.::التماس دعا::.

۶۹ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

دوشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۸، ۰۹:۰۹ ق.ظ پوریا قلعه
چوب خدا

چوب خدا

ﭼﻮﺏ ﺗﻨﺒﻴﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﺎﻣﺮﺋﻴﺴﺖ ...
ﻧﻪ ﻛﺴﻲ ﻣﻴﻔﻬﻤﺪ ؛ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﻳﻲ ﺩﺍﺭﺩ ...
ﻳﻚ ﺷﺒﻲ ﻳﻚ ﺟﺎﻳﻲ ...
ﻭﻗﺘﻲ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺑﻐﺾ ؛ ﻧﻔﺴﺖ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ ...
ﺧﺎﻃﺮﺕ ﻣﻲ ﺁﻳﺪ ...
ﻛﻪ ﺷﺒﻲ ﻳﻚ ﺟﺎﻳﻲ ...
ﺑﺎﻋﺚ ﻭ ﺑﺎﻧﻲ ﻳﻚ ﺑﻐﺾ ﺷﺪﻱ
ﻭ دلی ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻱ ...
ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻓﻜﺮ ﻧﻤﻴﻜﺮﺩﻱ ﺑﻐﺾ
ﭘﺎ پی ﺍﺕ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ ...
ﻭ ﺷﺒﻲ ﻳﻚ ﺟﺎﻳﻲ ...
ﻣﻴﻨﺸﻴﻨﺪ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﻧﻔﺴﺖ ...
ﻭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﺎﻻﺟﺒﺎﺭ ...
ﻫﺮ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺻﺪﺑﺎﺭ ...
ﻣﺤﺾ ﺁﺯﺍﺩﻱ ﺭﺍﻩ ﻧﻔﺴﺖ ...
ﺑﻐﺾ ﺭﺍ ﻣﻴﺸﻜﻨﻲ ...
ﺁﺭﻱ ؛ ﺍﻳﻦ ﭼﻮﺏ ؛ ﭼﻮﺏِ ﺧﺪﺍﺳﺖ ...

۳۰ دی ۹۸ ، ۰۹:۰۹ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
يكشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۸، ۰۴:۵۷ ب.ظ پوریا قلعه
کهکشان و شگفتی ها 1398/10/29

کهکشان و شگفتی ها 1398/10/29

تعداد فایل: 37

حجم: 15/3MB

 

۲۹ دی ۹۸ ، ۱۶:۵۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
يكشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۳۳ ب.ظ پوریا قلعه
فقیر و بخیل

فقیر و بخیل

فقیری به در خانه بخیلی آمد، گفت: شنیده ام که تو قدری از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای و من در نهایت فقرم، به من چیزی بده.

بخیل گفت: من نذر کوران کرده ام.

فقیر گفت: من هم کور واقعی هستم، زیرا اگر بینا می بودم، از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی آمدم...

۲۹ دی ۹۸ ، ۱۲:۳۳ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
يكشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۲۶ ب.ظ پوریا قلعه
قضاوت

قضاوت

نه ثروت تاکنون 
زاییده مردی،

نه قصر و کاخ، درمان
 کرده دردی،

برو انسانیت را
 مشتری باش،

قضاوت میشوی با آنچه کردی...

۲۹ دی ۹۸ ، ۱۲:۲۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
يكشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۱۴ ب.ظ پوریا قلعه
ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ . . .

ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ . . .

ﮐﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻝ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺸﮑﺴﺖ
ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ !
ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ
ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ !!!
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ
ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻏﻢ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪگی
ﺗﺎ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﻗﺎﺏ ﺑﻨﺪﮔﯽ
ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻏﺼﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ
ﺭﺩ ﭘﺎﯼ ﮐﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮد..

ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .
ﻻﺍﻗﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .
ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺑﺮﻋﮑﺲﻣﯿﭽﺮﺧﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ . . .
ﺑﺮﺗﻨﻢ ﻣﯿﺸﺪ ﮔﺸﺎﺩ ﺍﯾﻦﭘﯿﺮﻫﻦ . . .
ﺁﻥ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ، ﺳﺮﻣﺸﻖﺁﺏ . . .
ﭘﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺟﺎﯼﺧﻮﺍﺏ . . .
ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡﺍﺯ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ . . .
ﺩﻝ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖﻫﺮ ﮐﺴﯽ . . .

ﻋﻤﺮ ﻫﺴﺘﯽ ، ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ
ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ . . .
ﺣﯿﻒ ﻫﺮﮔﺰﻗﺎﺑﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ! !

 

نیما یوشیج

۲۹ دی ۹۸ ، ۱۲:۱۴ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۸، ۱۱:۱۷ ق.ظ پوریا قلعه
سکوت

سکوت

سکوت در اثر بستن دهان نیست؛

در اثر باز کردن فکر است،
هر چه فکر بازتر، سکوت بیشتر،
هر چه فکر بسته تر، دهان بازتر!

۲۸ دی ۹۸ ، ۱۱:۱۷ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۸، ۰۴:۱۰ ب.ظ پوریا قلعه
قبر

قبر

خیلیها که الان قربون صدَقت میرن شب اول قبرت نیم ساعت بیشتر سر قبرت نمیمونن
همه میرن
تو می مونی و اعمالت
برای اون لحظه خودتو آماده کن

دست خالی نباشی...

۲۵ دی ۹۸ ، ۱۶:۱۰ ۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۳۹ ب.ظ پوریا قلعه
پندی مثل الماس

پندی مثل الماس

         خالی شو، پُر می‌شوی..     
        قانع باش، غنی می‌شوی..   
       ساده باش، عمیق می‌شوی..   
     قضاوت نکن، عادل می‌شوی..
    بنده خـدا باش، آزاد می‌ شوی..
   خــودت باش، بی‌همتا می‌شوی..
 ضعف خود را بپذیر ، قوی می‌شوی.
دوست داشته‌باش، محبوب‌می‌شوی..


تسلیم سرنوشت شو،

                    حاکم تقدیر می‌شوی..               
سکوت پیشه‌کن، 
                   همه چیز گویا می‌شود..                
دخالت را رها کن،  
                     هدایت آغاز می‌شود..              
سخنت را کوتاه کن، 
                   تأثیرش زیاد می‌شود..               
برخود حکومت کن ، 
                    از خود فراتر می‌روی..                 
به تاریکی ذهن آگاه شو، 
   روشنایی وجودت را فرا می‌گیرد..
ذهنت را در «هیچ کجا» متمرکز کن،
« همه چیز » در ذهنت جا می‌گیرد..

۲۵ دی ۹۸ ، ۱۵:۳۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۸، ۰۲:۵۷ ب.ظ پوریا قلعه
پروردگارا

پروردگارا

در انتظار رحمتت نشسته ایم 
بدهی کریمی،ندهی حکیمی، بخوانی شاکرم ،برانی صابرم 

 

پروردگارا
احوالم چنانست  که می دانی
 و اعمالم چنین است که می بینی.
نه پای گریز دارم و نه زبان ستیز،
بحق کبریایی ات   بحق راستی 
بحق خوبی          بحق بزرگی 
بحق انصاف         بحق حقانیت 
بحق مهربانیت بهترینها رو برای همه مقدر فرما (آمین)

۲۵ دی ۹۸ ، ۱۴:۵۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۸، ۰۲:۳۳ ب.ظ پوریا قلعه
لیف و جوراب

لیف و جوراب

از حموم عمومی در اومدیم و نم نم بارون میزد ،خانومی جوان و محجبه بساط لیف و جوراب و ... جلوش پهن بود ،دوستم رفت جلو و آروم سلام کرد و نصفه بیشتره لیف و جوراباشو خرید !
تعجب کردم و پرسیدم: داداش واسه کی میخری ؟
ما که تازه از حموم در اومدیم ،اونم اینهمه !

گفت: تو این سرما از سر غیرتشه که با دستفروشی خرجشو در میاره ،وگرنه میتونست الآن تو یه بغل نرم و یه جا  گرم تن فروشی و فاحشگی کنه !
پس بخر و بخریم تا شرف و ناموس مملکتمون حفظ شه ،برگشت تو حموم و صدا زد: نصرت اینارو بزار دم دست مردم و بگو صلواتیه...

 برگی از خاطرات جهان پهلوان تختی (شادی روحش فاتحه مع الصلوات)

 

ادامه مطلب...
۲۵ دی ۹۸ ، ۱۴:۳۳ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه