🕋سی وهفت دعای قرآنی ربّنا
🔮۱🔮رَبَّنَا اغْفِرْ لی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِلْمُؤْمِنینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسابُ
«ابراهیم۴۱»
🔮۲🔮رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً
«الفرقان۶۵»
🕋سی وهفت دعای قرآنی ربّنا
🔮۱🔮رَبَّنَا اغْفِرْ لی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِلْمُؤْمِنینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسابُ
«ابراهیم۴۱»
🔮۲🔮رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً
«الفرقان۶۵»
بسیاری از مردم تنها برای خودنمایی زندگی می کنند
چنین مردمی به راستی در درون بسیار حقیرند؛
چون تنها مبتلایان به عقده حقارت؛ نیازمند خودنمایی هستند.
یک انسان واقعاً برتر هرگز خود را با دیگری مقایسه نمی کند.
او می داند که مقایسه پذیر نیست؛
و نیز می داند که دیگران هم با او مقایسه پذیر نیستند
او نه برتر است و نه حقیرتر.
این ذهن ماست که خالق این مفاهیم است.
اگر بتوانی در وجود خود ریشه بزنی؛
هوشیار؛ آگاه و ناظر باشی؛
خواهی دید که دیگر جسم نیستی؛
ذهن نیستی؛ قلب نیستی.
تو صرفاً به روحی شاهد مبدل شده ای
آن گاه قادری که حتی مرگ را شاهد باشی.
یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُکُمَا فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الْآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِن رَّأْسِهِ قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیَانِ
ای دوستان زندانی من! امّا یکی از شما (دو نفر، آزاد میشود؛ و) ساقی شراب برای صاحب خود خواهد شد؛ و امّا دیگری به دار آویخته میشود؛ و پرندگان از سر او میخورند! و مطلبی که درباره آن (از من) نظر خواستید، قطعی و حتمی است!» (یوسف/٤١)
وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْکُرْنِی عِندَ رَبِّکَ فَأَنسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ
و به آن یکی از آن دو نفر، که میدانست رهایی مییابد، گفت: «مرا
در چین باستان، شاهزاده جوانی تصمیم گرفت با تکه ای عاج گران قیمت چوب
غذاخوری بسازد.
پادشاه که مردی عاقل و فرزانه بود، به پسرش گفت:
«بهتر است این کار را نکنی، چون این چوب های تجملی موجب زیان توست!»
شاهزاده جوان دستپاچه شد. نمیدانست حرف پدرش جدی است یا دارد او را مسخره
میکند. اما پدر در ادامه سخنانش گفت:
«وقتی چوب غذاخوری از عاج گران قیمت داشته باشی، گمان میکنی که آنها به
ظرف های گلی میز غذایمان نمی آیند. پس به فنجان ها و کاسه هایی از سنگ یشم
نیازمند میشوی. در آن صورت، خوب نیست غذاهایی ساده را در کاسه هایی یشمی
با چوب غذاخوری ساخته شده از عاج بخوری. آن وقت به سراغ غذاهای گران
قیمت و اشرافی میروی.
کسی که به غذاهای اشرافی و گران قیمت عادت میکند، حاضر نمیشود لباس هایی
ساده بپوشد و در خانه ای بی زر و زیور زندگی کند.
پس لباس هایی ابریشمی میپوشی و میخواهی قصری باشکوه داشته باشی.
به این ترتیب به تمامی دارایی سلطنتی نیاز پیدا میکنی و خواسته هایت بی پایان
میشود. در این حال، زندگی تجملی و هزینه هایت بی حد و اندازه میشود و دیگر از
این گرفتاری خلاصی نداری.
نتیجه این امر فقر و بدبختی و گسترش ویرانی و غم و اندوه در قلمرو سلطنت ما و
سرانجام تباهی سرزمین خواهد بود.
چوب غذاخوری گران قیمت تو تَرَک باریکی بر در و دیوار خانه ای است، که
سرانجام ویرانی ساختمان را درپی دارد
شاهزاده جوان با شنیدن این سخنان خواسته اش را فراموش کرد.
سال ها بعد که او به پادشاهی رسید، درمیان همه به خردمندی و فرزانگی شهرت
یافت.
حکایت نقل شده از فیلسوف چینی ”هان فه“
نتیجه گیری
یک خواسته، خواسته دیگری را درپی خود دارد و هر خواسته برآورده شده ای
غالبا خواسته های بزرگتر را به دنبال دارد.
ما در جامعه ای وسوسه کننده و اغواگر زندگی میکنیم.
در چنین جوامعی، هدف رسانه ها و تبلیغات، همیشه القای خواسته های تازه و البته
اغلب اوقات غیرضروری و دستیابی به آنها ست.
به 70 درصد سرعت یک ماشین گران قیمت و آخرین سیستم نیاز نیست!
70 درصد فضاهای یک ویلای لوکس، بدون استفاده می ماند!
70 درصد یک قفسه پر لباس، به ندرت پوشیده می شود!
70 درصد از کل درآمد طول عمرمان، برای دیگران باقی می ماند!
و....
بیایم خودمان رو از این دور خارج کنیم .
واقعا خریدن بعضی چیزها ضروری نیست
خیلی وقتها شده که ما خیری به یه نفر رسوندیم با نیت « برای رضای خدا» اما اگه
از همون آدم ضربه ای بخوریم اول چیزی که بذهنمون می رسه اینه :
«بشکن این دست که نمک نداره» یا «کلا من شانس ندارم به هرکس خوبی کردم
بدی دیدم».
دوستان مهربان بودن عالیه اما عالیتر اینه که از محبتی که کردیم رد بشیم.
و دریافت کننده ی محبتمون را مدیون ندونیم.
چون ما کاری برای او نکردیم که انتظار پاسخ از او داشته باشیم.
اینکه اخلاقا، جواب محبت ،محبته درسته.
اما ما با طرف مقابل کار نداریم هر کس باید روی درستی عمل خودش زوم کنه.
دست بی نمک دستیه که خیری را به دیگران رسونده و همینطور دراز مونده که کی
طرف میخواد جبران کنه.
محبت برای رضای خدا یعنی از لحظه ای که نیت کردیم پاسخ را از خدا گرفتیم
دیگه منتظر پاسخ از بنده اش نیستیم.
بی توقع مهربان باشیم. خدا جبران میکنه. بنده ش رو بی خیال
خداجان!!!
نمی توانم نامت را در دهانم
و تو را
در درونم
پنهان ڪنم...
گل با بوی خود چه می ڪند؟
گندمزار با خوشه اش؟
طاووس با دمش؟
چراغ با روغنش؟
با تو سر به ڪجا بگذارم؟
ڪجا پنهانت ڪنم؟
وقتی ،
تو را در حرڪات دست هایم،
موسیقی صدایم
و توازن گام هایم
می بینند. ..
جانان!!!
من تپشهای بهار را میشمارم
در قلب پرندگان
و لرزش خارها و برگ و بهار را میشمارم
بیشمار
تویی
ڪه در تمام خانه پراڪندهای...
شڪر بابت این همه حضور خدا🌸
ﺩﺭﻭﯾﺸﯽ ﺩﺭ ﮐﻮﻫﺴﺎﺭﯼ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺧﻠﻮﺕ ﺑﻪ ﺫﮐﺮ ﺧﺪﺍ ﻭ ﻧﯿﺎﯾﺶ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻮﺩ . ﺩﺭ ﺁﻥ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ، ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺳﯿﺐ ﻭ ﮔﻼﺑﯽ ﻭ ﺍﻧﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﻮﻩ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ . ﺭﻭﺯﯼ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﻬﺪ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﯿﻮﻩ ﻧﭽﯿﻨﺪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﻣﯿﻮﻩﻫﺎﯾﯽ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺩ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽﺭﯾﺰﺩ . ﺩﺭﻭﯾﺶ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻪ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ ﺑﻮﺩ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻣﺮ ﺍﻟﻬﯽ، ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﭘﯿﺶ ﺁﻭﺭﺩ . ﺗﺎ ﭘﻨﺞ ﺭﻭﺯ، ﻫﯿﭻ ﻣﯿﻮﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩ . ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻭ ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺷﺪ، ﻭ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﺑﺮ ﺍﻭ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ . ﻋﻬﺪ ﻭ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ ﮔﻼﺑﯽ ﭼﯿﺪ ﻭ ﺧﻮﺭﺩ . ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺳﺰﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺷﮑﻨﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻼﯼ ﺳﺨﺘﯽ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﮐﺮﺩ .
ﻗﺼﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺣﺪﻭﺩ ﺑﯿﺴﺖ ﻧﻔﺮ ﺩﺯﺩ ﺑﻪ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﺩﺯﺩﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ . ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺳﻮﺳﺎﻥ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﺭﻭﻏﻪ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩ . ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻣﺎﻣﻮﺭﺍﻥ ﺩﻭﻟﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺟﺰﻭ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﭘﻨﺪﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ، ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﻖ ﺣﮑﻢ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﻭ ﯾﮏ ﭘﺎﯼ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺭﺳﯿﺪ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺩﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﻤﯿﻨﮑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﭘﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﻧﺪ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺎﻣﻮﺭﺍﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻭ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﺎﻣﻮﺭ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺣﮑﻢ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﯼ ﺳﮓ ﺻﻔﺖ ! ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﯾﺸﺎﻥ ﺣﻖ ﺍﺳﺖ ﭼﺮﺍ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪﯼ؟
ﺧﺒﺮ ﺑﻪ ﺩﺍﺭﻭﻏﻪ ﺭﺳﯿﺪ، ﭘﺎ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﭘﯿﺶ ﺷﯿﺦ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﻮﺯﺵ ﻭ ﻣﻌﺬﺭﺕ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺍﺳﺖ . ﺍﻣﺎ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺮﻭﯾﯽ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﺳﺰﺍﯼ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺷﮑﻨﯽ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﻣﻦ ﺣﺮﻣﺖ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻢ ﻭ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﮐﺮﺩ .
ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﺲ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﻟﻘﺐ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﯾﺪﻩ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺑﻮﺩ . ﺍﻭ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺕ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻏﻮﻏﺎﯼ ﺧﻠﻖ ﺩﺭ ﮐﻠﺒﻪﺍﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﻬﺮ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻭ ﺭﺍﺯ ﻭ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻮﺩ . ﺭﻭﺯﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﺷﻨﺎﯾﺎﻥ ﺳﺮ ﺯﺩﻩ، ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﺯﻧﺒﯿﻞ ﻣﯽﺑﺎﻓﺪ . ﺩﺭﻭﯾﺶ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ ﭼﺮﺍ ﺑﯽ ﺧﺒﺮ ﭘﯿﺶ ﻣﻦ ﺁﻣﺪﯼ؟ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﻣﻬﺮ ﻭ ﺍﺷﺘﯿﺎﻕ ﺗﺎﺏ ﺩﻭﺭﯼ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ . ﺷﯿﺦ ﺗﺒﺴﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺗﺮﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﻣﯽﺩﻫﻢ ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺮﮒ ﻣﻦ، ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺯ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻧﮕﻮﯾﯽ .
ﺍﻣﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺭﺍﺯ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﻓﺎﺵ ﺷﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺯ ﺑﺎ ﺧﺒﺮ ﺷﺪﻧﺪ . ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺕ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺖ : ﺧﺪﺍﯾﺎ ﭼﺮﺍ ﺭﺍﺯ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﻣﺮﺍ ﺑﺮ ﺧﻠﻖ ﻓﺎﺵ ﮐﺮﺩﯼ؟ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺯﯾﺮﺍ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺗﻮ ﮔﻤﺎﻥ ﺑﺪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﻭ ﺭﯾﺎﮐﺎﺭ ﻭ ﺩﺯﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺳﻮﺍ ﮐﺮﺩ . ﺭﺍﺯ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻓﺎﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺪﮔﻤﺎﻧﯽ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮ ﻃﺮﻑ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﻭﺍﻻﯼ ﺗﻮ ﭘﯽ ﺑﺒﺮﻧﺪ .
📚ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺜﻨﻮﯼ ﻣﻌﻨﻮﯼ📚
••┈┈┈•✦ ✿✦•┈┈┈┈••
- خدا بد نده:
این کلام بی معرفتی به پروردگار است.
زیرا خدای تعالی در قرآن فرموده:
هیچ خوبی به شما نمیرسد مگر از ناحیه خدا و هیچ بدی به شما نمیرسد مگر از ناحیه خود شما(که بخاطر اعمال خودتان است)
- عیسی به دین خود، موسی به دین خود:
این جمله معنای صحیحی ندارد.
زیرا بین پیامبران خدا، کوچکترین اختلافی نبوده
و همه آنها مردم را به توحید و یکتاپرستی دعوت میکردند و عقیدۂ یکسانی داشتند.
- ولش کردی به اَمان خدا:
این حرف کفر آمیز است.
زیرا اگر کسی مال یا فرزند خود را به امان خدا بسپارد که غمی نیست. بهتر است بجای این کلام گفته شود:
"ولش کردی به حال خودش"
- انسان جایز الخطاست:
این حرف نیز غلط است، زیرا انسان برای خطا کردن جایز نیست.
بهتر است بگوییم انسان "ممکن الخطا" ست.
یعنی ممکن است خطا کند و بهترین خطا کنندگان، توبه کنندگان هستند.
پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند.
نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند.
آن تابلو ها ، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.
پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.
اولی ، تصویر دریاچه ی آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود.
در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید، و اگر دقیق نگاه می کردند، در گوشه ی چپ دریاچه، خانه ی کوچکی قرار داشت، پنجره اش باز بود، دود از دودکش آن بر می خواست، که نشان می داد شام گرم و نرمی آماده است.
تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد.
اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تیز و دندانه ای بود.
آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای تاریک بود، و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیل آسا بود.
این تابلو هیچ با تابلو های دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند، هماهنگی نداشت.
اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد، در بریدگی صخره ای شوم، جوجه پرنده ای را می دید.
آنجا، در میان غرش وحشیانه ی طوفان ، جوجه گنجشکی ، آرام نشسته بود.
پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ی جایزه ی بهترین تصویر آرامش، تابلو دوم است.
بعد توضیح داد :
آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا ، بی مشکل ، بی کار سخت یافت می شود ، چیزی است که می گذارد در میان شرایط سخت ، آرامش در قلب ما حفظ شود.این تنها معنای حقیقی آرامش است .
وَإِن کَذَّبُوکَ فَقُل لِّی عَمَلِی وَلَکُمْ عَمَلُکُمْ أَنتُم بَرِیئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَأَنَا بَرِیءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ
و اگر تو را تکذیب کردند، بگو: «عمل من برای من، و عمل شما برای شماست! شما از آنچه من انجام میدهم بیزارید و من (نیز) از آنچه شماانجام میدهید بیزارم!» (یونس/٤١)
وَمَا تَکُونُ فِی شَأْنٍ وَمَا تَتْلُو مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَلَا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُودًا إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ وَمَا یَعْزُبُ عَن رَّبِّکَ مِن مِّثْقَالِ ذَرَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی السَّمَاءِ وَلَا أَصْغَرَ مِن ذَٰلِکَ وَلَا أَکْبَرَ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُّبِینٍ
در هیچ حال (و اندیشهای) نیستی، و هیچ قسمتی از قرآن را تلاوت نمیکنی، و هیچ عملی را انجام نمیدهید، مگر اینکه ما گواه بر شما هستیم در آن هنگام که وارد آن می شوید! و هیچ چیز در زمین و آسمان، از پروردگار تو مخفی نمیماند؛ حتّی به اندازه سنگینی ذرّهای، و نه کوچکتر از آن و نه بزرگتر، مگر اینکه (همه آنها) در کتاب آشکار (و لوح محفوظ علم خداوند) ثبت است! (یونس/٦١)
وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَیَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لَا یَعْقِلُونَ
(اما) هیچ کس نمیتواند ایمان بیاورد، جز به فرمان خدا (و توفیق و یاری و هدایت او)! و پلیدی (کفر و گناه) را بر کسانی قرارمیدهد که نمیاندیشند. (یونس/١٠٠)