.::التماس دعا::.

۱۴۴۳ مطلب توسط «پوریا قلعه» ثبت شده است

پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۳۷ ق.ظ پوریا قلعه
خدایا شکرت

خدایا شکرت

وقتی صبرت سر اومد و طاقتت کم شد
رو به خدا مدام در دلت بگو:

اراده ی  تو، نه اراده من
به طریق تو، نه به طریق من
به وقت تو، نه به وقت من


شکر کن برای همه نعماتی که به چشم نمی آیند ولی بدون آن نعمات، زندگی ما
تهی و بی معنا بود

مثل هر نفسی که می کشیم
سلامی که از سر وجود از
عزیزی می شنویم
و همین خوابی که شبها،
ما را به رویاهایمان پیوند میزند
و به آرامش و سکون میرساند.

۲۰ خرداد ۰۰ ، ۰۹:۳۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۲۱ ق.ظ پوریا قلعه
نویسنده

نویسنده

نویسنده‌ای مشهور، در اطاقش نشسته بود تک و تنها. دلش مالامال از اندوه  قلم در دست گرفت و چنین نوشت:
"سال گذشته، تحت عمل قرار گرفتم و کیسۀ صفرایم را در آوردند.
مدّتی دراز در اثر این عمل اسیر بستر بودم و فاقد حرکت.
در همین سال به سنّ شصت رسیدم و شغل مورد علاقه‌م از دستم رفت.
سی سال از عمرم را در این مؤسّسۀ انتشاراتی سپری کرده بودم.
در همین سال درگذشت پدرم غم به جانم ریخت و دلم را از اندوه انباشت. در همین سال بود که پسرم تصادف کرد و در نتیجه از امتحان پزشکی‌اش محروم شد.
مجبور شد چندین روز گچ گرفته در بیمارستان ملازم بستر شود. از دست رفتن اتومبیل هم ضرر دیگری بود که وارد شد." و در پایان نوشت، "خدایا، چه سال بدی بود پارسال!"
در این هنگام همسر نویسنده، بدون آن که او متوجّه شود، وارد اطاق شد و همسرش را غرق افکار و چهره‌اش را اندوه‌زده یافت. از پشت سر به او نزدیک شد و آنچه را که بر صفحه کاغذ نقش بسته بود خواند.
بی آن که واکنشی نشان دهد که همسرش از وجود او آگاه شود، اطاق را ترک کرد. اندکی گذشت که دیگربار وارد شد و کاغذی را روی میز همسرش در کنار کاغذ او نهاد.
نویسنده نگاهی به آن کاغذ انداخت و نام خودش را روی آن دید؛ روی کاغذ نوشته شده بود:
"سال گذشته از شرّ کیسۀ صفرا، که سالها مرا قرین درد و رنج ساخته بود، رهایی یافتم.
 سال گذشته در سلامت کامل به سن شصت رسیدم و از شغلم بازنشسته شدم.
حالا می‌توانم اوقاتم را بهتر از قبل با تمرکز بیشتر و آرامش افزون‌تر صرف نوشتن کنم. در همین سال بود که پدرم، در نود و پنج سالگی، بدون آن که زمین‌گیر شود یا متّکی به کسی گردد، بی آن که در شرایط نامطلوبی قرار گیرد، به دیدار خالقش شتافت.
 در همین سال بود که خداوند به پسرم زندگی دوباره بخشید.
 اتومبیلم از بین رفت امّا پسرم بی آن که معلول شود زنده ماند.
" و در پایان نوشته بود، "سال گذشته از مواهب گستردۀ خداوند برخوردار بودیم و چقدر به خوبی و خوشی به پایان رسید!"
نویسنده از خواندن این تعبیر و تفسیر زیبا و دلگرم کننده از رویدادهای زندگی در سال گذشته بسیار شادمان و خرسند و در عین حال متحیّر شد.
در زندگی روزمرّه باید بدانیم که شادمانی نیست که ما را شاکر و سپاسگزار می‌کند بلکه امتنان و شاکر بودن است که ما را مسرور می‌سازد.

۲۰ خرداد ۰۰ ، ۰۹:۲۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۱۴ ق.ظ پوریا قلعه
دوای درد

دوای درد

زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کرد براى اولین بار همسرش را سوار  موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.» زن پرسید: «چه کار کنم؟» و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد. با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند.
 
