.::التماس دعا::.

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

نخند!

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید،ارباب.

نخند!

به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری.

نخند!

به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند.

نخند!

به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده.

نخند!

…به دستان پدرت،

به جاروکردن مادرت،

به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،

به راننده ی چاق اتوبوس ،

به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،

به راننده ی آژانسی که چرت می زند،

به پلیسی که سرچهارراه باکلاه صورتش رابادمی زند،

به مجری نیمه شب رادیو،

به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد،

به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته ودرکوچه ها جارمی زند،

به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،

به پارگی ریزجوراب کسی در مجلسی،

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی درخیابان،

به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،

به مردی که درخیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده،

به مسافری که سوارتاکسی می شود و بلند سلام می گوید،

به فروشنده ای که به جای پول خرد به تو آدامس می دهد،

به زنی که باکیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی چندکیسه میوه وسبزی،

به هول شدن همکلاسی ات پای تخته،

به مردی که دربانک ازتو می خواهد برایش برگه ای پرکنی،

به اشتباه لفظی بازیگرنمایشی

….نخند،نخند که دنیا ارزشش رانداردکه تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی!!

که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند!!!

آدمهایی که هرکدام برای خود وخانواده ای همه چیز و همه کسند!

آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند،

بارمی برند،

بی خوابی می کشند،

کهنه می پوشند،

جار می زنند

سرما و گرما می کشند،

وگاهی خجالت هم می کشند،……

۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۴۶ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
جمعه, ۲۸ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۳۷ ق.ظ پوریا قلعه
چقدر خنده داره که

چقدر خنده داره که

چقدر خنده داره که

یکساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست ولی 90 دقیقه بازی فوتبال مثل باد میگذره

چقدر خنده داره که

صد هزار تومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی با همون پول خرید میریم مبلغ ناچیزیه


چقدر خنده داره که

یکساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یکساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره


چقدر خنده داره که

وقتی میخوایم عبادت و دعا کنیم ، چیزی یادمون نمیاد که بگیم ، اما وقتی میخوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم


چقدر خنده داره که

خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته ، اما خوندن صد سطر از پرفروش ترین کتاب رمان دنیا آسونه


چقدر خنده داره که

برای عبادت و کارهای مذهبی وقت کافی در برنامه روزمره پیدا نمیکنیم اما بقیه برنامه ها رو سعی میکنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام دهیم


چقدر خنده داره

شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور میکنیم ، اما سخنان قرآن رو به سختی باور میکنیم


چقدر خنده داره

همه مردم میخوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد داشته باشند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت بروند


چقدر خنده داره .......اینطور نیست ؟

دارید میخندید ؟ ..........دارید فکر میکنید ؟

این حرفها رو به گوش بقیه هم برسونید

و از خداوند سپاسگزار باشیم . که او خدای دوست داشتنیست

آیا خنده دار نیست

که وقتی میخوایم این حرفها رو به بقیه بزنیم خیلی ها رو از لیست پاک میکنیم. چون مطمئنیم که به چیزی اعتقاد ندارند

 

این اشتباه بزرگیه اگه فکر کنیم اعتقاد دیگران از ما ضعیف تره

۲۸ آبان ۹۵ ، ۰۹:۳۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۶:۱۸ ب.ظ پوریا قلعه
مرد باش

مرد باش

ابرها به آسمان تکیه می کنند

درختان به زمین

و انسان ها به مهربانی هم

 مرد باش

زمین به مرد بودنت نیاز داره ....

مرد باش . مردونه حرف بزن . مردونه بخند . مردونه عشق بورز ...

مردونه گریه کن ، مردونه ببخش ....

مرد باش ، نه فقط باجسمت ، بانگاهت ، با احساست ، با آغوشت ... مردباش و هیچوقت نامردی نکن

مخصوصا برای کسی که به مردونگیت تکیه کرده و باورت کرده مرد باش .

۲۶ آبان ۹۵ ، ۱۸:۱۸ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۵:۵۱ ب.ظ پوریا قلعه
ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ؛

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ؛

ﺧﺪﺍﯾﺎ؛ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﻧﺎﻥ ﻣﺮﺍ ﺭﺑﻮﺩ،ﻧﺎﻥ

ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﻗﻠﺐ ﻣﺮﺍ ﺷﮑﺴﺖ،ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ 

ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﺭﻭﺡ ﻣﺮﺍ ﺁﺯُﺭﺩ،ﺑﺨﺸﺎﯾﺶ 

ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦِ ﺧﻮﯾﺶ، ﺁﮔﺎﻫﯽ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻣﯽﻃﻠﺒﻢ...

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ؛

ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻏﺮﻭﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯽﺑﺮﻡ...

ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻫﻮﺱ ﭼﻮﻥ ﺯﯾﺒﺎﺭﻭﯾﯽ ﺯﺷﺖ ﻃﯿﻨﺖ، ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺷﺎﺭﻩ

ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻡ...

ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺟﺰ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻢ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﺑﻪ

ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻡ...

ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺮ ﺩﺳﺘﻬﺎ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ،

ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﺯﺍﺩ ﻭ ﺗﻮﺷﻪﺍﯼ،

ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻡ...

۲۶ آبان ۹۵ ، ۱۷:۵۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پوریا قلعه