرد جوان انداخت و گفت:
- اینجا1500 نفر اقامت دارن بدون اینکه مشکلی داشته باشن. مطمئنی که میخوای به اینجا بیای؟

همه ما توی دنیایی زندگی می کنیم که پر از مشکلاته و تا پایان عمرمون با اونها دست و پنجه نرم می کنیم. 
فقط زمانی خلاص می شیم که عمرمون توی این دنیا به پایان برسه. 
پس بهتره برای پیروزی از مشکلاتمون از خدا کمک بخواهیم و زمانیکه با آنها روبرو می شیم اون رو یک چیز عادی بدونیم

 

 

 

==========================

 

 

همانطورکه آب شکل ظرفی را میگیرد که درآن جای دارد،

زندگی ما نیز
شکل

ادامه مطلب...
۳۰ تیر ۹۹ ، ۱۲:۵۶ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۳۴ ب.ظ پوریا قلعه
٢ مرد ماهیگیر

٢ مرد ماهیگیر

دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند. یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست. هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت، آن را در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد...

 

ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود. پس از مدتی از او پرسید:

- چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا پرت می کنی؟

مرد جواب داد : آخه ظرف من کوچکه!!!!!!!

 

اگر فنجانی کوچک را زیر باران بگیرید،

 به اندازه‌ی همان فنجان به شما آب می‌رسد و برای کاسه‌ای بزرگ به اندازه‌ی همان کاسه. 

چه ظرفی زیر باران رحمت خداوند گرفته‌اید؟

۱۴ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۳۴ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۷:۳۳ ب.ظ پوریا قلعه
زبان طمع کار

زبان طمع کار

ﺩﺭ ﻗﻄﺐ ﺷﻤﺎﻝ ﮔﺮﮒ ﻫﺎ ﺭﺍ اینگونه ﺷﮑﺎﺭ می کنند: 
واقعا پر معنیه

ﺭﻭﯼ ﺗﯿﻐﻪ ﺍﯼ برنده مقداری ﺧﻮﻥ می ریزند ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﯾﺨﯽ ﻗﺮﺍﺭ داده ﻭﺩﺭ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺭﻫﺎ می کنند. ﮔﺮﮒ ﺁﻥ ﺭﺍ می بیند، یخ را به طمع ﺧﻮﻥ ﻟﯿﺲ ﻣﯿﺰﻧﺪ.

 ﯾﺦ روی تیغه کم کم ﺁﺏ می شود ﻭ ﺗﯿﻐﻪ ی تیز، ﺯﺑﺎﻥ سرد و بی حس شده ی ﮔﺮﮒ ﺭﺍ می بُرد. ﮔﺮﮒ ﺧﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ می بیند ﻭ به ﺗﺼﻮﺭ و خیال این که ﺷﮑﺎﺭ و طعمه ﺧﻮﺑﯽ پیدا کرده ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻟﯿﺲ می زند؛

 اما نمی داند یا نمی خواهد بداند که با آن حرص وصف ناشدنی و شهوت سیری ناپذیر، دارد ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩش ﺭﺍ می خورد!
ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺍﺯ آن ﮔﺮﮒ زبان بسته ﺧﻮﻥ می رود تا به دست خودش کشته می شود
.. نه گلوله ای شلیک می شود، و نه حتی نیزه ای پرتاب! اما گرگ با همه غرورش سرنگون میشود'!

حال بد نیست بدانیم که

.  طمع، پول، قدرت ،تکبر ،فخرفروشی،حب جاه و مقام و احساس بى نیازى و بی مسئولیتی درقبال هم نوع  میتواند هر انسانى رو به سرنوشت این گرگ قطب گرفتار کند.
.
. ..هلاکت به دست خودمان ، نه گلوله ای ، نه نیزه ای . ..

۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۹:۳۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
سه شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۲۶ ب.ظ پوریا قلعه
محمدجعفر خیاطی

محمدجعفر خیاطی

عجیب ترین معلم دنیا بود ، امتحاناتش عجیب تر...

امتحاناتی که هر هفته می‌گرفت و هر کسی باید برگه ی خودش را  تصحیح می‌کرد...

آن هم نه در کلاس،در خانه...

دور از چشم همه
اولین باری که برگه‌ی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم...

نمی‌دانم ترس بود یا عذاب وجدان،  هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم...

فردای آن روز در کلاس وقتی همه ی بچه‌ها برگه‌هایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شده‌اند به جز من...

به جز من که از خودم غلط گرفته بودم...

 من نمی خواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را

ادامه مطلب...
۰۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۳:۲۶ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۱۶ ب.ظ پوریا قلعه
مرد ثروتمند

مرد ثروتمند

مرد ثروتمند بدون فرزندی بود که به پایان زندگی‌اش رسیده بود، کاغذ و قلمی برداشت تا وصیتنامه خود را بنویسد: «تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم نه برای برادر زاده‌ام هرگز به خیاط هیچ برای فقیران»

 

اما اجل به او فرصت نداد تا نوشته اش را کامل کند و آنرا نقطه گذاری کند.پس تکلیف آن همه ثروت چه می‌شد؟؟؟

 


برادر زاده او تصمیم گرفت..آن را اینگونه تغییر دهد: «تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم؟ نه! برای برادر زاده‌ام. هرگز به خیاط. هیچ برای فقیران.»

 


خواهر او که موافق نبود آن را اینگونه نقطه‌گذاری کرد : «تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم. نه برای برادر زاده‌ام. هرگز به خیاط. هیچ برای فقیران.»

 


خیاط مخصوصش هم یک کپی از وصیت نامه را پیدا کرد وآن را به روش خودش نقطه‌گذاری کرد: «تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم؟ نه. برای برادرزاده‌ام؟ هرگز. به خیاط. هیچ برای فقیران.»

 


پس از شنیدن این ماجرا فقیران شهر جمع شدند تا نظر خود را اعلام کنند: «تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم؟ نه. برای برادر زاده‌ام؟ هرگز. به خیاط؟ هیچ. برای فقیران.»

 


به واقع زندگی نیز این چنین است‌

ای بشر از چه گمان کردی که دنیا مال توست ...هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست.

۰۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۳:۱۶ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
سه شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۱۵ ب.ظ پوریا قلعه
گلایه

گلایه

راننده گفت:

این چراغ لعنتی چقد دیر سبز میشه❗️

 

در همین زمان...

 

دخترک گل فروش به دوستش گفت:

سارا بیا الان سبز میشه؛

 

سارا نگاهی به چراغ انداخت و گفت:

اه این چراغ چرا اینقد زود سبز میشه، نمیذاره دو زار کاسبی کنیم...

 

✨و این حکایت زندگی ماست که

بخاطر سختی رانندگی از هوای بارانی شاکی هستیم و کشاورزی در دور دست بخاطر همین باران لبخند می زند✨

 

✍یادمان باشد

خداوند؛ فقط خدای ما نیست

بندگان دیگری هم دارد...

۰۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۲:۱۵ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
يكشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۹، ۰۵:۳۹ ب.ظ پوریا قلعه
جوان و عسل

جوان و عسل

🔸پسر جوانی مریض شد.

اشتهای او کور شد و از خوردن هر چیزی معده‌اش او را معذور داشت.

 

حکیم به او عسل تجویز کرد.

 

جوان می‌ترسید باز از خوردن عسل دچار دل‌پیچه شود لذا نمی‌خورد.

حکیم گفت: بخور و نترس که من کنار تو هستم.

جوان خورد و بدون هیچ دردی معده‌اش عسل را پذیرفت.

حکیم گفت: می‌دانی چرا عسل را  معده تو قبول کرد و پس نزد و زود هضم شد؟

جوان گفت: نمی‌دانم.

 

حکیم گفت: عسل تنها خوراکی در جهان طبیعت است که قبل از هضم کردن تو، یک‌بار در معده زنبور هضم شده است.

 

پس بدان که عسل غذای معده توست و سخن غذای روح توست. و اگر می‌خواهی حرف تو را بپذیرند و پس نزنند و زود هضم شود، سعی کن قبل سخت گفتن، سخنان خود را مانند زنبور که عسل را در معده‌اش هضم می‌کند، تو نیز در مغزت سخنان خود سبک سنگین و هضم کن سپس بر زبان بیاور.

۳۱ فروردين ۹۹ ، ۱۷:۳۹ ۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۹، ۰۳:۴۰ ب.ظ پوریا قلعه
شاهراده جوان

شاهراده جوان

در چین باستان، شاهزاده جوانی تصمیم گرفت با تکه ای عاج گران قیمت چوب 

غذاخوری بسازد. 

 

پادشاه که مردی عاقل و فرزانه بود، به پسرش گفت: 

«بهتر است این کار را نکنی، چون این چوب های تجملی موجب زیان توست!»

 

شاهزاده جوان دستپاچه شد. نمیدانست حرف پدرش جدی است یا دارد او را مسخره 

میکند. اما پدر در ادامه سخنانش گفت: 

 

«وقتی چوب غذاخوری از عاج گران قیمت داشته باشی، گمان میکنی که آنها به 

ظرف های گلی میز غذایمان نمی آیند. پس به فنجان ها و کاسه هایی از سنگ یشم 

نیازمند میشوی. در آن صورت، خوب نیست غذاهایی ساده را در کاسه هایی یشمی 

با چوب غذاخوری ساخته شده از عاج بخوری. آن وقت به سراغ غذاهای گران 

قیمت و اشرافی میروی. 

 

کسی که به غذاهای اشرافی و گران قیمت عادت می‌کند، حاضر نمیشود لباس هایی 

ساده بپوشد و در خانه ای بی زر و زیور زندگی کند. 

 

پس لباس هایی ابریشمی میپوشی و میخواهی قصری باشکوه داشته باشی. 

 

به این ترتیب به تمامی دارایی سلطنتی نیاز پیدا می‌کنی و خواسته هایت بی پایان 

میشود. در این حال، زندگی تجملی و هزینه هایت بی حد و اندازه میشود و دیگر از 

این گرفتاری خلاصی نداری. 

 

نتیجه این امر فقر و بدبختی و گسترش ویرانی و غم و اندوه در قلمرو سلطنت ما و 

سرانجام تباهی سرزمین خواهد بود.

 

چوب غذاخوری گران قیمت تو تَرَک باریکی بر در و دیوار خانه ای است، که 

سرانجام ویرانی ساختمان را درپی دارد

 

شاهزاده جوان با شنیدن این سخنان خواسته اش را فراموش کرد.

 سال ها بعد که او به پادشاهی رسید، درمیان همه به خردمندی و فرزانگی شهرت 

یافت.

حکایت نقل شده از فیلسوف چینی ”هان فه“ 

 

نتیجه گیری

 

یک خواسته، خواسته دیگری را درپی خود دارد و هر خواسته برآورده شده ای 

غالبا خواسته های بزرگتر را به دنبال دارد.

 

 ما در جامعه ای وسوسه کننده و اغواگر زندگی می‌کنیم. 

در چنین جوامعی، هدف رسانه ها و تبلیغات، همیشه القای خواسته های تازه و البته 

اغلب اوقات غیرضروری و دستیابی به آنها ست.

 

 

به 70 درصد سرعت یک ماشین گران قیمت و آخرین سیستم نیاز نیست!

70 درصد فضاهای یک ویلای لوکس، بدون استفاده می ماند!

70 درصد یک قفسه پر لباس، به ندرت پوشیده می شود!

70 درصد از کل درآمد طول عمرمان، برای دیگران باقی می ماند!

و....

 

 

 بیایم  خودمان رو  از این دور خارج کنیم .

واقعا خریدن بعضی چیزها ضروری نیست

۲۰ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۴۰ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه