.::التماس دعا::.

چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۰۷ ب.ظ پوریا قلعه
خدایا شکرت❤️

خدایا شکرت❤️

وقتی از شکرگزاری در شروع روز استفاده می کنید، مشکلات و مسایل پیش بینی نشده و دور از انتظار قبل از اینکه اتفاق بیافتند، از بین می روند.

خدایا شکرت❤️

۲۳ تیر ۰۰ ، ۲۰:۰۷ ۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
پوریا قلعه
چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۴۰۰، ۰۶:۵۶ ب.ظ پوریا قلعه
تکیه به خدا

تکیه به خدا

آدمی که تنها قوی شدن رو یاد بگیره
مثل آدمیه که بتونه تنها توی جنگل زنده بمونه
و این آدم حالا دیگه شکست ناپذیر میشه
البته که تعریف شکست ناپذیر کسى نیست که
شکست نمیخوره بلکه کسیه که بلند شدن دوباره
بعد از شکست ها رو یاد گرفته و حالا میشه گفت کسی که از اعماق چاه مشکلات به تنهایی خارج بشه
قدرت روبرو شدن با انواع طوفان های زندگی رو داره
پس اگه در اون موقعیتی, نترس و‌ به تلاش ادامه بده
چون چیزی که آخرش برات میمونه
یک آدم قوی و مستقله که به خداش تکیه کرده و به خودش افتخار میکنه...

۲۳ تیر ۰۰ ، ۱۸:۵۶ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۴۰۰، ۰۵:۵۶ ب.ظ پوریا قلعه
زیبا زندگی کنید

زیبا زندگی کنید

وقتی میتوانستم صحبت کنم، گفتند: گوش کن...
وقتی میتونستم بازی کنم ، مرا کار کردن آموختند...
وقتی کاری پیدا کردم ، ازدواج کردم...
وقتی ازدواج کردم ، بچه ها آمدند...
وقتی آنها را درک کردم ، مرا ترک کردند...!!!
وقتی یاد گرفتم چگونه زندگی کنم، زندگی تمام شد...!

 

زیبا زندگی کنید, زندگی کوتاه است...

۲۱ تیر ۰۰ ، ۱۷:۵۶ ۱ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
پوریا قلعه

دروغ نشنیده

دو زن با هم حرف می‌زدند، ناگهان یکی از آن دو که بی‌وقفه حرف می‌زد و تقریباً اجازه حرف زدن به دیگری نمی‌داد، گفت: «و حالا باید برات بگم که دیروز چه چیزایی از دهان همسایه‌ات درباره تو شنیدم...»

دوستش گفت: «این دروغ است!»

زن پرحرف تعجب کرد و با ناراحتی گفت: «وا، من که هنوز چیزی نگفتم، چطور ادعا می‌کنی که من دروغ می‌گم؟!»

دوستش جواب داد: «من اصلاً نمی‌تونم فکر کنم تو چیزی شنیده باشی، برای اینکه به هیچ‌کس اجازه حرف زدن نمی‌دهی.

۲۱ تیر ۰۰ ، ۱۷:۵۲ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه
دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۴۰۰، ۱۱:۴۲ ق.ظ پوریا قلعه
عشق تیرماهی من... پیشاپیش تولدت مبارک! (بماند به یادگار...

عشق تیرماهی من... پیشاپیش تولدت مبارک! (بماند به یادگار...

آدم های هم فرکانس،همدیگر را پیدا می‌کنند! حتی از فاصله های دور از انتهای افق‌های دور و نزدیک انگار این‌ها باید در یک مدار باشند. یک‌روزی،یک‌جایی باهم برخورد می‌کنند، آن‌وقت می‌شوند همدم، می‌شوند دوست، می‌شوند رفیق, اصلا می‌شوند هم شکل. حرفهایشان می‌شود آرامش، خنده‌هایشان، کلامشان می‌نشیند روی طاقچه دل هم. نباشند دلتنگ هم می‌شوند. مدام همدیگر را مرور می‌کنند و از هم خاطره می‌سازند. یادمان باشد حضور هیچکس در زندگی اتفاقی نیست...

۲۱ تیر ۰۰ ، ۱۱:۴۲ ۴ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
پوریا قلعه
يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۰، ۰۷:۲۸ ب.ظ پوریا قلعه
حقیقت آیینه‌ بود

حقیقت آیینه‌ بود

حقیقت آیینه‌ای بود که از آسمان به زمین افتاد و شکست،هرکس تکه‌ای از آن را برداشت خود را در آن دید،گمان کرد حقیقت نزد اوست
حال آنکه حقیقت نزد همگان پخش بود!

 

👤 مولانا
📚 فیه ما فیه

۲۰ تیر ۰۰ ، ۱۹:۲۸ ۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پوریا قلعه
يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۰، ۰۵:۴۸ ب.ظ پوریا قلعه
ﺗﻔﮑﺮ ﻗﺎﻟﺒﯽ

ﺗﻔﮑﺮ ﻗﺎﻟﺒﯽ

ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺴﺮﯼ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺪﺭ ﺧﻮﺩ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﻣﺎﺷﯿﻨﯽ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﭘﺮپیچ ﻭ ﺧﻢ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺳﺨﺖ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻪ ﺩﺭﻩ ﺳﻘﻮﻁ می کند ،
ﭘﺪﺭ ﺩﺭ ﺟﺎ ﻓﻮﺕ می کند ﺍﻣﺎ ﭘﺴﺮ ﺗﻮﺳﻂ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺍﻣﺪﺍﺩﯼ ﻧﺠﺎﺕ می یاﺑﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ داده می شود

ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺭﯾﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺟﺴﻤﺎﻧﯽ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻪﻣﻼﻗﺎﺕ ﺍﻭ می رود ، ﺑﻪ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺷﮕﻔﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ می شود ﮐﻪ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ، ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﺍﻭﺳﺖ!

ﺳﻮﺍﻝ :
ﺍﮔﺮ ﭘﺪﺭ ﮐﻮﺩﮎ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﺭﯾﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ؟!
چندثانیه فکر کنید سپس بخوانید

ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭﯼ ﭼﻨﮓ ﻣﯿﺰﻧﺪ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻥ ﻧﺪﺍﺭﻧد
ﺁﯾﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺭﺋﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﺪ؟!

ﺍﮔﺮ ﺗﻔﮑﺮ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺟﻨﺴﯿﺖ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦﺳﻮﺍﻝ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺭﺳﺖ می دادیم
ﺑﻠﻪ ﺭﺋﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩ
ﻣﮕﺮ ﻓﻘﻂ یک ﻣﺮﺩ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺭﺋﯿﺲ ﺑﺎﺷﺪ؟!
ﺍﻣﺮﻭﺯه ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺳﯿﺮ ﺗﻔﮑﺮﺍﺕ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﯿﻢ ، ﺗﻔﮑﺮ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺟﻨﺴﯿﺖ ﻧﯿﺴﺖ
ﺗﻔﮑﺮ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺯﻣﯿﻨﻪ ﺍﯼ می تواند ﺑﺎشد

۲۰ تیر ۰۰ ، ۱۷:۴۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پوریا قلعه

مواظب باش، مواظب باش!

زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود. ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد: مواظب باش، مواظب باش، یه کم بیشتر کره توش بریز
وای خدای من، خیلی زیاد درست کردی حالا برش گردون، زود باش
باید بیشتر کره بریزی…
وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم؟ دارن می‌سوزند مواظب باش، گفتم مواظب باش! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی‌کنی هیچ وقت! برشون گردون  زود باش! دیوونه شدی؟ عقلتو از دست دادی؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی
نمک بزن … نمک …

زن به او زل زده و ناگهان گفت :
 خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده ؟! چرا خل بازی درمیاری فکر می‌کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟
شوهر به آرامی گفت: فقط می‌خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی می‌کنم، چه بلائی سر من میاری!

۱۹ تیر ۰۰ ، ۲۲:۴۳ ۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
پوریا قلعه
جمعه, ۱۸ تیر ۱۴۰۰، ۱۰:۵۱ ب.ظ پوریا قلعه
ذهنتان را خالی نگه‌دارید

ذهنتان را خالی نگه‌دارید

وقتی شما یک ماشین یا یک آپارتمان می‌خرید یا دوستی را ملاقات می‌کنید خوشحال هستید.

چرا این چیزها برای شما شادی میاورند؟
شما به یک فرد خاص، یا یک ماشین یا آپارتمان خاصی که از آجر و سیمان ساخته شده جذب می‌شوید.
این آهن و لاستیک و بنزین نیستند که با داشتن ماشین برایتان شادی به همراه میاورند، همچنین این گوشت و پوست و مغز و استخوان یک شخص نیست که برای شما شادی به ارمغان می‌آورد.

هنگامی که شما شاد هستید خویش را در خودتان تشخیص می‌دهید و از امیال و خواسته‌ رها هستید.
هنگامی‌که یک ماشین می‌خرید آرزوی شما برای داشتن ماشین از بین می‌رود، میل و خواسته شما برای داشتن ماشین شما را ترک می‌کند. هنگامی‌که با دوستی ملاقات می‌کنید میل شما برای دیدار با او از بین می‌رود. این خالی بودن از میل و آرزوست که به شما شادی می‌دهد.
اگر بدانید که این خالی بودن از میل و آرزو است که به شما شادی می‌بخشد آنگاه می‌توانید همیشه ذهنتان را خالی نگه‌دارید. آنگاه در هرکجا که هستید می‌توانید شاد باشید، هنگام راه رفتن، حرف زدن، نشستن، ایستادن، خوابیدن در هر وضعیتی می‌توانید شاد باشید.

 

پاپاجی

۱۸ تیر ۰۰ ، ۲۲:۵۱ ۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
پوریا قلعه
جمعه, ۱۸ تیر ۱۴۰۰، ۰۲:۳۵ ب.ظ پوریا قلعه
ﻣﺘﻮﺍضعانه‌تر و دوستانه‌تر

ﻣﺘﻮﺍضعانه‌تر و دوستانه‌تر

ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺎﺭ می‌کرد. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﻪ تنهایی ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ شد ﻭ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩ ...

ﺁﺧﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺶ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ 5 ﺳﺎﻋﺖ، ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ نگهبان ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ. پس از بهبود حالش، ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﻄﻮﺭﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮ ﺯد ... ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:

ﻣﻦ 35 ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ که ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﺪﻭﺩ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻊ ورود با من ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ من خداحافظی ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ؛ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎ ﺑﺎ من ﻃﻮﺭﯼ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﯿﺴتم. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ روزهای ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ؛ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ سری ﺑﺰﻧﻢ. ﻣﻦ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮسی ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻩ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ چون ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺗﻮ، ﻣﻦ ﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻡ...

 

👌ﻣﺘﻮﺍضعانه‌تر و دوستانه‌تر وجود هم را لمس کنیم بی‌تفاوت بودن خصلت زیبایی نیست...

۱۸ تیر ۰۰ ، ۱۴:۳۵ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پوریا قلعه