.::التماس دعا::.

۱۴۴۳ مطلب توسط «پوریا قلعه» ثبت شده است

دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۴۰۰، ۱۱:۴۲ ق.ظ پوریا قلعه
عشق تیرماهی من... پیشاپیش تولدت مبارک! (بماند به یادگار...

عشق تیرماهی من... پیشاپیش تولدت مبارک! (بماند به یادگار...

آدم های هم فرکانس،همدیگر را پیدا می‌کنند! حتی از فاصله های دور از انتهای افق‌های دور و نزدیک انگار این‌ها باید در یک مدار باشند. یک‌روزی،یک‌جایی باهم برخورد می‌کنند، آن‌وقت می‌شوند همدم، می‌شوند دوست، می‌شوند رفیق, اصلا می‌شوند هم شکل. حرفهایشان می‌شود آرامش، خنده‌هایشان، کلامشان می‌نشیند روی طاقچه دل هم. نباشند دلتنگ هم می‌شوند. مدام همدیگر را مرور می‌کنند و از هم خاطره می‌سازند. یادمان باشد حضور هیچکس در زندگی اتفاقی نیست...

۲۱ تیر ۰۰ ، ۱۱:۴۲ ۴ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
پوریا قلعه
يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۰، ۰۷:۲۸ ب.ظ پوریا قلعه
حقیقت آیینه‌ بود

حقیقت آیینه‌ بود

حقیقت آیینه‌ای بود که از آسمان به زمین افتاد و شکست،هرکس تکه‌ای از آن را برداشت خود را در آن دید،گمان کرد حقیقت نزد اوست
حال آنکه حقیقت نزد همگان پخش بود!

 

👤 مولانا
📚 فیه ما فیه

۲۰ تیر ۰۰ ، ۱۹:۲۸ ۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پوریا قلعه
يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۰، ۰۵:۴۸ ب.ظ پوریا قلعه
ﺗﻔﮑﺮ ﻗﺎﻟﺒﯽ

ﺗﻔﮑﺮ ﻗﺎﻟﺒﯽ

ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺴﺮﯼ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺪﺭ ﺧﻮﺩ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﻣﺎﺷﯿﻨﯽ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﭘﺮپیچ ﻭ ﺧﻢ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺳﺨﺖ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻪ ﺩﺭﻩ ﺳﻘﻮﻁ می کند ،
ﭘﺪﺭ ﺩﺭ ﺟﺎ ﻓﻮﺕ می کند ﺍﻣﺎ ﭘﺴﺮ ﺗﻮﺳﻂ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺍﻣﺪﺍﺩﯼ ﻧﺠﺎﺕ می یاﺑﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ داده می شود

ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺭﯾﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺟﺴﻤﺎﻧﯽ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻪﻣﻼﻗﺎﺕ ﺍﻭ می رود ، ﺑﻪ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺷﮕﻔﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ می شود ﮐﻪ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ، ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﺍﻭﺳﺖ!

ﺳﻮﺍﻝ :
ﺍﮔﺮ ﭘﺪﺭ ﮐﻮﺩﮎ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﺭﯾﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ؟!
چندثانیه فکر کنید سپس بخوانید

ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭﯼ ﭼﻨﮓ ﻣﯿﺰﻧﺪ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻥ ﻧﺪﺍﺭﻧد
ﺁﯾﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺭﺋﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﺪ؟!

ﺍﮔﺮ ﺗﻔﮑﺮ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺟﻨﺴﯿﺖ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦﺳﻮﺍﻝ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺭﺳﺖ می دادیم
ﺑﻠﻪ ﺭﺋﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩ
ﻣﮕﺮ ﻓﻘﻂ یک ﻣﺮﺩ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺭﺋﯿﺲ ﺑﺎﺷﺪ؟!
ﺍﻣﺮﻭﺯه ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺳﯿﺮ ﺗﻔﮑﺮﺍﺕ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﯿﻢ ، ﺗﻔﮑﺮ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺟﻨﺴﯿﺖ ﻧﯿﺴﺖ
ﺗﻔﮑﺮ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺯﻣﯿﻨﻪ ﺍﯼ می تواند ﺑﺎشد

۲۰ تیر ۰۰ ، ۱۷:۴۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه

مواظب باش، مواظب باش!

زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود. ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد: مواظب باش، مواظب باش، یه کم بیشتر کره توش بریز
وای خدای من، خیلی زیاد درست کردی حالا برش گردون، زود باش
باید بیشتر کره بریزی…
وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم؟ دارن می‌سوزند مواظب باش، گفتم مواظب باش! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی‌کنی هیچ وقت! برشون گردون  زود باش! دیوونه شدی؟ عقلتو از دست دادی؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی
نمک بزن … نمک …

زن به او زل زده و ناگهان گفت :
 خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده ؟! چرا خل بازی درمیاری فکر می‌کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟
شوهر به آرامی گفت: فقط می‌خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی می‌کنم، چه بلائی سر من میاری!

۱۹ تیر ۰۰ ، ۲۲:۴۳ ۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
پوریا قلعه
جمعه, ۱۸ تیر ۱۴۰۰، ۱۰:۵۱ ب.ظ پوریا قلعه
ذهنتان را خالی نگه‌دارید

ذهنتان را خالی نگه‌دارید

وقتی شما یک ماشین یا یک آپارتمان می‌خرید یا دوستی را ملاقات می‌کنید خوشحال هستید.

چرا این چیزها برای شما شادی میاورند؟
شما به یک فرد خاص، یا یک ماشین یا آپارتمان خاصی که از آجر و سیمان ساخته شده جذب می‌شوید.
این آهن و لاستیک و بنزین نیستند که با داشتن ماشین برایتان شادی به همراه میاورند، همچنین این گوشت و پوست و مغز و استخوان یک شخص نیست که برای شما شادی به ارمغان می‌آورد.

هنگامی که شما شاد هستید خویش را در خودتان تشخیص می‌دهید و از امیال و خواسته‌ رها هستید.
هنگامی‌که یک ماشین می‌خرید آرزوی شما برای داشتن ماشین از بین می‌رود، میل و خواسته شما برای داشتن ماشین شما را ترک می‌کند. هنگامی‌که با دوستی ملاقات می‌کنید میل شما برای دیدار با او از بین می‌رود. این خالی بودن از میل و آرزوست که به شما شادی می‌دهد.
اگر بدانید که این خالی بودن از میل و آرزو است که به شما شادی می‌بخشد آنگاه می‌توانید همیشه ذهنتان را خالی نگه‌دارید. آنگاه در هرکجا که هستید می‌توانید شاد باشید، هنگام راه رفتن، حرف زدن، نشستن، ایستادن، خوابیدن در هر وضعیتی می‌توانید شاد باشید.

 

پاپاجی

۱۸ تیر ۰۰ ، ۲۲:۵۱ ۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
پوریا قلعه
جمعه, ۱۸ تیر ۱۴۰۰، ۰۲:۳۵ ب.ظ پوریا قلعه
ﻣﺘﻮﺍضعانه‌تر و دوستانه‌تر

ﻣﺘﻮﺍضعانه‌تر و دوستانه‌تر

ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺎﺭ می‌کرد. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﻪ تنهایی ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ شد ﻭ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩ ...

ﺁﺧﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺶ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ 5 ﺳﺎﻋﺖ، ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ نگهبان ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ. پس از بهبود حالش، ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﻄﻮﺭﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮ ﺯد ... ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:

ﻣﻦ 35 ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ که ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﺪﻭﺩ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻊ ورود با من ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ من خداحافظی ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ؛ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎ ﺑﺎ من ﻃﻮﺭﯼ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﯿﺴتم. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ روزهای ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ؛ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ سری ﺑﺰﻧﻢ. ﻣﻦ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮسی ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻩ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ چون ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺗﻮ، ﻣﻦ ﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻡ...

 

👌ﻣﺘﻮﺍضعانه‌تر و دوستانه‌تر وجود هم را لمس کنیم بی‌تفاوت بودن خصلت زیبایی نیست...

۱۸ تیر ۰۰ ، ۱۴:۳۵ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
جمعه, ۱۸ تیر ۱۴۰۰، ۰۲:۲۰ ب.ظ پوریا قلعه
رفتار آدما

رفتار آدما

آدما فقط متوجه تغییر رفتارمون باهاشون میشن
ولی هیچ‌ وقت متوجه رفتارشون نمیشن که باعث تغییر ما شده...

۱۸ تیر ۰۰ ، ۱۴:۲۰ ۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پوریا قلعه
پنجشنبه, ۱۷ تیر ۱۴۰۰، ۱۰:۱۵ ب.ظ پوریا قلعه
واقعیتی تلخ

واقعیتی تلخ

واقعیت این است که ؛

هر کسی آزرده ات خواهد کرد
فقط باید کسانی را پیدا کنی
که ارزشِ تحمل رنج را داشته باشند...

 

باب مارلی

 

۱۷ تیر ۰۰ ، ۲۲:۱۵ ۰ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
پوریا قلعه
پنجشنبه, ۱۷ تیر ۱۴۰۰، ۰۹:۳۲ ب.ظ پوریا قلعه
شکار

شکار

تا حالا شکار رفتی؟
من می رفتم،ولی دیگه نمیرم!
آخرین باری که شکار رفتم، شکار گوزن بود،خیلی گشتم تا یه گوزن پیدا کردم، من شلیک کردم بهش، درست زدم به پایش!
وقتی بالای سرش رسیدم هنوز جون داشت، چشم هاش داشت التماس می کرد، نفس می کشید، زیباییش من رو تسخیر کرده بود، حس کردم که اون گوزن می تونه دوست خوبی واسم باشه، می تونستم نزدیک خونه یه جای دنج واسش درست کنم...
خوب که فکر کردم با خودم گفتم که اون گوزن واسه همیشه لنگ می زنه و وقتی من رو می بینه یاد بلایی میفته که سرش آوردم!
از التماس چشم هاش فهمیدم بهترین لطفی که می تونم در حقش بکنم اینه که یه گلوله صاف تو قلبش شلیک کنم...
تو هیچ وقت نمی تونی با کسی که بدجور زخمیش کردی دوست باشی!

 

قهوه سرد آقای نویسنده
👤روزبه معین

۱۷ تیر ۰۰ ، ۲۱:۳۲ ۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پوریا قلعه
سه شنبه, ۱۵ تیر ۱۴۰۰، ۱۱:۴۰ ب.ظ پوریا قلعه
هیچ می دانید که آخرین زنگ دنیا کی می خورد؟؟

هیچ می دانید که آخرین زنگ دنیا کی می خورد؟؟

🍃 خدا می داند، ولی...
آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد دیگر نه می شود تقلب کرد،
 و نه می شود سر شخصی را کلاه گذاشت.

🍃آن روز تازه می فهمیم دنیا با همه بزرگی اش از یک جلسه امتحان مدرسه هم کوچکتر بود. و آن روز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال سختی بود!

🍃خدا کند آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد، روی تخته سیاه قیامت اسم ما را جزء خوبها بنویسند.

🍃خدا کند حواسمان بوده باشد و زنگهای تفریح آنقدر در حیاط نمانده باشیم که حیات را از یاد برده باشیم. خدا کند که دفتر زندگیمان را زیبا جلد کرده باشیم.

🍃و سعی ما بر این بوده باشد که نیکی ها و خوبی ها را در آن نقاشی کنیم و بدانیم که دفتر دنیا؛ چرک نویسی بیش نیست، زیرا که ترسیم عشق حقیقی در دفتری دیگر است.

۱۵ تیر ۰۰ ، ۲۳:۴۰ ۱ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
پوریا قلعه