شوهرش با تعجب پرسید: «چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.»  زن جواب داد: «دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.» شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى «مرا بغل کن» چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.
 
عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد. فاصله ابراز عشق دور نیست. فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید.

۲۰ خرداد ۰۰ ، ۰۹:۱۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۰۰ ق.ظ پوریا قلعه
دلم میخواست به خودِ جوانترم بگویم که...

دلم میخواست به خودِ جوانترم بگویم که...

رفتار آدم ها با تو ، درونِ خودشان را نشان می دهد و ارتباطی به تو ندارد و همیشه تو مقصر نیستی

اگر نمیتوانی به راحتی از موفقیت ها و دستاورد هایت با برخی افراد حرف بزنی آنها برای ارتباط با تو مناسب نیستند

تو نمی توانی به زور به کسی کمک کنی، اگر کسی کمک بخواهد از تو درخواست کمک خواهد کرد

گاهی باید بعضی چیزها را بدون اینکه آنها را درک کنی بپذیری(مثل اینکه برخی آدم ها چه بهشان خوبی کنید چه بدی به شما آسیب میزنند)

در زندگی کنترل بسیاری از چیزها از دست تو خارج است

کسانیکه به حد و مرزهای تو احترام نمیگذارند هدفشان این است که از تو سوء استفاده کنند هوشیار باش

بعضی از افراد تغییر نمیکنند باید رها کنی

۱۹ خرداد ۰۰ ، ۱۰:۰۰ ۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۲۰ ق.ظ پوریا قلعه
و سست نشوید! و غمگین نگردید!

و سست نشوید! و غمگین نگردید!

خداوند می فرماید:
«اگر ذهن خود را روی من متمرکز نگاه داری، من تو را در آرامش کامل نگاه خواهم داشت.»
دقت کنید که این راه رسیدن به آرامش کامل است. چگونه؟

به صداهایی که در ذهن تان در حال پخش هست توجه نکنید، افکاری مثل، ای کاش فرزندم سر به راه شود
یا اگر از کارم اخراج شوم، چه بلایی بر سرم خواهد آمد؟ یا امکان ندارد که بتوانم از شر این بیماری خلاص شوم، نباید روزتان را با چنین افکاری سپری کنید.
هنگامی که روی چنین افکاری متمرکز می شوید، ممکن نیست که به آرامش برسید. تمرکز کردن بر روی مشکلات، آنها را بهتر نخواهد کرد، بلکه به عکس آنها را بدتر خواهد نمود. بایستی کانون تمرکز خودتان را تغییر دهید. در طول روز این گونه فکر کنید که:
«من در دستان قدرتمند خداوند هستم.
 تمام کائنات برای نیکی رساندن به من دست به دست هم داده اند. این مشکل خاص، برای من اتفاق نیفتاده است تا بماند، بلکه آمده است که بگذرد.
مشکلات و سختی ها هر چقدر هم که بزرگ باشند، با این حال پروردگارم، من را از تمامی آنها به سلامت گذر خواهد داد.»
این شیوه ی بهتر فکر کردن است.

۱۹ خرداد ۰۰ ، ۰۹:۲۰ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه

مرد بازرگان و مرد دانا

میگویند روزی مردی بازرگان خری را به زور میکشید، تا به دانایی رسید،
دانا پرسید :
چه بر دوش خَر داری که سنگین است و راه نمی رود؟
مرد بازرگان پاسخ داد:
 یک طرف گندم و طرف دیگر ماسه!
دانا پرسید:
 به جایی که میروی ماسه کمیاب است؟
بازرگان پاسخ داد:
خیر، به منظور حفظ تعادل طرف دیگر ماسه ریختم!!
دانا ماسه را خالی کرد و گندم را به دوقسمت تقسیم نمود و به بازرگان گفت حال خود نیز سوار شو و برو به سلامت.
بازرگان وقتی چند قدمی به راحتی با خَر خود رفت، برگشت و از دانا پرسید با این همه دانش چقدر ثروت داری؟
دانا گفت هیچ!!!
بازرگان شرایط را به شکل اول باز گرداند و گفت من با نادانی خیلی بیشتر از تو دارم، پس علم تو مال خودت و شروع کرد به کشیدن خَر و رفت ...

۱۸ خرداد ۰۰ ، ۱۷:۲۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۰، ۰۶:۱۸ ب.ظ پوریا قلعه
ندیدن‌ها و نشنیدن‌ها

ندیدن‌ها و نشنیدن‌ها

اصلا به این فکر نکن که دیگران برای تو چه فکری می کنند
حتی برایت مهم نباشد چطور و چگونه قضاوت می شوی ،
کاری که دوست داری و می دانی درست است را بکن و مسیرِ خودت را برو ،
بگذار دیگران هم یاد بگیرند به جای اینکه زمانشان را به پای حسادت و قضاوت و تقلید ، تلف کنند ؛ دنبالِ اهداف و آرزوهایشان باشند ...
گاهی تو به آسیب پذیریِ قرص جوشان می شوی و آدم ها با حرف ها و قضاوت هایشان مانندِ آب ...
نزدیکشان که می شوی ؛ نابودت می کنند !
لازم است کمی دورتر بایستی و در سکوت ، کارِ خودت را بکنی .
که گاهی آرامشِ انسان ،
در همین ندیدن‌ها و نشنیدن‌هاست...
.
نوشته نرگس صرافیان طوفان

۱۷ خرداد ۰۰ ، ۱۸:۱۸ ۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۰، ۰۵:۵۶ ب.ظ پوریا قلعه
باید یاد بگیرید که تغییر کنید.

باید یاد بگیرید که تغییر کنید.

شما ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ نشان میدهید که
ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺎ شما ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﻨﻨﺪ!

اگر کسی از حد خود و شایستگی خود
 پایش را فراتر گذاشت، هیچ وقت او
 را سرزنش نکنید.
خود را سرزنش کنید که خط قرمزتان
 را پر رنگ نکشیده اید!

باید یاد بگیرید که تغییر کنید.
ﻭﻗﺘﯽ شما ﺗﻐﯿﯿﺮ می کنید، ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ
 ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ.
ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﺤﻮﻩ ﻣﺤﺘﺮﻣﺎﻧﻪ
 ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﺧﻮدتان ﺭﺍ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯید.

ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺭﻭﺍبطتان ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪﺍﻧﻪ ﻇﺎﻫﺮ
 ﻣﯽ ﺷﻮید ، ﺩﯾﮕﺮﺍن ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺑﺎ
ﻓﺮﺩ قدرتمند و گرانقیمتی ﺭﻭﺑﺮﻭ ﻫﺴﺘﻨﺪ.

اگر می خواهید دیگران را تغییر دهید،
 ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍه ، "اﯾﺠﺎﺩ ﺩﮔﺮﮔﻮﻧﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺩتان" ﺍﺳﺖ .

حتی یک هزارم درصد هم از شخصیت
ارزشمند خود برای آدمی که شایسته
 شما نیست، عقب نشینی نکنید.

 

۱۷ خرداد ۰۰ ، ۱۷:۵۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۰، ۰۵:۳۶ ب.ظ پوریا قلعه
دیگران‌را ببخش‌

دیگران‌را ببخش‌

دیگران‌را ببخش‌حتی وقتی‌که ابراز تاسف نمی‌کنند


بگذار که حق‌با انها باشه. اگه این‌ چیزیه که، بہش نیاز دارند، برایشان مهر بفرست. و آنہا را خاموششان‌کن، خودت را به کوته‌ فکری‌اونہا اصلا گره نزن‌که آرامش‌‌روانی‌ات نابود می‌کنه

۱۷ خرداد ۰۰ ، ۱۷:۳۶ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۰، ۰۵:۰۱ ب.ظ پوریا قلعه
وابسته نشو...

وابسته نشو...

هرگز به هیچکس و هیچ چیزی،
در این دنیا وابسته نشو...

 

یعقوب به یوسف وابسته بود و بوسیله، همان دچار اذیت و ناراحتی شد

ابراهیم به اسماعیل وابسته بود، پس به او امر شد که او را قربانی کند

زلیخا به یوسف وابسته بود، و از وی دور شد

دنیا همین است!
هرکسی به چیزی وابسته شود بوسیله، همان چیز دچار عذاب و ناراحتی میشود بنابراین به هیچ چیز و هیچکس، در این دنیا وابسته نشو...

آرامش خود را جز به خـــدا، به هیچ چیز و هیچ کس وابسته نکن تا همیشه آن را داشته باشی

 

هرچیزی که در این دنیا زیبا و دوست داشتنی است روزی از تو دور خواهد شد و تنها، اعمال نیک و صالح برایت باقی میماند.

۱۷ خرداد ۰۰ ، ۱۷:۰۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه